رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
رمان " مافیایِ عَوَضیِ مَن "
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁵ ¤
________________________________________
ویو " این یوپ "
رسیدیم خونه و من رفتم سمت اتاقم
امشب میخواستم رسما از آماندا خاستگاری کنم
گردنبندی که براش گرفته بودم رو از جعبه اش بیرون آوردم ( همون گردنبنده که سهو برای جوکیونگ تو زیبایی حقیقی گرفته بود )
مطمئنم خوشش میاد
بعد از اون روزی که بغلم کرد زیاد باهم نبودیم
میخواستم امشب براش جبران کنم ( دوستان منحرف منظورش اون نیس😐🤌)
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد
دیدم شماره اونوو عه
ناچار جواب دادم
این یوپ : بله
اونوو : به به آقای هوانگ ، شنیدم میخوای با عشقم ازدواج کنی ( خنده )
این یوپ : اون عشق تو نیس ، یادت رفته باهاش چیکار کردی؟؟ یادت رفته توی بیمارستان چطور بی رحمانه گفتی بمیره مهم نیس ؟؟ اصن تو میدونی عشق چیه ؟؟ آماندا رو بازیچه دست خودت کردی
ولی من این اجازه رو نمیدم
من بهترین زندگی رو براش میسازم
کاری که مطمئنم تو انجام نمیدی
حالا هم ، دیگه برو به گوه خوریای دیگه ت برس ، دیگه نه به من نه به آماندا زنگ نزن
اونوو : حالا میبینی چطور از چنگت درش میارم
این یوپ : منتظر اون لحظه ام که ببینم نقشه ات چیه ، موفق باشی ( پوزخند )
آماندا : جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغع
این یوووووووووووپ این یووووپ توروخدا کمکککککککک برو بکشش بکششششششششش ( میپره بغل این یوپ )
این یوپ : چی ...... کی
آماندا : اونی که تو اتاقمه توروخدا بکشش
این یوپ : باشه نگران نباش بیا بریم من هستم نترس
رسیدن دم در اتاق آماندا
این یوپ اسلحه شو در میاره
آماندا : با اسلحههههه چطوری آخه خیلی بزرگ نیس تیر براش
این یوپ : هرکی باشه با یه تیر خلاصش میکنم
چی وایسا ببینم اینجا که هیشکی نیس !!!!
آماندا : چرا هس اوناهاااااا کنار پنجره
این یوپ : اون سوسکه رو میگی ؟؟ 😐💔
آماندا : آره ، توروخدا برو بکشش ازت خواهش میکنممممم
این یوپ : 😐😐😐 باشه 😐😐😐💔
این یوپ : خب از بالا کمد بیا پایین کشتمش
آماندا : آخه چجوری بیام خیلی بلنده ، رفتنی راحت بود ، نمیتونم
این یوپ : ای ای ای از دست تو
بیا بپر بغلم
آماندا : چییییی بپرم؟؟؟
این یوپ : آره نترس میگیرمت ، خیلی سبکی گرفتنت آسونه
آماندا : باشه میپرم ، بگیری هااااا
این یوپ : باشه ( خنده )
پرید بغلم و سفت گرفتمش
آماندا : خب منو بزار زمین
این یوپ : نه جات خوبه بمون همونجا
آماندا : عههههه
این یوپ : ساکت باش بچه
آماندا : من بچه نیستم
این یوپ : وقتی از سوسک میترسی یعنی بچه ای
آماندا : گفتم بچه نیستممممم
این یوپ : عه باشه نشونت میدم
و این گونه میشود که باز هم این یوپ و آماندا به جان هم میفتند😐💔
_____________________________________________
♡ فصل اول ♡
پارت ¤ ¹⁵ ¤
________________________________________
ویو " این یوپ "
رسیدیم خونه و من رفتم سمت اتاقم
امشب میخواستم رسما از آماندا خاستگاری کنم
گردنبندی که براش گرفته بودم رو از جعبه اش بیرون آوردم ( همون گردنبنده که سهو برای جوکیونگ تو زیبایی حقیقی گرفته بود )
مطمئنم خوشش میاد
بعد از اون روزی که بغلم کرد زیاد باهم نبودیم
میخواستم امشب براش جبران کنم ( دوستان منحرف منظورش اون نیس😐🤌)
داشتم از اتاق میرفتم بیرون که یهو گوشیم زنگ خورد
دیدم شماره اونوو عه
ناچار جواب دادم
این یوپ : بله
اونوو : به به آقای هوانگ ، شنیدم میخوای با عشقم ازدواج کنی ( خنده )
این یوپ : اون عشق تو نیس ، یادت رفته باهاش چیکار کردی؟؟ یادت رفته توی بیمارستان چطور بی رحمانه گفتی بمیره مهم نیس ؟؟ اصن تو میدونی عشق چیه ؟؟ آماندا رو بازیچه دست خودت کردی
ولی من این اجازه رو نمیدم
من بهترین زندگی رو براش میسازم
کاری که مطمئنم تو انجام نمیدی
حالا هم ، دیگه برو به گوه خوریای دیگه ت برس ، دیگه نه به من نه به آماندا زنگ نزن
اونوو : حالا میبینی چطور از چنگت درش میارم
این یوپ : منتظر اون لحظه ام که ببینم نقشه ات چیه ، موفق باشی ( پوزخند )
آماندا : جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغع
این یوووووووووووپ این یووووپ توروخدا کمکککککککک برو بکشش بکششششششششش ( میپره بغل این یوپ )
این یوپ : چی ...... کی
آماندا : اونی که تو اتاقمه توروخدا بکشش
این یوپ : باشه نگران نباش بیا بریم من هستم نترس
رسیدن دم در اتاق آماندا
این یوپ اسلحه شو در میاره
آماندا : با اسلحههههه چطوری آخه خیلی بزرگ نیس تیر براش
این یوپ : هرکی باشه با یه تیر خلاصش میکنم
چی وایسا ببینم اینجا که هیشکی نیس !!!!
آماندا : چرا هس اوناهاااااا کنار پنجره
این یوپ : اون سوسکه رو میگی ؟؟ 😐💔
آماندا : آره ، توروخدا برو بکشش ازت خواهش میکنممممم
این یوپ : 😐😐😐 باشه 😐😐😐💔
این یوپ : خب از بالا کمد بیا پایین کشتمش
آماندا : آخه چجوری بیام خیلی بلنده ، رفتنی راحت بود ، نمیتونم
این یوپ : ای ای ای از دست تو
بیا بپر بغلم
آماندا : چییییی بپرم؟؟؟
این یوپ : آره نترس میگیرمت ، خیلی سبکی گرفتنت آسونه
آماندا : باشه میپرم ، بگیری هااااا
این یوپ : باشه ( خنده )
پرید بغلم و سفت گرفتمش
آماندا : خب منو بزار زمین
این یوپ : نه جات خوبه بمون همونجا
آماندا : عههههه
این یوپ : ساکت باش بچه
آماندا : من بچه نیستم
این یوپ : وقتی از سوسک میترسی یعنی بچه ای
آماندا : گفتم بچه نیستممممم
این یوپ : عه باشه نشونت میدم
و این گونه میشود که باز هم این یوپ و آماندا به جان هم میفتند😐💔
_____________________________________________
۵.۳k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.