در من آدم برفی ای است ک عاشق آفتاب شده

در من آدم برفی ای است، ک عاشق آفتاب شده..
و شاید آبی ک از دیدن آتش دلش لرزیده...
در من نهری است
ک شیفته ی سنگ های روب روست ...
پرنده ای ک دلش هوای روباه دارد...
و برگ خشکی منتظر و چشم ب راه
تا قدمی بر چهره اش بنشیند....
در من دردی است
ک بیقرار ایستاده
تا مبادا درمانی بیاید و اورا ببرد...
در من غرشی از جنس سکوت...
و آرامشی از ناآرامی ها...
در من طوفانیست
از مظلومیت ها ...
و ابری باران زا
از بی بارشی ها...
در من شوقیست از داشتنه تمام نداشتن ها..
یادی است از فراموشی ها...
خاطره ایست از بخاطر نسپردن ها...
در من درختی است کز بی قوتی سر ب آسمان نهاده ...
در من دلی است بیرحم ک در اوجی بیرحمی با مهربانی منزل گزیده است..
در من پایی است برای رفتن
و دستی برای سلام
و دو چشم ک دو راهیِ رفتن و ماندن را بنا کردند...
در من غمی است با لبخند
ک هر روز حوالی این تن قدم میزنند...
در من
من است
و من بی صبرانه
از خود گــــــــریزانم ...
اینجا حوالی تمام پرسه ها چون تویی گم شده است ..
بیا و من را ب من برگردان....
دیدگاه ها (۲)

مرسی پروفسور

جووووون باعث افتخارمونید

عشقید به مولا

تاریخ غیرت و مردانگی شما را از یاد نخواهد برد.....ممنونیم که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط