پارت 3
کلی باهم خندیدن
+:ایششش راحت شد ما
مرسی
_:خواهش میکنم( 😌)
ذهن ات:
اون اونقدرام ادم بدی نیست فقط کینه داره
+:چرا تو با برادرم دشمنی میکنی؟
_:یعنی به تو چیزی نگفته؟
+:نه
_:خب پس بزار برات تعریف کنم
من یه بچه ی فقیر بودم که با مادر و خواهرم زندگی میکردم
پس از قرنی تونستیم یه خونه ی 30 متری رهن کنیم
یه شب که خواهر و مادرم تو خونه خواب بودن...
من اومد بیرون تا هوا بخورم
ولی اقا داداش شما
خونه رو رو سر خواهر و مادرم خراب کرد
اونا..... خب اونا...... مردن( بغض)
+:ایش کِجاشی( یه فحش کره ای که معنی نکنم بهتره)
عجب حروم زاده ایه
یعنی من واقعا خواهر اون عوضی ام؟
_:( گریه)
+:یااااا گریه نکن ( رفت و بغلش کرد و باهاش گریه کرد)
+:کو.... ک کو.... ک م... ن (یهو تو بغل کوک غش کرد)
_:هی چت شد تو
ات اتتتتت!
_:اهای کسی اونجاست؟
*:بله قربان
_:سریع ماشینو اماده کن سریع ععع
*:اما قربان ماشینا همشون کارواشن
_:اههه( ات رو انداخت رو کولش و بردتش بیمارستان )
( علامت پرستار∆)
_:پرستار پرستار( عربده)
∆:هی اقا اروم باشید چه مشکلی پیش اومده؟
_:یهو تو بغلم غش کرد
∆:نگران نباشید، نسبت تون چیه
_:چی؟( هنگ کرده بچه)
∆:طبق معمول شما باید باهاش یه نسبتی داشته باشید
_:خب..... همسرم هستن
∆:خب
چند ساعت بعد:
∆:اقا اقا همسرتون بهوش اومد!
_:چی واقعا؟ ممنونم،واقعا ممنونم!
∆:همسر مهربونی دارید( خطاب به ات)
+:چی همسر؟
∆:جناب چیزی نبوده فقط فشارش زیادی رفته بالا به خاطر تیروییده
_:ممنونم
+:ببخشید میشه چند لحظه تنهامون بزارید ؟
∆:بله حتما
_:ات من واقعا نگرانت بودم
+:کوک میخوام یه چیزی بهت بگم
_:منم همینطور، تو اول بگو
+:کوک من... من عاشقتم یعنی دوست دارم
میتونی ردش کنی ول.....
کوک بوسیدش( از لپ منحرفا)
_:منم میخواستم همینو بگم
( زانو زد و یه انگشتر از جیبش در اورد و گفت:)
_:ات دوس دارم دوس پسرت شم اجازه میدی؟
ات از تخت بلند شد و کوک رو بوسید( ایندفعه از لب)
پرستارا پش در داشتن حسرت میخوردن
ات یهو پرستارا رو دید و کوک رو از خودش جدا کرد و به پرستارا نگاه میکرد
_:هی افتادم بزار یزره بگذره بعد خشن شو
+:پرستارا پرستارا( خیلی اروم که حتی به گوش کوک هم اروم میرسید)
کوک پشتشو نگاه کرد و گفت:
_:اهم اهم
پرستارا هم فرار کردن
کوک و ات هم خیلی اروم خندیدن( 😅)
+:ایششش راحت شد ما
مرسی
_:خواهش میکنم( 😌)
ذهن ات:
اون اونقدرام ادم بدی نیست فقط کینه داره
+:چرا تو با برادرم دشمنی میکنی؟
_:یعنی به تو چیزی نگفته؟
+:نه
_:خب پس بزار برات تعریف کنم
من یه بچه ی فقیر بودم که با مادر و خواهرم زندگی میکردم
پس از قرنی تونستیم یه خونه ی 30 متری رهن کنیم
یه شب که خواهر و مادرم تو خونه خواب بودن...
من اومد بیرون تا هوا بخورم
ولی اقا داداش شما
خونه رو رو سر خواهر و مادرم خراب کرد
اونا..... خب اونا...... مردن( بغض)
+:ایش کِجاشی( یه فحش کره ای که معنی نکنم بهتره)
عجب حروم زاده ایه
یعنی من واقعا خواهر اون عوضی ام؟
_:( گریه)
+:یااااا گریه نکن ( رفت و بغلش کرد و باهاش گریه کرد)
+:کو.... ک کو.... ک م... ن (یهو تو بغل کوک غش کرد)
_:هی چت شد تو
ات اتتتتت!
_:اهای کسی اونجاست؟
*:بله قربان
_:سریع ماشینو اماده کن سریع ععع
*:اما قربان ماشینا همشون کارواشن
_:اههه( ات رو انداخت رو کولش و بردتش بیمارستان )
( علامت پرستار∆)
_:پرستار پرستار( عربده)
∆:هی اقا اروم باشید چه مشکلی پیش اومده؟
_:یهو تو بغلم غش کرد
∆:نگران نباشید، نسبت تون چیه
_:چی؟( هنگ کرده بچه)
∆:طبق معمول شما باید باهاش یه نسبتی داشته باشید
_:خب..... همسرم هستن
∆:خب
چند ساعت بعد:
∆:اقا اقا همسرتون بهوش اومد!
_:چی واقعا؟ ممنونم،واقعا ممنونم!
∆:همسر مهربونی دارید( خطاب به ات)
+:چی همسر؟
∆:جناب چیزی نبوده فقط فشارش زیادی رفته بالا به خاطر تیروییده
_:ممنونم
+:ببخشید میشه چند لحظه تنهامون بزارید ؟
∆:بله حتما
_:ات من واقعا نگرانت بودم
+:کوک میخوام یه چیزی بهت بگم
_:منم همینطور، تو اول بگو
+:کوک من... من عاشقتم یعنی دوست دارم
میتونی ردش کنی ول.....
کوک بوسیدش( از لپ منحرفا)
_:منم میخواستم همینو بگم
( زانو زد و یه انگشتر از جیبش در اورد و گفت:)
_:ات دوس دارم دوس پسرت شم اجازه میدی؟
ات از تخت بلند شد و کوک رو بوسید( ایندفعه از لب)
پرستارا پش در داشتن حسرت میخوردن
ات یهو پرستارا رو دید و کوک رو از خودش جدا کرد و به پرستارا نگاه میکرد
_:هی افتادم بزار یزره بگذره بعد خشن شو
+:پرستارا پرستارا( خیلی اروم که حتی به گوش کوک هم اروم میرسید)
کوک پشتشو نگاه کرد و گفت:
_:اهم اهم
پرستارا هم فرار کردن
کوک و ات هم خیلی اروم خندیدن( 😅)
۴.۰k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.