پارت ۵
با خوشحالی رفتم لباسامو جمع کردم با رئیس به خونش رفتیم که یه زن خوشگل باز کرد معلوم بود زن رئیس بودو بغلم کرد اسم زنه ماریا بود رفتم تو خونه بهم یه اتاق دادن که صدا کردن رفتم پایین نشسته بودن رو مبل
ماریا: دخترم بیا اینجا بشین
ات: چشم
ماریا: خوب از این به بعد توهم دختر منی این دخترم جیسو هس و اینا دوتا پسرام این یکی اسمش بکهیونه اون یکیم چنیول
ات : ام خوشبختم
جیسو : ات پس اسمت نگاه من و مثل خواهر خودت بدون
ات : باشه
چنیول : منو بکهیونم داداشتیم از این به بعد
ات : مرسی از این لطفه تونه
ویو ات
یه چند ماهی گذشت باهاشون خیلی آشنا شدم آمروز رئیس گفت حاضر شو میخوایم جای بریم یه لباس خوشگل پوشیدم (عکسشو میزارم ) و به میکاپ ساده رفتم پایین که همه منتظر من بودن رفتم پیششون سواره ماشین شدم به یه جا رسیدم که انگار مهمونی بود پیاده شدیم رفتیم داخل اونجا من که پشت سر همشون بودم جیسو هم پیشم از در که وارد شدیم واستا ببینم این یوجین نیس چرا خودشه با تعجب بهش نگاه کردم اونم تعجب کرد چقدر بزرگ شده بود چه جذاب اووو رفتیم دوره یه میز نشستیم که رقص شروع شد
بکهیون : ات میای بریم برقصیم
ات : آخه.. باشع
با بکهیون رفتیم رقصیدیم که چشمم به یه گوشه خورد اشک تو چشمام حلقه زد اون جین بودد
بکهیون ؛ حالت خوبه
ات: خسته شدم فقط
بکهیون : باشه پس بریم پیش جیسو چنیول
ات : باشه
رفتیم پیششون
یوجین : ات واقعن خودتی دختر
از تو فکر در اومدم سرمو دادم بالا
ات: یوجین
یوجین : او چه بزرگ شدیی تو گه یکزره بودی
ات : هعی داری منو مسخره میکنی
فلیکس : دختر منم اینجاما
ات : میگم اینجا مهمونی سربازی که همتون هستین(خنده)
یوجین : درست فهمیدی
ات؛ چیی یعنی همه اینجان
فلیکس :درسته
یوجین : الان میام
مشغول حرف زدن با بچه ها بودیم
یوجین : من اومدم
فلیکس: او یو رام جین چطورین
درسته جین یعنی الان پشت سرمه
یو رام : ات خودتی دختر
سرمو برگردوندم
ات : معلومه خودمم
یو رام : چه بزرگ شدی او دوست صمیمیتو یادته (اشاره به جین)
به جین نگاه کردم قلبم یجوری شد درستهدمن هنوز عاشقشم دوستش داشتم
ات : معلومه
جین : ات خوبی
ات : اهوم خوبم تو چطوری
جین : چقدر بزرگ شدی کوچولوی من
ات : هوی من دیگه کوچولو نیستم نگاه چقدر خانوم شدم
جین ؛ آره میبینم خوشگل که شدی ولی هنوز همونی
ات :هعی
فلیکس: بچه ها الان که هممون هستیم بیاین جرت و حقیقت رو بازی کنیم
همه: باش
رفتیم دور یه میز نشستیم که فلیکس یه بطری آورد
فلیکس: بچه ها نباید جر زنی کنین
جین : به چرخون بابا
دعا میکردم که روبه من نیوفته ولی افتاد
فلیکس: خب ات جرت یا حقیقت
ات: حقیقت
فلیکس: کسی هست که عاشقش باشی
ات :آره
همه : اوو
دوباره چرخوند که روبه جین افتاد و جرت رو انتخاب کرد
یوجین : جیسو رو به بوس
....
ماریا: دخترم بیا اینجا بشین
ات: چشم
ماریا: خوب از این به بعد توهم دختر منی این دخترم جیسو هس و اینا دوتا پسرام این یکی اسمش بکهیونه اون یکیم چنیول
ات : ام خوشبختم
جیسو : ات پس اسمت نگاه من و مثل خواهر خودت بدون
ات : باشه
چنیول : منو بکهیونم داداشتیم از این به بعد
ات : مرسی از این لطفه تونه
ویو ات
یه چند ماهی گذشت باهاشون خیلی آشنا شدم آمروز رئیس گفت حاضر شو میخوایم جای بریم یه لباس خوشگل پوشیدم (عکسشو میزارم ) و به میکاپ ساده رفتم پایین که همه منتظر من بودن رفتم پیششون سواره ماشین شدم به یه جا رسیدم که انگار مهمونی بود پیاده شدیم رفتیم داخل اونجا من که پشت سر همشون بودم جیسو هم پیشم از در که وارد شدیم واستا ببینم این یوجین نیس چرا خودشه با تعجب بهش نگاه کردم اونم تعجب کرد چقدر بزرگ شده بود چه جذاب اووو رفتیم دوره یه میز نشستیم که رقص شروع شد
بکهیون : ات میای بریم برقصیم
ات : آخه.. باشع
با بکهیون رفتیم رقصیدیم که چشمم به یه گوشه خورد اشک تو چشمام حلقه زد اون جین بودد
بکهیون ؛ حالت خوبه
ات: خسته شدم فقط
بکهیون : باشه پس بریم پیش جیسو چنیول
ات : باشه
رفتیم پیششون
یوجین : ات واقعن خودتی دختر
از تو فکر در اومدم سرمو دادم بالا
ات: یوجین
یوجین : او چه بزرگ شدیی تو گه یکزره بودی
ات : هعی داری منو مسخره میکنی
فلیکس : دختر منم اینجاما
ات : میگم اینجا مهمونی سربازی که همتون هستین(خنده)
یوجین : درست فهمیدی
ات؛ چیی یعنی همه اینجان
فلیکس :درسته
یوجین : الان میام
مشغول حرف زدن با بچه ها بودیم
یوجین : من اومدم
فلیکس: او یو رام جین چطورین
درسته جین یعنی الان پشت سرمه
یو رام : ات خودتی دختر
سرمو برگردوندم
ات : معلومه خودمم
یو رام : چه بزرگ شدی او دوست صمیمیتو یادته (اشاره به جین)
به جین نگاه کردم قلبم یجوری شد درستهدمن هنوز عاشقشم دوستش داشتم
ات : معلومه
جین : ات خوبی
ات : اهوم خوبم تو چطوری
جین : چقدر بزرگ شدی کوچولوی من
ات : هوی من دیگه کوچولو نیستم نگاه چقدر خانوم شدم
جین ؛ آره میبینم خوشگل که شدی ولی هنوز همونی
ات :هعی
فلیکس: بچه ها الان که هممون هستیم بیاین جرت و حقیقت رو بازی کنیم
همه: باش
رفتیم دور یه میز نشستیم که فلیکس یه بطری آورد
فلیکس: بچه ها نباید جر زنی کنین
جین : به چرخون بابا
دعا میکردم که روبه من نیوفته ولی افتاد
فلیکس: خب ات جرت یا حقیقت
ات: حقیقت
فلیکس: کسی هست که عاشقش باشی
ات :آره
همه : اوو
دوباره چرخوند که روبه جین افتاد و جرت رو انتخاب کرد
یوجین : جیسو رو به بوس
....
۷.۹k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.