پدرخوانده پارت 1
تهیونگ: من واقعا خسته شدم دارم از دستت دیوونه میشم کیم کانیا تو چرا انقدر دردسر سازی من 5 بار مدرستو عوض کردم چرا واسه من ابرو و هیسیت نمیزاری
نکته: فامیل کانیا جئونه ولی الان کیم هست بخاطر اینکه به سرپرستی گرفته شد!
چرا حرفی نمیزنی لال مونی گرفتی
کانیا: اما پدر
تهیونگ: بسه نمیخام چیزی بشنوم همیشه منو تو این شرایت قرار میدی یه بار هم که شده منو سربلند کن
کانیا: چشم پدر ببخشید که ناراحتتون کردم
تهیونگ: هوفف (موهاشو با دست به عقب روند:
گوشی تهیونگ زنگ خورد وقتی صفحه رو دید گفت هه سجین خانم (مامانشه)
تهیونگ: به به سوجین خانوم ازین ورا
سوجین: کوفت من مادرتم سوجین چیه
سلام پسرم امشب برا شام بیا دعوتی اون بچه یتیمم باخودت بیار
تهیونگ: مامان اون دخترمه و روح منه درسته از خون خودم نیست اما اون دخترمه و لطفا این حرفو نزن
سوجین: چرا ازدواج نمیکنی بچه دار شی
تهیونگ: مامان من نمبخام ازدواج کنم دس از سرم بردار منو دخترم خیلی هم خوشبختیم و خوشحالیم کنار هم فعلا من پشت فرمونم دارم میام
موبایلو قطع کرد
تهیونگ. دست کانیارو گرفت: بخاطر گستاخی مامانم ببخشید دختر کچلو بانی من
کانیا: پدر چرا به من میگید بانی
تهیونگ: چون دوست دارم دحتر کچلوووم٠ سر کانیا رو بو کشید و بوسید (اخیش همه خستگیم در رفت
کانیا: منم دوست دارم باباییم
کانیا لپ باباشو بوسید
تهیونگ رسید دم عمارت کیم کلاه و ماسکش رو زد تا خبر نگارا یا پاپاراتزی و ساسنگ فن نریزن روش پیاده شدن کلاه دختر کچلوش رو جلو کشید دستشو گرفت و به سمت عمارت رفتن درو باز کردن دمپایی خونگی پوشیدن و وارد شدن تهیونگ خم شد و در گوش کانیا گفت: جلو خانوادم سربلندم کن
کانیا با چشمک جوابشو داد که سوجین به سمتشون اومد
تهیونگ از اینکه مادرش حرفی بزنه و کانیا ناراحت بشه خیلی استرس داشت چون ممکن بود بخاطر دخترش قید خانوادش رو هم بزنه
نکته: فامیل کانیا جئونه ولی الان کیم هست بخاطر اینکه به سرپرستی گرفته شد!
چرا حرفی نمیزنی لال مونی گرفتی
کانیا: اما پدر
تهیونگ: بسه نمیخام چیزی بشنوم همیشه منو تو این شرایت قرار میدی یه بار هم که شده منو سربلند کن
کانیا: چشم پدر ببخشید که ناراحتتون کردم
تهیونگ: هوفف (موهاشو با دست به عقب روند:
گوشی تهیونگ زنگ خورد وقتی صفحه رو دید گفت هه سجین خانم (مامانشه)
تهیونگ: به به سوجین خانوم ازین ورا
سوجین: کوفت من مادرتم سوجین چیه
سلام پسرم امشب برا شام بیا دعوتی اون بچه یتیمم باخودت بیار
تهیونگ: مامان اون دخترمه و روح منه درسته از خون خودم نیست اما اون دخترمه و لطفا این حرفو نزن
سوجین: چرا ازدواج نمیکنی بچه دار شی
تهیونگ: مامان من نمبخام ازدواج کنم دس از سرم بردار منو دخترم خیلی هم خوشبختیم و خوشحالیم کنار هم فعلا من پشت فرمونم دارم میام
موبایلو قطع کرد
تهیونگ. دست کانیارو گرفت: بخاطر گستاخی مامانم ببخشید دختر کچلو بانی من
کانیا: پدر چرا به من میگید بانی
تهیونگ: چون دوست دارم دحتر کچلوووم٠ سر کانیا رو بو کشید و بوسید (اخیش همه خستگیم در رفت
کانیا: منم دوست دارم باباییم
کانیا لپ باباشو بوسید
تهیونگ رسید دم عمارت کیم کلاه و ماسکش رو زد تا خبر نگارا یا پاپاراتزی و ساسنگ فن نریزن روش پیاده شدن کلاه دختر کچلوش رو جلو کشید دستشو گرفت و به سمت عمارت رفتن درو باز کردن دمپایی خونگی پوشیدن و وارد شدن تهیونگ خم شد و در گوش کانیا گفت: جلو خانوادم سربلندم کن
کانیا با چشمک جوابشو داد که سوجین به سمتشون اومد
تهیونگ از اینکه مادرش حرفی بزنه و کانیا ناراحت بشه خیلی استرس داشت چون ممکن بود بخاطر دخترش قید خانوادش رو هم بزنه
۱۱.۴k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.