aboW myhert 🧛🖤 پارت ۲۶
بعد از صبحانه آماده شدیم به سمت تالار رفتیم وقتی رسیدیم بوی عطر گل رز توی ریه هام رفت خیلی زیبا پر مجلل بود گمون کنم برای افراد طبقه بالا هستش منو به سمت اتاقی که به نظر میآمد اتاق میکاپ گریم بود راهنمایی کرد رپچوی صندلی نشستم به خودم داخل اینه نگاه کردم من چطور از این رو به این رو تغییر کردم ...
من اوه لی مین ۲۲ ساله خبرنگار الان دارم ازدواج میکنم با یه خونآشامی که بنظر میاد مدیر عامل شرکت باشه نمیدونم چرا مخالفت نکردم منی که همیشه با عروسک خرسیم به میرفتم خودمو درک نمی کردم شاید برای اینکه دیگه تنها نباشم ....!!!!!
تعداد زیادی از افرادی که بنظر میومد میکاپ گر بودن به سمتم آمدن واقعن انگاری این رویا که من همیشه تو خوابم میدیدم واقعی ..
بعد دو ساعت با گفتن کارمون تمومه به خودم داخل اینه نگاه کردم واقعن خیلی زیبا شده بودم این رویا برام هضمش برام سخته سخته که دارم ازدواج میکنم
مادر ی «« اووو واقعن خیلی زیبا شدی خوب شد که نامزد یونگی شدی وگرنه لینا زنش می شد خیلی بهتر از اونی راستی لباس عروستم آوردم
بیا با گرفتن لباس عروس رفت به سمت اتاق پرو
بعضی کوچکی داشت مادرش از ازدواجش خبر نداشت این فوریه که بهش دادم باید عمل کنم نفسی کشیدم
از اتاق پرو آمدم سعی کردم شاید باشم با دستام دامنم رو گرفتم چرخیدم رو به مادر یونگی
لی مین «« چطور شدم خانم مین
مادر ی «« واقعن زیبایی چطور ممکنه آخه بیا بریم راستی بهم بگو مادر بریم که آقا داماد منتظرته
با گفتن بله مادر لی مین در دست هم از پله ها آمدن پایین...
با یونگی مواجه شد که صد برابر جذاب بود این باعث تپیدن قلبش میشد انگاری واقعن عاشقش شد یونگی نگاهش به من افتاد ل
لبخند زیبایی زد مادرش دست تو دست هم گذاشتن رفتیم رو به من
یونگی «« خیلی زیبا شدی ممنون برای کمک کردند برات سوپرایزی دارم
بچه ها بنطرتون سوپرایزش چی بود پایان این فیک چی میشه
نتم داره تموم میشه اگه نبودم بدونید
من اوه لی مین ۲۲ ساله خبرنگار الان دارم ازدواج میکنم با یه خونآشامی که بنظر میاد مدیر عامل شرکت باشه نمیدونم چرا مخالفت نکردم منی که همیشه با عروسک خرسیم به میرفتم خودمو درک نمی کردم شاید برای اینکه دیگه تنها نباشم ....!!!!!
تعداد زیادی از افرادی که بنظر میومد میکاپ گر بودن به سمتم آمدن واقعن انگاری این رویا که من همیشه تو خوابم میدیدم واقعی ..
بعد دو ساعت با گفتن کارمون تمومه به خودم داخل اینه نگاه کردم واقعن خیلی زیبا شده بودم این رویا برام هضمش برام سخته سخته که دارم ازدواج میکنم
مادر ی «« اووو واقعن خیلی زیبا شدی خوب شد که نامزد یونگی شدی وگرنه لینا زنش می شد خیلی بهتر از اونی راستی لباس عروستم آوردم
بیا با گرفتن لباس عروس رفت به سمت اتاق پرو
بعضی کوچکی داشت مادرش از ازدواجش خبر نداشت این فوریه که بهش دادم باید عمل کنم نفسی کشیدم
از اتاق پرو آمدم سعی کردم شاید باشم با دستام دامنم رو گرفتم چرخیدم رو به مادر یونگی
لی مین «« چطور شدم خانم مین
مادر ی «« واقعن زیبایی چطور ممکنه آخه بیا بریم راستی بهم بگو مادر بریم که آقا داماد منتظرته
با گفتن بله مادر لی مین در دست هم از پله ها آمدن پایین...
با یونگی مواجه شد که صد برابر جذاب بود این باعث تپیدن قلبش میشد انگاری واقعن عاشقش شد یونگی نگاهش به من افتاد ل
لبخند زیبایی زد مادرش دست تو دست هم گذاشتن رفتیم رو به من
یونگی «« خیلی زیبا شدی ممنون برای کمک کردند برات سوپرایزی دارم
بچه ها بنطرتون سوپرایزش چی بود پایان این فیک چی میشه
نتم داره تموم میشه اگه نبودم بدونید
۵۰.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.