فیکshadow of death پارت²⁴
جیمین « خنده ام گرفته بود خیلی کیوت شده بود....از گریه بینیش سرخ شده بود و چشمای قهوه ایش که با رنگ طلایی ترکیب شده بود میدرخشید.....پتوشو انداختم رو سرش و از اتاقش خارج شدم....اون اصلا بزرگ نشده بود...هنوزم بچه بود....
چوی « صبح زودتر از همه از خواب بیدار شدم تا با جیمین حرف بزنم.....به محظ بیرون اومدنش از اتاقش از سرجام بلند شدم و روبه روی جیمین ایستادم که سوالی نگاهم کرد....به حرف اومدم و گفتم « ببین پسرم
جیمین « باید بازم تکرار کنم پسر شما نیستم؟
چوی « اوه جیمین تا کی میخواهی این کینه احمقانه رو نگه داری؟ هنوزم فکر میکنی من مادرت رو کشتم....نکنه اون دختره ذهنت رو مسموم کرده؟
جیمین « خانم چوی لونا تا مدتی پیش یه خدمتکار ساده بود و الان دستیار منه.....جرعت این کار رو نداره.....اون چیزی نمیدونه.....حالا هم وسایلتون رو جمع کنید و با ربکا برگردید عمارت خودتون
چوی « جیمین....تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی.....من جایی نمیرم مستر پارک.....تو باید اون دختر رو بیرون کنی و با ربکا ازدواج کنی.....دستام رو مشت کردم و با عصبانیت رفتم توی اتاقم.....من حالت رو جا میارم جیمین....
لونا « بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم....امروز باید میرفتیم دارک وب و من عین سگ میترسیدم.....نگاهی به کمد لباس هام کردم.....باید یه لباس راحت میپوشیدم....یه کت صورتی بلند با تیشرت خط دار و شلوارک لی پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم بیرون.ـ....جیمین و تهیونگ روی مبل نشسته بودن و خیلی ریکلس داشتن چای میخوردن تهیونگ یه سویشرت مشکی با پیرهن سفید و شلوار مشکی پوشیده بود و جیمین هم یه کت کوتاه و شلوار سورمه ای با نوار سفید براق که روی کتش بود
جیمین « مثل همیشه جذاب و زیبا بود.....خب بریم...خوشحالم مجبورم نکردی به زور متوسل بشم لونا
تهیونگ « نچ نچ انگار میخوایم بریم پیک نیک
لونا « احیانا با من مادر کشتگی داری اینقدر ازم ایراد میگیری -_-|
تهیونگ « نه فقط قصد دارم آدمت کنم که آدم نمیشی
جیمین « بس کنید دیگه.....تو هم روی لباسات کار کن....
لونا « ای خدااااااا.....چشم حالا میشه بریم؟
جیمین « بریم...نیم ساعت بعد توی دارک وب بودیم.....مثل همیشه صدای ناله و داد و بیداد میومد....اما برای من عادی شده بود....لونا مثل همیشه پشت سر تهیونگ قایم شده بود....
لونا « توی دلم جیمین رو فحش باروم میکردم که گفت تهیونگ باهاش بره داخل.....شتتتتتت....اون دوتا رفتن داخل و من سرجام ایستادم....خوشبختانه جیمین مخالفت نکرد و موندم بیرون.....نگاهی به دور و برم کردم....و چشمم به یه اتاق خورد که پر از پرونده و عکس بود.....یه پرونده روی میز بود که توجه ام رو جلب کرد....این....این عکس عمارت جیمینه
استایل تهیونگ.... جیمین... لونا و چشمای لونا ಥ‿ಥ
چوی « صبح زودتر از همه از خواب بیدار شدم تا با جیمین حرف بزنم.....به محظ بیرون اومدنش از اتاقش از سرجام بلند شدم و روبه روی جیمین ایستادم که سوالی نگاهم کرد....به حرف اومدم و گفتم « ببین پسرم
جیمین « باید بازم تکرار کنم پسر شما نیستم؟
چوی « اوه جیمین تا کی میخواهی این کینه احمقانه رو نگه داری؟ هنوزم فکر میکنی من مادرت رو کشتم....نکنه اون دختره ذهنت رو مسموم کرده؟
جیمین « خانم چوی لونا تا مدتی پیش یه خدمتکار ساده بود و الان دستیار منه.....جرعت این کار رو نداره.....اون چیزی نمیدونه.....حالا هم وسایلتون رو جمع کنید و با ربکا برگردید عمارت خودتون
چوی « جیمین....تو حق نداری با من اینطوری حرف بزنی.....من جایی نمیرم مستر پارک.....تو باید اون دختر رو بیرون کنی و با ربکا ازدواج کنی.....دستام رو مشت کردم و با عصبانیت رفتم توی اتاقم.....من حالت رو جا میارم جیمین....
لونا « بلند شدم و کش و قوسی به بدنم دادم....امروز باید میرفتیم دارک وب و من عین سگ میترسیدم.....نگاهی به کمد لباس هام کردم.....باید یه لباس راحت میپوشیدم....یه کت صورتی بلند با تیشرت خط دار و شلوارک لی پوشیدم و موهامو دم اسبی بستم و رفتم بیرون.ـ....جیمین و تهیونگ روی مبل نشسته بودن و خیلی ریکلس داشتن چای میخوردن تهیونگ یه سویشرت مشکی با پیرهن سفید و شلوار مشکی پوشیده بود و جیمین هم یه کت کوتاه و شلوار سورمه ای با نوار سفید براق که روی کتش بود
جیمین « مثل همیشه جذاب و زیبا بود.....خب بریم...خوشحالم مجبورم نکردی به زور متوسل بشم لونا
تهیونگ « نچ نچ انگار میخوایم بریم پیک نیک
لونا « احیانا با من مادر کشتگی داری اینقدر ازم ایراد میگیری -_-|
تهیونگ « نه فقط قصد دارم آدمت کنم که آدم نمیشی
جیمین « بس کنید دیگه.....تو هم روی لباسات کار کن....
لونا « ای خدااااااا.....چشم حالا میشه بریم؟
جیمین « بریم...نیم ساعت بعد توی دارک وب بودیم.....مثل همیشه صدای ناله و داد و بیداد میومد....اما برای من عادی شده بود....لونا مثل همیشه پشت سر تهیونگ قایم شده بود....
لونا « توی دلم جیمین رو فحش باروم میکردم که گفت تهیونگ باهاش بره داخل.....شتتتتتت....اون دوتا رفتن داخل و من سرجام ایستادم....خوشبختانه جیمین مخالفت نکرد و موندم بیرون.....نگاهی به دور و برم کردم....و چشمم به یه اتاق خورد که پر از پرونده و عکس بود.....یه پرونده روی میز بود که توجه ام رو جلب کرد....این....این عکس عمارت جیمینه
استایل تهیونگ.... جیمین... لونا و چشمای لونا ಥ‿ಥ
۶۵.۶k
۲۰ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.