فیک جدایی
پارت اول🍷
ساعت ۵ عصر بود..بلخره رسیدم خونه..از این کار فاکی متنفرم..چرا مجبورم کار کنم اخهههه...مثل جنازه افتادم رو تخت و گوشیمو دراوردم..هیچکس پیام نداده بود..گوشیو خاموش کردم و گذاشتمش کنار..به یه طرف چرخیدم و به جا خالی کنارم نگا کردم..خیلی وقت بود از زمان کاتمون میگذشت..بعد از اون دعوایی ک کردیم هیونجین دیگ سراغمو نگرفت..نمیدونم مقصر کی بود..ولی اون شب دعوای بدی کردیم..جوری ک هیونجین من از خونش بیرون کرد
*فلش بک*
صداشو بالاتر برد
هیونجین:توی لنتی راجب خودت چی فک کردی ک اینجوری حرف میزنی ها؟
فلیکس:من فقط میگم چرا انقدر با بقیه میچرخی..مگه من دوست پسرت نیستم
هیونجین:خب ک چی...چون ت دوست پسرمی حق ندارم با بقیه بگردم؟..خودتو دسته بالا گرفتی؟
فلیکس:من کی خودمو دسته بالا گرفتم..ت همیشه ب من گیر میدی..همش ب لباسام ب تیپم ب مدل حرف زدنم ب ادمایی ک باهاشون میگردم..ولی خودت چی؟..هرکاری ک دوست داری انجام میدی
هیونجین:اره..هرکاری ک دوست داشته باشم انجام میدم و ب ت ربطی نداره(با داد)
فلیکس:خیل خب پس دیگ نیازی ب من نداری
هیونجین:اره...من نیازی ب تو ندارم..کلی پسر خوشگلتر از ت اون بیرون هست
فلیکس:خب برو با همونا
هیونجین:از خونه ی من گمشو بیرون
*پایان فلش بک*
باز با همین خاب لعنتی بیدار شدم..عرق سرد کرده بودم..نگام ب گوشیم افتاد..برداشتمش دیدم ۵ تا تماس از دست رفته از سونگمین دارم..زنگ زدم بهش
فلیکس:سلام سونگی..خوبی؟
سونگمین:سلام..چرا جواب تلفونتو نمیدی؟ نمیگی ادم نگران میشه؟
فلیکس:ببخشید خاب بودم..چیزی شده؟
سونگمین:جونگین امروز از امریکا برگشته..میخایم مهمونی بگیریم..میای؟
فلیکس:عاممم..نمیدونم
سونگمین:پاشو بیا دیگ..خیلی وقته توی هیچ مهمونی شرکت نمیکنی..جونگین رفیقته نمیخای بیای؟..چیه نکنه چون هیونجین هست نمیای؟
فلیکس:چه ربطی داره..رابطه ی ما دیگ تموم شده..فقط حالشو ندارم بیام
سونگمین:بچه خوبی باش بیا..تازه بعد از مهمونی فرداش میریم ججو
فلیکس:اونجا دیگ چرا؟
سونگمین:میریم تفریح..۸ نفری حال میده دیگ بریم
فلیکس:خیل خب..مهمونی کیه؟
سونگمین:فردا شب..توی همون بار همیشگی
فلیکس:اوکی
تلفنو قطع کردم و رفتم دست و صورتمو شستم..ت ایینه ب خودم نگا کردم
فلیکس:واقعن دلیل میل ب نرفتنت هیونجینه؟
از دستشویی اومدم بیرون و یچی اماده کردم خوردم و رفتم بیرون قدم زدم..شاید یه مهمونی حالمو خوب کنه..به ۴ دلیل میرم..یک..هیونجین بفهمه من بدون اونم هنوز شادم...دو...حالو هوام عوض شه...سه..جونگین رفیق صمیمیمو ببینم...و چهار ک از همه مهمتره..با ادمای جدید اشنا میشم...اره این بهترین راهکاره
ساعت ۵ عصر بود..بلخره رسیدم خونه..از این کار فاکی متنفرم..چرا مجبورم کار کنم اخهههه...مثل جنازه افتادم رو تخت و گوشیمو دراوردم..هیچکس پیام نداده بود..گوشیو خاموش کردم و گذاشتمش کنار..به یه طرف چرخیدم و به جا خالی کنارم نگا کردم..خیلی وقت بود از زمان کاتمون میگذشت..بعد از اون دعوایی ک کردیم هیونجین دیگ سراغمو نگرفت..نمیدونم مقصر کی بود..ولی اون شب دعوای بدی کردیم..جوری ک هیونجین من از خونش بیرون کرد
*فلش بک*
صداشو بالاتر برد
هیونجین:توی لنتی راجب خودت چی فک کردی ک اینجوری حرف میزنی ها؟
فلیکس:من فقط میگم چرا انقدر با بقیه میچرخی..مگه من دوست پسرت نیستم
هیونجین:خب ک چی...چون ت دوست پسرمی حق ندارم با بقیه بگردم؟..خودتو دسته بالا گرفتی؟
فلیکس:من کی خودمو دسته بالا گرفتم..ت همیشه ب من گیر میدی..همش ب لباسام ب تیپم ب مدل حرف زدنم ب ادمایی ک باهاشون میگردم..ولی خودت چی؟..هرکاری ک دوست داری انجام میدی
هیونجین:اره..هرکاری ک دوست داشته باشم انجام میدم و ب ت ربطی نداره(با داد)
فلیکس:خیل خب پس دیگ نیازی ب من نداری
هیونجین:اره...من نیازی ب تو ندارم..کلی پسر خوشگلتر از ت اون بیرون هست
فلیکس:خب برو با همونا
هیونجین:از خونه ی من گمشو بیرون
*پایان فلش بک*
باز با همین خاب لعنتی بیدار شدم..عرق سرد کرده بودم..نگام ب گوشیم افتاد..برداشتمش دیدم ۵ تا تماس از دست رفته از سونگمین دارم..زنگ زدم بهش
فلیکس:سلام سونگی..خوبی؟
سونگمین:سلام..چرا جواب تلفونتو نمیدی؟ نمیگی ادم نگران میشه؟
فلیکس:ببخشید خاب بودم..چیزی شده؟
سونگمین:جونگین امروز از امریکا برگشته..میخایم مهمونی بگیریم..میای؟
فلیکس:عاممم..نمیدونم
سونگمین:پاشو بیا دیگ..خیلی وقته توی هیچ مهمونی شرکت نمیکنی..جونگین رفیقته نمیخای بیای؟..چیه نکنه چون هیونجین هست نمیای؟
فلیکس:چه ربطی داره..رابطه ی ما دیگ تموم شده..فقط حالشو ندارم بیام
سونگمین:بچه خوبی باش بیا..تازه بعد از مهمونی فرداش میریم ججو
فلیکس:اونجا دیگ چرا؟
سونگمین:میریم تفریح..۸ نفری حال میده دیگ بریم
فلیکس:خیل خب..مهمونی کیه؟
سونگمین:فردا شب..توی همون بار همیشگی
فلیکس:اوکی
تلفنو قطع کردم و رفتم دست و صورتمو شستم..ت ایینه ب خودم نگا کردم
فلیکس:واقعن دلیل میل ب نرفتنت هیونجینه؟
از دستشویی اومدم بیرون و یچی اماده کردم خوردم و رفتم بیرون قدم زدم..شاید یه مهمونی حالمو خوب کنه..به ۴ دلیل میرم..یک..هیونجین بفهمه من بدون اونم هنوز شادم...دو...حالو هوام عوض شه...سه..جونگین رفیق صمیمیمو ببینم...و چهار ک از همه مهمتره..با ادمای جدید اشنا میشم...اره این بهترین راهکاره
۵.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.