پارت ۹۳
پارت ۹۳
ویو کوک
حالم خیلی بد شده بود . دردم هر لحظه بیشتر میشد و سوراخم نبض داشت
دل دردم به حدی بود که باعث گریه ام شد
نمیدونستم منی که بار دوممه اونم با فاصله زیادی که گذشته بخواد اینجوری بدون آمادگی و آرامشی نابودم کنه
فقط لباسام رو پوشیدم و دلم رو گرفتم
بدون توجه به صداهای تهیونگ و دوییدناش رفتم سمت در
با هزار زور و بدبختی رفتم پایین ؛ چشمام تار بود یکم
رفتم تو آشپزخونه و آجوما رو گرفتم
-آ...آجوما به دادم...برس(نفس نفس)
∞پ...پسرم چیشده؟(وحشت)
-آ....آجوما...آیییی...تروخدا...کمکم کن(تیکه تیکه)
∞کوک چیشده؟ چرا اینجوری شدی؟ تهیونگ چیکار کردی؟؟(وحشت زده)
با حرف آجوما گوشه چشمم رو دادم سمت در که تهیونگ رو دیدم داره میاد سمتم
+ک...کوک! خوبی؟(نگران)
دیگه نمیتونستم
-آجوما...یه قرص بهم بده...آجوماااا(بلند)
∞باشه .. باشه پسرم بیا ، بیا بخور(هل)
تهیونگ خیلی نگران بود و بالا پایین میکرد
پاشدم از رو میز و رفتم سمت اتاق
+کجا میری؟(نگران)
-میرم...آخ...دوش بگیرم
+صبر کن بیام
-بیای همینجا میکشمت !
اومد سمتم و بردتم بالا . تو اتاق که رفتیم منو ول کرد و گفت
+ من همینجام . تو برو ، هرچی خواستی بهم بگو
داخل حموم شدم و نشستم تو وان
بعد ۱۵ مینی دردم آروم گرفت.
خلاصه ۳۰ مین گذشت اومدم بیرون و تهیونگ رو دیدم که پشتش به منه و گریه میکنه
لباسام رو از رو صندلی برداشتم و پوشیدم
رفتم رو تخت و بغلش کردم
+جونگ کوک ببخشید! من نمیخواستم این بلا سرت بیاد . شرمنده(گریه)
-مرواریدای خوشگلتو برا این چیزا نفروش (:
+چطور میتونی آروم باشی باهام وقتی بهت آسیب زدم؟؟(هق هق)
-قربونت بشم گریه نکن ! تو همیشه واسه من بودی و هستی ؛ اینکه کاری کردی اصلا مهم نیست . مهم اینه که به حرفم گوش بدیو گریه هاتو تموم کنی ، قلبم نمیکشه گریه ات رو ببینه ها ((:
ویو کوک
حالم خیلی بد شده بود . دردم هر لحظه بیشتر میشد و سوراخم نبض داشت
دل دردم به حدی بود که باعث گریه ام شد
نمیدونستم منی که بار دوممه اونم با فاصله زیادی که گذشته بخواد اینجوری بدون آمادگی و آرامشی نابودم کنه
فقط لباسام رو پوشیدم و دلم رو گرفتم
بدون توجه به صداهای تهیونگ و دوییدناش رفتم سمت در
با هزار زور و بدبختی رفتم پایین ؛ چشمام تار بود یکم
رفتم تو آشپزخونه و آجوما رو گرفتم
-آ...آجوما به دادم...برس(نفس نفس)
∞پ...پسرم چیشده؟(وحشت)
-آ....آجوما...آیییی...تروخدا...کمکم کن(تیکه تیکه)
∞کوک چیشده؟ چرا اینجوری شدی؟ تهیونگ چیکار کردی؟؟(وحشت زده)
با حرف آجوما گوشه چشمم رو دادم سمت در که تهیونگ رو دیدم داره میاد سمتم
+ک...کوک! خوبی؟(نگران)
دیگه نمیتونستم
-آجوما...یه قرص بهم بده...آجوماااا(بلند)
∞باشه .. باشه پسرم بیا ، بیا بخور(هل)
تهیونگ خیلی نگران بود و بالا پایین میکرد
پاشدم از رو میز و رفتم سمت اتاق
+کجا میری؟(نگران)
-میرم...آخ...دوش بگیرم
+صبر کن بیام
-بیای همینجا میکشمت !
اومد سمتم و بردتم بالا . تو اتاق که رفتیم منو ول کرد و گفت
+ من همینجام . تو برو ، هرچی خواستی بهم بگو
داخل حموم شدم و نشستم تو وان
بعد ۱۵ مینی دردم آروم گرفت.
خلاصه ۳۰ مین گذشت اومدم بیرون و تهیونگ رو دیدم که پشتش به منه و گریه میکنه
لباسام رو از رو صندلی برداشتم و پوشیدم
رفتم رو تخت و بغلش کردم
+جونگ کوک ببخشید! من نمیخواستم این بلا سرت بیاد . شرمنده(گریه)
-مرواریدای خوشگلتو برا این چیزا نفروش (:
+چطور میتونی آروم باشی باهام وقتی بهت آسیب زدم؟؟(هق هق)
-قربونت بشم گریه نکن ! تو همیشه واسه من بودی و هستی ؛ اینکه کاری کردی اصلا مهم نیست . مهم اینه که به حرفم گوش بدیو گریه هاتو تموم کنی ، قلبم نمیکشه گریه ات رو ببینه ها ((:
۱.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.