Part 21
Part 21
یونگی: با شماها هستم به چی دارید میخندید؟ تو این شرکت کوفتی شاید یکی افتاد مرد باید اینجوری وایسید بهش بخندید( داد)
همه: معذرت میخوایم رئیس
سویا ویو
از این که ازم حمایت کرد خوشحال بودم ولی سرم هنوز پایین بود و روی زمین نشسته بودم که یکی جلوم وایساد و روی نوک دوتا پاش نشست و دستش رو طرفم گرفت خودش بود
یونگی: خوبی؟
سویا:.....عا....ها؟...ا..آره....
یونگی: پاشو
کمکش کردم که بلند شه وایساد توی سالون سرش هنوز پایین بود که شروع کرد به تکون دادن لباسش بود و معلوم بود خیلی ناراحت بود دیگه نتونستم دستش رو گرفتم...
یونگی: دنبالم بیا...
سویا ویو
داشتم لباسم رو تمیز میکردم که دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش
سویا: میشه بگی کجا داریم میریم؟
یونگی: فقط بیا
سویا ویو
رفتیم از شرکت بیرون که ماشینش رو آوردن در رو برام باز کرد
یونگی: سوار شو
سویا: میشه بگی کجا میریم؟
یونگی: اهه سوار شو دیگه انقدر حرف نزن
سویا ویو
راستش یه کم ترسیدم ازش و رفتم سوار شدم که در رو بست و خودشم اومد سوار شد
و راه افتاد توی راه سکوت سنگینی بینمون حاکم بود که بعد ۵ مین رسیدیم
یونگی ویو
از ماشین پیاده شدم و در رو براش باز کردم
که پیاده شد
سویا: اوم
به مزن لباس خیلی بزرگ رسیدیم و رفتیم توش که همه جلوی یونگی سر خم کردن و چند تا خانم اومدن جلو
خانمه: خوش اومدید آقای مین
........
ادامه دارد...
یونگی: با شماها هستم به چی دارید میخندید؟ تو این شرکت کوفتی شاید یکی افتاد مرد باید اینجوری وایسید بهش بخندید( داد)
همه: معذرت میخوایم رئیس
سویا ویو
از این که ازم حمایت کرد خوشحال بودم ولی سرم هنوز پایین بود و روی زمین نشسته بودم که یکی جلوم وایساد و روی نوک دوتا پاش نشست و دستش رو طرفم گرفت خودش بود
یونگی: خوبی؟
سویا:.....عا....ها؟...ا..آره....
یونگی: پاشو
کمکش کردم که بلند شه وایساد توی سالون سرش هنوز پایین بود که شروع کرد به تکون دادن لباسش بود و معلوم بود خیلی ناراحت بود دیگه نتونستم دستش رو گرفتم...
یونگی: دنبالم بیا...
سویا ویو
داشتم لباسم رو تمیز میکردم که دستم رو گرفت و کشید دنبال خودش
سویا: میشه بگی کجا داریم میریم؟
یونگی: فقط بیا
سویا ویو
رفتیم از شرکت بیرون که ماشینش رو آوردن در رو برام باز کرد
یونگی: سوار شو
سویا: میشه بگی کجا میریم؟
یونگی: اهه سوار شو دیگه انقدر حرف نزن
سویا ویو
راستش یه کم ترسیدم ازش و رفتم سوار شدم که در رو بست و خودشم اومد سوار شد
و راه افتاد توی راه سکوت سنگینی بینمون حاکم بود که بعد ۵ مین رسیدیم
یونگی ویو
از ماشین پیاده شدم و در رو براش باز کردم
که پیاده شد
سویا: اوم
به مزن لباس خیلی بزرگ رسیدیم و رفتیم توش که همه جلوی یونگی سر خم کردن و چند تا خانم اومدن جلو
خانمه: خوش اومدید آقای مین
........
ادامه دارد...
۳۶۵
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.