part14
#part14
تینا-توخونه نشسته بودم که
یهو دیدم حامیم یکی از پستامو لایک کرده خیلی
خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم
یهوووووووو
مجید وحمید نمیدونن فن پیج زدم
بفهمن پارم عکس خودمو حامیم گذاشتم ولی
چهرمو پوشندم که کسی نبینتش
یهو مجید اومد تو ازترسم گوشیو انداختم
مجید-چیکارمیکردی
تینا-هیچی
مجید-نه یکاری میکردی
تینا-واکاری نمیکردم
مجید-گوشیتو بده
تینا-براچی خوب
مجید-بده
من کم کم دارم بهت شک میکنما
تینا-به چی من شک میکنه
بعدشم مجید من 19سالمه
بزرگ شدم دیگه
مجید - هرچقدرم بزرگ شده باشی من
اجازه دارم حواست بم باشه
حواسش نبود که گوشیشو برداشتم
تینا-مجیددددددد گوشیو بده
مجید به مامان میگما
مجید-داشتم از دست تینا درمیرفتم رفتم
طبقه ی پایین
نمی دونتسم ازدستش کجا برم
تینا-مجید اذیتم
نکن بده دیگه
مجید-تینا اگه چیزی تو
گوشیت نیس ازچی میترسی
تینا-من ازچیزی نمیترسم
گوشیمه نمیخوام بدم بت
بزار الان به بابا میگم
باباااااااااا
باباااا مجید گوشیمو نمیده
مجید-بچه کوچولوع
نینی برو با عروسکات بازی کن
تینا-مجیدددددد میکشمت
مجید ازدست تینا در رفتم تو دسشویی
درشو قفل کردم
داشتم گوشیشو چک میکردم چیزی نبود
در باز کردم تینا پشت در دست بسینه
وایستاده بود
تینا-دیدی چیزی نیس بده
مجید-چیزی نیس این پسره علیرضا کیه
بهت پیم داده ها
تینا-علیرضا علیرضا کیه
شاید هم دانشگاهیمه
مجید- چرا هم دانشگاهیت باید
شمارتو داشته باشه
الان به بابا میگم بابااااااااااااااااااااااا
تینا-بهم نشون بده چیمشو
مجید-بگیر گوشیو دخترخوب
چیشونیشو بوسیدم
و بعد رفتم ااقم
تینا-عاخی بخیر گذشت
تبسم-خوب داداشش چیکارس
امیر-حمید رضوی 20ساله
تو شرکت باباش کار میکنه
ولی دانشجوی دوساله ی حسابداری هستش
با یه دختر به اسم کیانا خیلی در ارتباطه
مطمعن نیستم رابطه احساسی داره یانه
اینم شمارشو محل کارو
اطلاعات دیگش
تبسم -ممنون
باباشو چیکار کردی
امیر-بامریم حرف زدم
فردا قرار بره شرکت محمد رضوی
تا درمورد قرارداد حر بزنن
تبسم خوبه
فردا صبح:
مریم-اقای رضوی خیلی خوشحالیم که قرار باشما
همکاری کنیم
محمد-همچنین
کی برای تنزیم قرار داد تشریف میارن
رئیستون
مریم-ردیسمون خارج کشور هستن مدیر عامل میان
منم وکیلشونم
محمد -اهان
فردا خوبه
مریم-بله عالیه
محمد-پس منتظرم فردا ساعت حوالی8
مریم-بله من دیگه باید برم
خیلی ممنون
مریم- از شرکت زدم بیرون
رفتم شرکت کریمی
امیر-سلام خانم کمالی
چطور بود
مریم-خوب پیش رفتش فردا ساعت
8باید اونجا برای تنطیم قرارداد باشیم
امیر-اسمی از خانم کریمی که نبردی
مریم-نه خیالت راحت
امیر-خوبه
امیر-خانم اجازه هست بیام تو
تبسم-بیا
شیری یا روباه
امیر-خانم همچی خوب پیش رفت فردا ساعت 8صبح
قرارداد قطعی میشه
تبسم خوبه
تصمیم و گرفتم برای حمید یه نقشه جانانه کشیدم
یجوری بهش نزدیک شو
بد باید گرفتارش کنیم
چیزی که مجید محمد
خیلی ازش میترسن
امیر-منطورتون چیه؟!
#نقطه_تاریک_زندیگم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
تینا-توخونه نشسته بودم که
یهو دیدم حامیم یکی از پستامو لایک کرده خیلی
خیلی خیلی خیلی خوشحال بودم
یهوووووووو
مجید وحمید نمیدونن فن پیج زدم
بفهمن پارم عکس خودمو حامیم گذاشتم ولی
چهرمو پوشندم که کسی نبینتش
یهو مجید اومد تو ازترسم گوشیو انداختم
مجید-چیکارمیکردی
تینا-هیچی
مجید-نه یکاری میکردی
تینا-واکاری نمیکردم
مجید-گوشیتو بده
تینا-براچی خوب
مجید-بده
من کم کم دارم بهت شک میکنما
تینا-به چی من شک میکنه
بعدشم مجید من 19سالمه
بزرگ شدم دیگه
مجید - هرچقدرم بزرگ شده باشی من
اجازه دارم حواست بم باشه
حواسش نبود که گوشیشو برداشتم
تینا-مجیددددددد گوشیو بده
مجید به مامان میگما
مجید-داشتم از دست تینا درمیرفتم رفتم
طبقه ی پایین
نمی دونتسم ازدستش کجا برم
تینا-مجید اذیتم
نکن بده دیگه
مجید-تینا اگه چیزی تو
گوشیت نیس ازچی میترسی
تینا-من ازچیزی نمیترسم
گوشیمه نمیخوام بدم بت
بزار الان به بابا میگم
باباااااااااا
باباااا مجید گوشیمو نمیده
مجید-بچه کوچولوع
نینی برو با عروسکات بازی کن
تینا-مجیدددددد میکشمت
مجید ازدست تینا در رفتم تو دسشویی
درشو قفل کردم
داشتم گوشیشو چک میکردم چیزی نبود
در باز کردم تینا پشت در دست بسینه
وایستاده بود
تینا-دیدی چیزی نیس بده
مجید-چیزی نیس این پسره علیرضا کیه
بهت پیم داده ها
تینا-علیرضا علیرضا کیه
شاید هم دانشگاهیمه
مجید- چرا هم دانشگاهیت باید
شمارتو داشته باشه
الان به بابا میگم بابااااااااااااااااااااااا
تینا-بهم نشون بده چیمشو
مجید-بگیر گوشیو دخترخوب
چیشونیشو بوسیدم
و بعد رفتم ااقم
تینا-عاخی بخیر گذشت
تبسم-خوب داداشش چیکارس
امیر-حمید رضوی 20ساله
تو شرکت باباش کار میکنه
ولی دانشجوی دوساله ی حسابداری هستش
با یه دختر به اسم کیانا خیلی در ارتباطه
مطمعن نیستم رابطه احساسی داره یانه
اینم شمارشو محل کارو
اطلاعات دیگش
تبسم -ممنون
باباشو چیکار کردی
امیر-بامریم حرف زدم
فردا قرار بره شرکت محمد رضوی
تا درمورد قرارداد حر بزنن
تبسم خوبه
فردا صبح:
مریم-اقای رضوی خیلی خوشحالیم که قرار باشما
همکاری کنیم
محمد-همچنین
کی برای تنزیم قرار داد تشریف میارن
رئیستون
مریم-ردیسمون خارج کشور هستن مدیر عامل میان
منم وکیلشونم
محمد -اهان
فردا خوبه
مریم-بله عالیه
محمد-پس منتظرم فردا ساعت حوالی8
مریم-بله من دیگه باید برم
خیلی ممنون
مریم- از شرکت زدم بیرون
رفتم شرکت کریمی
امیر-سلام خانم کمالی
چطور بود
مریم-خوب پیش رفتش فردا ساعت
8باید اونجا برای تنطیم قرارداد باشیم
امیر-اسمی از خانم کریمی که نبردی
مریم-نه خیالت راحت
امیر-خوبه
امیر-خانم اجازه هست بیام تو
تبسم-بیا
شیری یا روباه
امیر-خانم همچی خوب پیش رفت فردا ساعت 8صبح
قرارداد قطعی میشه
تبسم خوبه
تصمیم و گرفتم برای حمید یه نقشه جانانه کشیدم
یجوری بهش نزدیک شو
بد باید گرفتارش کنیم
چیزی که مجید محمد
خیلی ازش میترسن
امیر-منطورتون چیه؟!
#نقطه_تاریک_زندیگم#مجید_رضوی#حامیم#رمان
۴.۴k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.