غیرممکن
غیرممکن
پارت پنج
از زبان نویسنده(خودم)
کوک ات رو برد خونش و به اجوما گفت اتاق ات رو پیش اتاق خودش اماده کنه و سفره ی شام رو اماده کنه
ویو ات
کوک گفت اتاقم کنار اتاقشه و اگه کاری داشتم بهش بگم
ویو کوک
به ات گفتم بره و لباساشو عوض کنه اونم گفت من ک لباسی نیووردم بهش گفتم برو در کمدتو باز کن میبینی
ویو ات
کوک گفت واسه شام برو لباساتو عوض کن بهش گفتم لباس نیووردم ک گفت برو در کمدتو باز کن میبینی
در اتقو ک باز کردم با یه تم سفید و بنفش مواجه شدم(عاح گلبم)
وایییی خیلی قشنگ بود یه تخت دونفره بود یه میز ارایش ک روش پر از لوازم ارایش های مارک بودددد
کوک همونجوری ک جلوی در اتاق به چارچوب تکیه داده بود داشت منو نگاه میکرد منم مث بچه ها داشتم از ذوق دیوارو گاز میزدم😂
کوک گفت منتظر چی درو کمدتو باز کن دیگه (داشمون صبر نداره😅)
در کمدو که باز کردم کلیییی لباس اونجا بود از تیپ لش گرفته تا لباسای کیوت🥹
منم ک داشتم از ذوق دیوارو گاز میزدم یهو پریدم بغلشو بوسش کردم (عاره دیگههه یخش باز شده)
و گفتم واییی مرسییییی کوک همونجوری خشکش زده بود و داشت با تعجب نگام میکرد😐
منم متوجه گندی ک زدم شدم و از بغلش اومدم بیرون و لپام از خجالت سرخ سرخ شده بود
کوک ک متوجه شد نیشخندی زدو گفت شام تا نیم ساعت دیگه اماده میشه لباساتو عوض کن و بیا
سلـــــــاااام
پارت جدید گذاشتم😁
پارت پنج
از زبان نویسنده(خودم)
کوک ات رو برد خونش و به اجوما گفت اتاق ات رو پیش اتاق خودش اماده کنه و سفره ی شام رو اماده کنه
ویو ات
کوک گفت اتاقم کنار اتاقشه و اگه کاری داشتم بهش بگم
ویو کوک
به ات گفتم بره و لباساشو عوض کنه اونم گفت من ک لباسی نیووردم بهش گفتم برو در کمدتو باز کن میبینی
ویو ات
کوک گفت واسه شام برو لباساتو عوض کن بهش گفتم لباس نیووردم ک گفت برو در کمدتو باز کن میبینی
در اتقو ک باز کردم با یه تم سفید و بنفش مواجه شدم(عاح گلبم)
وایییی خیلی قشنگ بود یه تخت دونفره بود یه میز ارایش ک روش پر از لوازم ارایش های مارک بودددد
کوک همونجوری ک جلوی در اتاق به چارچوب تکیه داده بود داشت منو نگاه میکرد منم مث بچه ها داشتم از ذوق دیوارو گاز میزدم😂
کوک گفت منتظر چی درو کمدتو باز کن دیگه (داشمون صبر نداره😅)
در کمدو که باز کردم کلیییی لباس اونجا بود از تیپ لش گرفته تا لباسای کیوت🥹
منم ک داشتم از ذوق دیوارو گاز میزدم یهو پریدم بغلشو بوسش کردم (عاره دیگههه یخش باز شده)
و گفتم واییی مرسییییی کوک همونجوری خشکش زده بود و داشت با تعجب نگام میکرد😐
منم متوجه گندی ک زدم شدم و از بغلش اومدم بیرون و لپام از خجالت سرخ سرخ شده بود
کوک ک متوجه شد نیشخندی زدو گفت شام تا نیم ساعت دیگه اماده میشه لباساتو عوض کن و بیا
سلـــــــاااام
پارت جدید گذاشتم😁
۸.۶k
۰۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.