🤎کوچولوی ما اونه🤎
ویو اوین
صدای پا اومد رفتم یه پتو و یه بالشت برداشتم و داشتم میرفتم پایین که
هوپی: مگه با ساینی نمیخوابیدی
اوین: کاش با ساینی میمردم(سرد)
رفتم پایین که نامی ته و هوپی اومدن کنارم
اوین: برین کنار دارم تلویزیون میبینم
هوپی کنترل رو از گرفت و خاموش کرد
نامی: بهش حسودیت شده؟
اوین: اره، تمام شد؟
ته: نه نشد، اوی(این طوری صداش میکنن) کوچولو تازه پدر مادرش
رو از دست داده
یکم درکش کن تو هم مثل اونی
اوین: من وقتی پدر مادر و البته خواهرم رو از دست دادم از اون کوچیک تر بودم 19 سالم بود اوکی؟ بعدم خیلی چس بازی در میاره من این طوری بودم؟ ادم میره تو خودش نه اینکه یه بقیه بچسبه
بعدم من حتی نمیتونم برم سر قبرشون
اون که میتونه(بغض)
نامی: میدونم ولی...
اوین: ولی چی؟ ولی چی؟ به گودی
های گردنش دقت کردین؟ معلوم نیس چند بار چیکار کرده، ادم میره تو خودش حرفی رو میبینه
مظلومانه
بهش اعتماد میکنه بخصوص هم جنس خودش نه اینکه هم جنس خودش رو پس بزن همه به پیش جنس مخالف اینقدر عشوه بیاد من این کارو نکردم هیچی نگو که حتی خودتو میدونی این کارات طبیعی نیس امروز یک شنبس
اکی؟ یک شنبه دقیقا شبی که هر هفته با هم توی سالن میخوابیم
اسکل بازی در. میاریم ولی همه تو اتاقِ منو کوک هستن که جدیده اتاق منو ساینی شده که به داستان های ساینی گوش کنن
(یهو جیمین اومد پایین)
جیمین: بچه ها یکم اروم تر ساینی بعد کلی گریه بالاخره خوابش برده
اوین: بفرما(دستشو سمت جیمین دراز میکنه)
من واقعا دیگه تحمل ندارم فردا میرم خونه خودم و درخواست جدایی از گروه رو میدم
ته: دیوونه نشو
اوین: دیوونه نشم؟(گریه با خنده) دیوونه نشم؟ من روانی شدم روانی فکر میکنی این قرص هایی کت نصف شب میخوام برا چیه؟ بعد مرگ پدر مادرم و خواهرم نشانه های تومور توی مغزی دیده شده من میخواستم زندگیم رو تمام کنم ولی دکتر پارک نزاشت
جیمین: تو... تو چی داری میگی
اوین: هر کاری میتونم بکنم
الان من هیچ کدوم شما نیاز ندارم من مغزم
رو دارم (خنده های ترس ناک)
نامی: تو... تو حالت خوب نیس
اوین: بهتره برید
پیش ساینی وگرنه با های بدی سرتون
میارم
کوک اومد پایین: اوین چی شده
اوین بلند میشه میره سمت اشپز خونه: لطفا همتون برید پیش ساینی
کوک: اروم باش چیزی نیس
یه چاقو برداشت: گمشو عقب وگرنه هم تو هم اون ساینی رو میکشم
کوک سریع میره پیش اوین و بغلش میکنه که با یه چیزی توی بدنم مواجه میشه اون... اون چاقویی
بود که پایین قلبش
برو رفته بود و خنده های ترس ناک اوین رو می شنید
و داد های اعضا و شک شدن بعضی هاشون
و چشم هاشو بست
اوین: سریع گم شین وگرنه شماره بد تر میکنم
و اوین حمله کرد سمت اعضا که....
صدای پا اومد رفتم یه پتو و یه بالشت برداشتم و داشتم میرفتم پایین که
هوپی: مگه با ساینی نمیخوابیدی
اوین: کاش با ساینی میمردم(سرد)
رفتم پایین که نامی ته و هوپی اومدن کنارم
اوین: برین کنار دارم تلویزیون میبینم
هوپی کنترل رو از گرفت و خاموش کرد
نامی: بهش حسودیت شده؟
اوین: اره، تمام شد؟
ته: نه نشد، اوی(این طوری صداش میکنن) کوچولو تازه پدر مادرش
رو از دست داده
یکم درکش کن تو هم مثل اونی
اوین: من وقتی پدر مادر و البته خواهرم رو از دست دادم از اون کوچیک تر بودم 19 سالم بود اوکی؟ بعدم خیلی چس بازی در میاره من این طوری بودم؟ ادم میره تو خودش نه اینکه یه بقیه بچسبه
بعدم من حتی نمیتونم برم سر قبرشون
اون که میتونه(بغض)
نامی: میدونم ولی...
اوین: ولی چی؟ ولی چی؟ به گودی
های گردنش دقت کردین؟ معلوم نیس چند بار چیکار کرده، ادم میره تو خودش حرفی رو میبینه
مظلومانه
بهش اعتماد میکنه بخصوص هم جنس خودش نه اینکه هم جنس خودش رو پس بزن همه به پیش جنس مخالف اینقدر عشوه بیاد من این کارو نکردم هیچی نگو که حتی خودتو میدونی این کارات طبیعی نیس امروز یک شنبس
اکی؟ یک شنبه دقیقا شبی که هر هفته با هم توی سالن میخوابیم
اسکل بازی در. میاریم ولی همه تو اتاقِ منو کوک هستن که جدیده اتاق منو ساینی شده که به داستان های ساینی گوش کنن
(یهو جیمین اومد پایین)
جیمین: بچه ها یکم اروم تر ساینی بعد کلی گریه بالاخره خوابش برده
اوین: بفرما(دستشو سمت جیمین دراز میکنه)
من واقعا دیگه تحمل ندارم فردا میرم خونه خودم و درخواست جدایی از گروه رو میدم
ته: دیوونه نشو
اوین: دیوونه نشم؟(گریه با خنده) دیوونه نشم؟ من روانی شدم روانی فکر میکنی این قرص هایی کت نصف شب میخوام برا چیه؟ بعد مرگ پدر مادرم و خواهرم نشانه های تومور توی مغزی دیده شده من میخواستم زندگیم رو تمام کنم ولی دکتر پارک نزاشت
جیمین: تو... تو چی داری میگی
اوین: هر کاری میتونم بکنم
الان من هیچ کدوم شما نیاز ندارم من مغزم
رو دارم (خنده های ترس ناک)
نامی: تو... تو حالت خوب نیس
اوین: بهتره برید
پیش ساینی وگرنه با های بدی سرتون
میارم
کوک اومد پایین: اوین چی شده
اوین بلند میشه میره سمت اشپز خونه: لطفا همتون برید پیش ساینی
کوک: اروم باش چیزی نیس
یه چاقو برداشت: گمشو عقب وگرنه هم تو هم اون ساینی رو میکشم
کوک سریع میره پیش اوین و بغلش میکنه که با یه چیزی توی بدنم مواجه میشه اون... اون چاقویی
بود که پایین قلبش
برو رفته بود و خنده های ترس ناک اوین رو می شنید
و داد های اعضا و شک شدن بعضی هاشون
و چشم هاشو بست
اوین: سریع گم شین وگرنه شماره بد تر میکنم
و اوین حمله کرد سمت اعضا که....
۳.۱k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.