فیک من یک خون آشام هستم ؟! فصل دوم پارت ١١
هانا روی تخت دراز کشیده بود و سرش رو برعکس از تخت آویزون کرده بود و با عصبانیت به روبرو خیره شده بود
هانا : من رو آورده اینجا بعد خودش رفته بیرون…یعنی چی که کار دارم کار دارم…پس من چی ؟!
با شتاب روی تخت نشست
هانا : که من رو تنها میزاری توی این عمارت به این بزرگی…کاری میکنم از کارت پشیمون بشی جئون جونگ کوک
هانا لبخندی زد و از روی تخت بلند شد انگار نقشه های زیادی در سر داشت
نیم ساعت بعد
با حوله از حموم داخل اتاق بیرون اومد و به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد…به لباس های مختلف داخل کمد خیره شده بود…واقعا جونگ کوک سلیقه ش خوب بود !...یکی از لباس ها رو از داخل کمد برداشت و بهش خیره شد و گفت
هانا : قول میدم به خوبی از لباس هایی که برام گرفتی استفاده کنم جونگ کوک
هانا لباسی که انتخاب کرده بود رو پوشید و به سمت میز آرایش رفت موهاش رو باز گذاشت و آرایش کرد بعد از تموم شدن آرایش به خودش توی آینه نگاهی انداخت و گفت
هانا : بهت نشون میدم جئون جونگ کوک تا تو باشی دفعه دیگه من رو توی خونه تنها بزاری و بری
هانا آروم از پله های عمارت پایین اومد و به سمت در ورودی عمارت رفت که صدای چرخ های ماشینی رو شنید لبخندی زد و آروم زیر لب گفت
هانا : اصل کاری هم رسید
هانا خیلی ریلکس از عمارت خارج شد که جونگ کوک رو در حال پیاده شدن از ماشینش دید بدون توجه بهش به سمت در حیاط عمارت رفت که با حرف جونگ کوک سرجایش ایستاد
جونگ کوک : هانا داری کجا میری ؟!
هانا به سمت جونگ کوک برگشت و گفت
هانا : بیرون
جونگ کوک : بیرون ؟!...اونم با این لباس ها ؟!
هانا نگاهی به لباس هایش کرد و گفت
هانا : آره مگه مشکلش چیه ؟!
جونگ کوک : مشکلش چیه ؟!...هانا لباس هات بازه و…
هانا : ولی خودت اینا رو برام خریدی !
جونگ کوک : نه نمیشه این رو بپوشی…تازه وقتی من اومدم خونه تو چرا داری میری بیرون…اصلا کجا میخوای بری ؟!
هانا : چطور وقتی تو بری بیرون و من رو توی این عمارت بزرگ تنها بزاری مشکلی نیست بعد وقتی من برم بیرون مشکلیه ؟!
جونگ کوک : پس ازم دلخوری…من معذرت می خوام هانا ولی برام کار پیش اومد
هانا : برام مهم نیست من می خوام برم بیرون تو هم برو به کارات برس
جونگ کوک : حالا کجا میخوای بری ؟!
هانا : فضولیش به تو نیومده
هانا روش رو از جونگ کوک برگردوند و به سمت در رفت که جونگ کوک خنده ای به کیوت بودن دختر روبروش کرد
جونگ کوک : کیوت…من عاشق همین کیوت بازی هاتم
جونگ کوک سریع دوید سمت هانا و دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید
جونگ کوک : من واقعا معذرت می خواهم…حق داری نباید اینجوری تنهات میزاشتم و میرفتم
هانا تو چشماش اشک جمع شد و به صورت کیوتی گفت
هانا : من رو روز اولی که به این عمارت اومدم تنها گذاشتی و رفتی نمیدونی چقدر احساس تنهایی کردم
هانا اشکی از گوشه چشمش ریخت که کوک با انگشتش اون رو پاک کرد و گفت
جونگ کوک : ببخشید عزیزم قول میدم دیگه تکرار نشه
و بعد هانا رو در آغوشش گرفت
اسلاید دو : استایل هانا
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
هانا : من رو آورده اینجا بعد خودش رفته بیرون…یعنی چی که کار دارم کار دارم…پس من چی ؟!
با شتاب روی تخت نشست
هانا : که من رو تنها میزاری توی این عمارت به این بزرگی…کاری میکنم از کارت پشیمون بشی جئون جونگ کوک
هانا لبخندی زد و از روی تخت بلند شد انگار نقشه های زیادی در سر داشت
نیم ساعت بعد
با حوله از حموم داخل اتاق بیرون اومد و به سمت کمد رفت و درش رو باز کرد…به لباس های مختلف داخل کمد خیره شده بود…واقعا جونگ کوک سلیقه ش خوب بود !...یکی از لباس ها رو از داخل کمد برداشت و بهش خیره شد و گفت
هانا : قول میدم به خوبی از لباس هایی که برام گرفتی استفاده کنم جونگ کوک
هانا لباسی که انتخاب کرده بود رو پوشید و به سمت میز آرایش رفت موهاش رو باز گذاشت و آرایش کرد بعد از تموم شدن آرایش به خودش توی آینه نگاهی انداخت و گفت
هانا : بهت نشون میدم جئون جونگ کوک تا تو باشی دفعه دیگه من رو توی خونه تنها بزاری و بری
هانا آروم از پله های عمارت پایین اومد و به سمت در ورودی عمارت رفت که صدای چرخ های ماشینی رو شنید لبخندی زد و آروم زیر لب گفت
هانا : اصل کاری هم رسید
هانا خیلی ریلکس از عمارت خارج شد که جونگ کوک رو در حال پیاده شدن از ماشینش دید بدون توجه بهش به سمت در حیاط عمارت رفت که با حرف جونگ کوک سرجایش ایستاد
جونگ کوک : هانا داری کجا میری ؟!
هانا به سمت جونگ کوک برگشت و گفت
هانا : بیرون
جونگ کوک : بیرون ؟!...اونم با این لباس ها ؟!
هانا نگاهی به لباس هایش کرد و گفت
هانا : آره مگه مشکلش چیه ؟!
جونگ کوک : مشکلش چیه ؟!...هانا لباس هات بازه و…
هانا : ولی خودت اینا رو برام خریدی !
جونگ کوک : نه نمیشه این رو بپوشی…تازه وقتی من اومدم خونه تو چرا داری میری بیرون…اصلا کجا میخوای بری ؟!
هانا : چطور وقتی تو بری بیرون و من رو توی این عمارت بزرگ تنها بزاری مشکلی نیست بعد وقتی من برم بیرون مشکلیه ؟!
جونگ کوک : پس ازم دلخوری…من معذرت می خوام هانا ولی برام کار پیش اومد
هانا : برام مهم نیست من می خوام برم بیرون تو هم برو به کارات برس
جونگ کوک : حالا کجا میخوای بری ؟!
هانا : فضولیش به تو نیومده
هانا روش رو از جونگ کوک برگردوند و به سمت در رفت که جونگ کوک خنده ای به کیوت بودن دختر روبروش کرد
جونگ کوک : کیوت…من عاشق همین کیوت بازی هاتم
جونگ کوک سریع دوید سمت هانا و دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید
جونگ کوک : من واقعا معذرت می خواهم…حق داری نباید اینجوری تنهات میزاشتم و میرفتم
هانا تو چشماش اشک جمع شد و به صورت کیوتی گفت
هانا : من رو روز اولی که به این عمارت اومدم تنها گذاشتی و رفتی نمیدونی چقدر احساس تنهایی کردم
هانا اشکی از گوشه چشمش ریخت که کوک با انگشتش اون رو پاک کرد و گفت
جونگ کوک : ببخشید عزیزم قول میدم دیگه تکرار نشه
و بعد هانا رو در آغوشش گرفت
اسلاید دو : استایل هانا
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۳۷.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.