پارت۲۳
پارت۲۳
#جدال عشق
ایکا: _ من از تخت جدا نمیشم ها
+ نگران نباش من روی زمین میخوابم
_ چی؟
تشک رو انداختم روی زمین
+ گفتم روی زمین میخوابم
با قیافه شوکه نگاهم میکرد و سرشو خاروند
_ باشه
بالشت رو مرتب کردم
به سمت پریز برق رفتم
به ایکا نگاهی انداختم رو به باال خوابیده بود و دوتا دستاش و زیر
سرش گذاشته بود
+ میخوام برق رو خاموش کنم
نگاهم نکرد و کوتاه جواب داد
_ باشه
شونه ای باال انداختم
و پریز رو خاموش کردم
و رفتم تو رخت خواب
درسته یکم سخت بود
ولی من مشکلی باهاش نداشتم
توی این فکر بودم که تهش میخواد چی بشه
قرار چه اتفاقی بیفته
تا کی قرار این شکلی ادامه پیدا کنه
با دستی که زیر زانوهام و کمرم قرار گرفت
حس کردم توی هوام
جیغی کشیدم
و دستامو دور گردن ایکا حلقه کردم
+ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
منو روی تخت خوابوند
_ من روی زمین میخوابم
توی چشمای کشیده اش خیره شدم
درسته تاریک بود اما میتونستم تمام جزئیات صورتش و ببینم انگار که
می درخشید
+ چرا؟
فاصله ی صورت هامون باهم کم بود میتونستم نفس های داغشو روی
پوستم حس کنم
_ چی چرا؟
+ چرا این کار رو انجام میدی؟
لبخندی زد و چنگی به کمرم زد
_ کدوم کار؟
+ همین کارات که پر از تناقضه؟ چرا؟ چرا میخوای روی زمین
بخوابی؟
لبخندش پر رنگ تر شد
زلال بود
مثل دریا
و قشنگ
مثل ماه
_ بیا بگیم میخوام خوابیدن روی زمین رو امتحان کنم
با حالت سوالی سرش رو کج کرد
_ هوم؟
ازم دور شد
و روی تشک خوابید
غلت میزد
انگار که زمین اذیتش میکرد
+ به خاطر عذاب وجدانته مگه نه؟
با شک به صورتم خیره شد
_ این طور فکر میکنی؟
+ غیر از این دلیل دیگه ای براش پیدا نمیکنم
+ تو بهم بگو چجوری باید فکر کنم
غلتی به پشت زد و روشو ازم برگردوند
_ میتونی هر جور دوست داری فکر کنی…
#جدال عشق
ایکا: _ من از تخت جدا نمیشم ها
+ نگران نباش من روی زمین میخوابم
_ چی؟
تشک رو انداختم روی زمین
+ گفتم روی زمین میخوابم
با قیافه شوکه نگاهم میکرد و سرشو خاروند
_ باشه
بالشت رو مرتب کردم
به سمت پریز برق رفتم
به ایکا نگاهی انداختم رو به باال خوابیده بود و دوتا دستاش و زیر
سرش گذاشته بود
+ میخوام برق رو خاموش کنم
نگاهم نکرد و کوتاه جواب داد
_ باشه
شونه ای باال انداختم
و پریز رو خاموش کردم
و رفتم تو رخت خواب
درسته یکم سخت بود
ولی من مشکلی باهاش نداشتم
توی این فکر بودم که تهش میخواد چی بشه
قرار چه اتفاقی بیفته
تا کی قرار این شکلی ادامه پیدا کنه
با دستی که زیر زانوهام و کمرم قرار گرفت
حس کردم توی هوام
جیغی کشیدم
و دستامو دور گردن ایکا حلقه کردم
+ معلوم هست داری چیکار میکنی؟
منو روی تخت خوابوند
_ من روی زمین میخوابم
توی چشمای کشیده اش خیره شدم
درسته تاریک بود اما میتونستم تمام جزئیات صورتش و ببینم انگار که
می درخشید
+ چرا؟
فاصله ی صورت هامون باهم کم بود میتونستم نفس های داغشو روی
پوستم حس کنم
_ چی چرا؟
+ چرا این کار رو انجام میدی؟
لبخندی زد و چنگی به کمرم زد
_ کدوم کار؟
+ همین کارات که پر از تناقضه؟ چرا؟ چرا میخوای روی زمین
بخوابی؟
لبخندش پر رنگ تر شد
زلال بود
مثل دریا
و قشنگ
مثل ماه
_ بیا بگیم میخوام خوابیدن روی زمین رو امتحان کنم
با حالت سوالی سرش رو کج کرد
_ هوم؟
ازم دور شد
و روی تشک خوابید
غلت میزد
انگار که زمین اذیتش میکرد
+ به خاطر عذاب وجدانته مگه نه؟
با شک به صورتم خیره شد
_ این طور فکر میکنی؟
+ غیر از این دلیل دیگه ای براش پیدا نمیکنم
+ تو بهم بگو چجوری باید فکر کنم
غلتی به پشت زد و روشو ازم برگردوند
_ میتونی هر جور دوست داری فکر کنی…
۴.۸k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.