you for me
فصل دوم پارت ۱۴
هیونجین: بیبی مهربونم..عشقم اینا فیلمه خیلی خودتو درگیرش نکن باشه؟
فلیکس: باشه.
وقتی فیلم تموم شد ، همه به داخل اتاق هاشون رفتن و روی تختاشون دراز کشیدن.
ویو فلیکس
خودمو تو بغل هیونجین جا کردم. اونم دستاش رو دورم محکم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت.
هیونجین: خوب بخوابی قشنگم.
فلیکس: توهم همینطور..شب بخیر.
هیونجین: شب بخیر.
بعد ، پتو رو روی جفتمون انداخت. سرم رو روی سینه اش گذاشتم و چشمام رو بستم.
هیونجین: دوست دارم* زمزمه *
فلیکس: منم دوست دارم.
بعد از چند دقیقه به خواب رفتم.
ویو هان
خودم رو پرت کردم روی تخت و لینو هم کنارم دراز کشید و موهام رو نوازش کرد. نزدیکش شدم و خودم رو تویه بغلش جا کردم. وقتی دید بهش نزدیک شدم ، شروع کرد به بوسیدن صورتم و باعث میشد بخندم.
هان: لینو بسه دیگه.* با خنده *
لینو: قربون خنده هات برم من..باشه.
پتو رو روی جفتمون انداخت و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت. با حالتی شیطون گفت
لینو: هان..اون بوسه ای که روی گردنم گذاشتی خیلی خوب بودا شیطون.
سرخ شدم.
هان: لینوو
لینو: باشه باشه گوجه نشو.*با خنده *
هان: شب بخیر.
لینو: شب بخیر قشنگم.
چشمام رو روی هم گذاشتم و به خواب رفتم.
فردا صبح
ویو هیونجین
با خوردن نور خورشید به چشمام و صدای پرنده ها ، از خواب بیدار شدم. نگاهی به فلیکس انداختم و دیدم هنوز خوابیده. لبخندی زدم و موهاش رو اروم ناز کردم. هنوز تو بغلم بود و اگه پا میشدم ممکن بود بیدار بشه.
چند دقیقه همونجوری موندم و داشتم با موهاش بازی میکردم ، که اروم اروم چشماش رو باز کرد.
هیونجین: صبح بخیر عزیزم.
فلیکس: صبح بخیر* با صدایی خواب آلود و کیوت*
هیونجین: کیوت..خوب خوابیدی؟
فلیکس: اوهوم.
هیونجین: خوبه..پاشو بریم صبحونه بخوریم.. باید ساعت ۱۰ پیش بقیه بچه ها باشیم.
چشماش رو مالوند و سری به نشانه مثبت تکون داد. از تخت بلند شدیم و از اتاق بیرون رفتیم. ساعت تقریبا ۹ بود. هان و لینو هنوز خواب بودن. فرصت خوبی بود تا با فلیکس تنها باشم.
هیونجین: قشنگم..اون دوتا حالا حالا بیدار نمیشن..بیا ما بریم صبحونه بخوریم.
فلیکس: باشه بریم منم گرسنمه.
هیونجین: بیبی مهربونم..عشقم اینا فیلمه خیلی خودتو درگیرش نکن باشه؟
فلیکس: باشه.
وقتی فیلم تموم شد ، همه به داخل اتاق هاشون رفتن و روی تختاشون دراز کشیدن.
ویو فلیکس
خودمو تو بغل هیونجین جا کردم. اونم دستاش رو دورم محکم کرد و بوسه ای روی موهام گذاشت.
هیونجین: خوب بخوابی قشنگم.
فلیکس: توهم همینطور..شب بخیر.
هیونجین: شب بخیر.
بعد ، پتو رو روی جفتمون انداخت. سرم رو روی سینه اش گذاشتم و چشمام رو بستم.
هیونجین: دوست دارم* زمزمه *
فلیکس: منم دوست دارم.
بعد از چند دقیقه به خواب رفتم.
ویو هان
خودم رو پرت کردم روی تخت و لینو هم کنارم دراز کشید و موهام رو نوازش کرد. نزدیکش شدم و خودم رو تویه بغلش جا کردم. وقتی دید بهش نزدیک شدم ، شروع کرد به بوسیدن صورتم و باعث میشد بخندم.
هان: لینو بسه دیگه.* با خنده *
لینو: قربون خنده هات برم من..باشه.
پتو رو روی جفتمون انداخت و بوسه ای روی پیشونیم گذاشت. با حالتی شیطون گفت
لینو: هان..اون بوسه ای که روی گردنم گذاشتی خیلی خوب بودا شیطون.
سرخ شدم.
هان: لینوو
لینو: باشه باشه گوجه نشو.*با خنده *
هان: شب بخیر.
لینو: شب بخیر قشنگم.
چشمام رو روی هم گذاشتم و به خواب رفتم.
فردا صبح
ویو هیونجین
با خوردن نور خورشید به چشمام و صدای پرنده ها ، از خواب بیدار شدم. نگاهی به فلیکس انداختم و دیدم هنوز خوابیده. لبخندی زدم و موهاش رو اروم ناز کردم. هنوز تو بغلم بود و اگه پا میشدم ممکن بود بیدار بشه.
چند دقیقه همونجوری موندم و داشتم با موهاش بازی میکردم ، که اروم اروم چشماش رو باز کرد.
هیونجین: صبح بخیر عزیزم.
فلیکس: صبح بخیر* با صدایی خواب آلود و کیوت*
هیونجین: کیوت..خوب خوابیدی؟
فلیکس: اوهوم.
هیونجین: خوبه..پاشو بریم صبحونه بخوریم.. باید ساعت ۱۰ پیش بقیه بچه ها باشیم.
چشماش رو مالوند و سری به نشانه مثبت تکون داد. از تخت بلند شدیم و از اتاق بیرون رفتیم. ساعت تقریبا ۹ بود. هان و لینو هنوز خواب بودن. فرصت خوبی بود تا با فلیکس تنها باشم.
هیونجین: قشنگم..اون دوتا حالا حالا بیدار نمیشن..بیا ما بریم صبحونه بخوریم.
فلیکس: باشه بریم منم گرسنمه.
۲.۶k
۲۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.