مافیای سختگیر part اخر
ا.ت : اره ( خوشحال و کوک اومد سمت ا.ت و بغلش کرد و توی هوا چرخوندش ) ..
کوک : .. مرسیی ا.ت .. ( خوشحال و ذوق )
ا.ت : ( خوشحال و گفت .. )
ا.ت : بیا این خبر خوبم به مامان و باباهامون بدیم ( خوشحال)
کوک : .. باشه ( ذوق )
ا.ت : ( زنگ زد به مامان و باباش و مامان و بابای کوک و دعوتشون کرد شب برای شام )
( پرش زمان به شب )
ا.ت ویو
با کوک همه چیز را اماده کرده بودیم و میز را هم چیدیم و .. منتظرشون بودیم تا بیان .. بعد از چند مین زنگ در به صدا در اومد و من رفتم و در را باز کردم و دیدیم اومدن
ا.ت : .. سلام .. خوش اومدین ( خوشحال)
م.ک : .. مرسی دخترم ( و با بقیه اومد داخل)
کوک : .. خوش اومدین ( خوشحال)
م.ت و بقیه : .. ممنون .. پسرم.. ( و اومدند و نشستند )
( چند دقیقه بعد)
ا.ت : .. غذا حاضره بیاین بشینید
بقیه : باشه ( و اومدند سر میز شام و شروع کردن به خوردن ... درحال خوردن بودن که ا.ت اروم به کوک گفت .. )
ا.ت : .. بگیم .. بهشون کوک ( اروم )
کوک : .. الان ( اروم )
ا.ت : اره ( اروم )
کوک : .. باشه ..
ا.ت : .. اههم .. ( و با کوک بلند شدند و بقیه بهشون نگاه کردن )
م.ت : .. چیشده دخترم
ا.ت : .. خب .. من و کوک میخوایم .. یه چیزی را بهتون بگیم ( خوشحال )
م.ک : ..چی
ا.ت : .. تبریک میگم شما دارین .. مادربزرگ و پدربزرگ میشین ( خوشحال)
کوک : ( خنده )
م.ک : .. چییی ( تعجب )
م.ت : .. یعنی ما الان داریم .. نوه دار میشیم ( خوشحال)
ا.ت : .. اره ( ذوق )
ب.ک : .. تبریک میگم .. پسرم
کوک : .. مرسی بابا ( خوشحال)
ب.ت : .. مبارک باشه
کوک و ا.ت : .. ممنون ( خوشحال)
م.ت و م.ک : .. مبارک باشه ( خوشحال و ذوق )
کوک : .. مرسی ( خنده و خوشحال )
( چند سال بعد )
ا.ت ویو
امروز تولد یک سالگی پسرمون یون هیه .. و قراره جشن بگیریم .. تا مهمونا میومدند اجوما و میا و داشتند غذا ها را درست میکردند .. من و کوکم رفتیم بالا داخل اتاق یون هی و دیدیم بیدار شده و کوک از توی تختش یون هی را بغل کرد و اورد بیرون
کوک : .. بیدار شدی اره ( خنده )
ا.ت : .. ( خنده )
کوک : .. تولدت مبارک کوچولو ( خنده )
ا.ت : .. یک سال گذشت کوک ( خوشحال)
کوک : .. اره چقدر زود گذشت .. ( خنده و صدای زنگ به صدا در اومد )
ا.ت : .. فکر کنم مهمونا اومدند ..
کوک : .. اره بیا بریم پایین ( خوشحال)
ا.ت : .. باشه ( و کوک و ا.ت با یون هی رفتند پایین ) ( نکته : .. همه داخل مهمونی هستند .. )
ا.ت : .. خوش اومدین ( لبخند )
مینسو : .. مرسی عزیزم .. ( و ا.ت را بغل کرد )
کوک : .. خوش اومدین ..
همکاراش و باباش : ممنون ( و همه اومدند داخل)
میا : .. یه لحظه میای ا.ت
ا.ت : .. باشه ( و با میا اومد داخل آشپزخانه)
ا.ت : بله
میا : .. میگم .. ا.ت
ا.ت : خب بگو میا ..
میا : باشه .. باشه ( خنده )
میا : .. ا.ت من یه عکاس را دعوت کردم
ا.ت : .. چی
ا.ت : برای چی
میا : اخه برای چی داره .. خب عکس بگیره
ا.ت : ما خودمون نمیتونیم عکس بگیریم
میا : نه .. بابا یادگاری میمونه .. قشنگه
میا : .. تازه من باهاشم دوستم
ا.ت : دوست نبودی تعجب میکردم ( خنده)
میا : .. ( خنده )
ا.ت : .. خب دیگه بیا بریم داخل سالن .. مهمونا منتظرن
میا : باشه .. بیا تو کیک را ببر
ا.ت : باشه ( و کیک را برداشت و با میا اومدند داخل سالن )
ا.ت : .. خب کیک هم آماده شد ( خوشحال )
کوک : .. اووو کیک پسرم را ببین ( خنده و ا.ت کیک را گذاشت روی میز و کوک یون هی را بغل کرد و یکی زنگ در را زد و میا در را باز کرد و دید عکاسه )
میا : ..خوش اومدی
عکاس : مرسی ( و اومد داخل و همگی دور میز جمع شدند و ا.ت شمع روی کیک را روشن کرد و خودش و کوک و یون هی خم شدند و شمع را فوت کردند و همگی براشون دست زدند و میا گفت )
میا : ..خب حالا بیاین یه عکس دست جمعی بگیریم ( و همه دور هم جمع شدند و عکاس شروع کرد به شمردن )
عکاس : .. ۳...۲...۱ ( و یه عکس خانوادگی گرفت )
کوک : ..خب اینم از عکسمون .. ( خنده که یهو یون هی گفت )
یون هی : ..با..با
ا.ت : ..کوک .. دیدی گفت .. بابا ( تعجب و خوشحال )
کوک : ..اره ( ذوق و خوشحال و گونه ی یون هی را بوسید و ا.ت را بغل کرد و دوباره عکاس یه عکس گرفت و همه خوشحال بودن و کوک ا.ت و بچشون با خوشحالی و تموم شدن سختی ها زنگی کردن )
«پایان »
خب فیک تموم شد ✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️✨
اسلاید دوم عکس یون هی
فیک بعدی از تهیونگه .. و تیزر و معرفی را بعد میزارم ..
شرط :
لایک : ۸۵
کامنت : ۴۰
کوک : .. مرسیی ا.ت .. ( خوشحال و ذوق )
ا.ت : ( خوشحال و گفت .. )
ا.ت : بیا این خبر خوبم به مامان و باباهامون بدیم ( خوشحال)
کوک : .. باشه ( ذوق )
ا.ت : ( زنگ زد به مامان و باباش و مامان و بابای کوک و دعوتشون کرد شب برای شام )
( پرش زمان به شب )
ا.ت ویو
با کوک همه چیز را اماده کرده بودیم و میز را هم چیدیم و .. منتظرشون بودیم تا بیان .. بعد از چند مین زنگ در به صدا در اومد و من رفتم و در را باز کردم و دیدیم اومدن
ا.ت : .. سلام .. خوش اومدین ( خوشحال)
م.ک : .. مرسی دخترم ( و با بقیه اومد داخل)
کوک : .. خوش اومدین ( خوشحال)
م.ت و بقیه : .. ممنون .. پسرم.. ( و اومدند و نشستند )
( چند دقیقه بعد)
ا.ت : .. غذا حاضره بیاین بشینید
بقیه : باشه ( و اومدند سر میز شام و شروع کردن به خوردن ... درحال خوردن بودن که ا.ت اروم به کوک گفت .. )
ا.ت : .. بگیم .. بهشون کوک ( اروم )
کوک : .. الان ( اروم )
ا.ت : اره ( اروم )
کوک : .. باشه ..
ا.ت : .. اههم .. ( و با کوک بلند شدند و بقیه بهشون نگاه کردن )
م.ت : .. چیشده دخترم
ا.ت : .. خب .. من و کوک میخوایم .. یه چیزی را بهتون بگیم ( خوشحال )
م.ک : ..چی
ا.ت : .. تبریک میگم شما دارین .. مادربزرگ و پدربزرگ میشین ( خوشحال)
کوک : ( خنده )
م.ک : .. چییی ( تعجب )
م.ت : .. یعنی ما الان داریم .. نوه دار میشیم ( خوشحال)
ا.ت : .. اره ( ذوق )
ب.ک : .. تبریک میگم .. پسرم
کوک : .. مرسی بابا ( خوشحال)
ب.ت : .. مبارک باشه
کوک و ا.ت : .. ممنون ( خوشحال)
م.ت و م.ک : .. مبارک باشه ( خوشحال و ذوق )
کوک : .. مرسی ( خنده و خوشحال )
( چند سال بعد )
ا.ت ویو
امروز تولد یک سالگی پسرمون یون هیه .. و قراره جشن بگیریم .. تا مهمونا میومدند اجوما و میا و داشتند غذا ها را درست میکردند .. من و کوکم رفتیم بالا داخل اتاق یون هی و دیدیم بیدار شده و کوک از توی تختش یون هی را بغل کرد و اورد بیرون
کوک : .. بیدار شدی اره ( خنده )
ا.ت : .. ( خنده )
کوک : .. تولدت مبارک کوچولو ( خنده )
ا.ت : .. یک سال گذشت کوک ( خوشحال)
کوک : .. اره چقدر زود گذشت .. ( خنده و صدای زنگ به صدا در اومد )
ا.ت : .. فکر کنم مهمونا اومدند ..
کوک : .. اره بیا بریم پایین ( خوشحال)
ا.ت : .. باشه ( و کوک و ا.ت با یون هی رفتند پایین ) ( نکته : .. همه داخل مهمونی هستند .. )
ا.ت : .. خوش اومدین ( لبخند )
مینسو : .. مرسی عزیزم .. ( و ا.ت را بغل کرد )
کوک : .. خوش اومدین ..
همکاراش و باباش : ممنون ( و همه اومدند داخل)
میا : .. یه لحظه میای ا.ت
ا.ت : .. باشه ( و با میا اومد داخل آشپزخانه)
ا.ت : بله
میا : .. میگم .. ا.ت
ا.ت : خب بگو میا ..
میا : باشه .. باشه ( خنده )
میا : .. ا.ت من یه عکاس را دعوت کردم
ا.ت : .. چی
ا.ت : برای چی
میا : اخه برای چی داره .. خب عکس بگیره
ا.ت : ما خودمون نمیتونیم عکس بگیریم
میا : نه .. بابا یادگاری میمونه .. قشنگه
میا : .. تازه من باهاشم دوستم
ا.ت : دوست نبودی تعجب میکردم ( خنده)
میا : .. ( خنده )
ا.ت : .. خب دیگه بیا بریم داخل سالن .. مهمونا منتظرن
میا : باشه .. بیا تو کیک را ببر
ا.ت : باشه ( و کیک را برداشت و با میا اومدند داخل سالن )
ا.ت : .. خب کیک هم آماده شد ( خوشحال )
کوک : .. اووو کیک پسرم را ببین ( خنده و ا.ت کیک را گذاشت روی میز و کوک یون هی را بغل کرد و یکی زنگ در را زد و میا در را باز کرد و دید عکاسه )
میا : ..خوش اومدی
عکاس : مرسی ( و اومد داخل و همگی دور میز جمع شدند و ا.ت شمع روی کیک را روشن کرد و خودش و کوک و یون هی خم شدند و شمع را فوت کردند و همگی براشون دست زدند و میا گفت )
میا : ..خب حالا بیاین یه عکس دست جمعی بگیریم ( و همه دور هم جمع شدند و عکاس شروع کرد به شمردن )
عکاس : .. ۳...۲...۱ ( و یه عکس خانوادگی گرفت )
کوک : ..خب اینم از عکسمون .. ( خنده که یهو یون هی گفت )
یون هی : ..با..با
ا.ت : ..کوک .. دیدی گفت .. بابا ( تعجب و خوشحال )
کوک : ..اره ( ذوق و خوشحال و گونه ی یون هی را بوسید و ا.ت را بغل کرد و دوباره عکاس یه عکس گرفت و همه خوشحال بودن و کوک ا.ت و بچشون با خوشحالی و تموم شدن سختی ها زنگی کردن )
«پایان »
خب فیک تموم شد ✨
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️✨
اسلاید دوم عکس یون هی
فیک بعدی از تهیونگه .. و تیزر و معرفی را بعد میزارم ..
شرط :
لایک : ۸۵
کامنت : ۴۰
۶۵.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.