وانشات جین
زیباترین رویا:)
ا/ت: دختر ۲۴ ساله که علاقه شدید به نویسندگان داره
جین: پسر ۲۶ ساله که خیلی پولداره
ا/ت ویو
داشتم کتاب جدیدم رو مینوشتم
که صدای خونه سازی اذیتم میکرد….
واییییکی میشه این صدا بره
بعد از یکی دو روز به بیرون نگاه کردی وای خونه تقریبا کامل شده بود!
و داد میزان بدوید ارباب خونه رو فردا میخواد
اخجون فردا این صدا قطع میشه
رفتم بیرون خرید خونه کردم
پرش زمانی
دیدم شب شده
و رفتم خوابیدم
خوابم نمیبرد
پس کمی کتاب خوندم
و چند تا ایده واسه کتاب جدیدم گرفتم
و با همین فکر ها تو خواب رفتم
خوابم برد صبح بیدار شدم و دیدم همسایه جدید اومده رفتم پایین و با خونه ای بلند مواجه شدم
دیدم یک آقا با پسرش وارد خانه شد
من سعی کردم باهاشون آشنا شم
و از شانس خوبم اون پسره میخواست راه بره تو خیابون و آشنا بشه
رفتم سمتش و اینقدر کنجکاو بودم پام خورد به سنگ و افتادم
اون اومد و بهم کمک کرد
و تا سرم رو بلند کردم با صورت کیوتش مواجه شدم اون واقعا هندسام بود:)
و باهاش آشنا شدم و سریع رفتم خونه
از اون روز یک کتابی نوشتم به اسم
زیبا ترین رویا:)
و هر روز میدیدمش و خاطرات خودشو و خودمو مینوشتم و حتی بعضی اوقات هم تویه کتاب دیگه رویا پردازی میکردم باهاش:)
که یک روز دیدم واقعا خیلی دوسش دارم:)
باهاش هر روز بیرون میرفتم
و یک روز به خوانوادم گفتم که با یکی دوستم ولی راجع علاقم بهشون نگفتم
ویو جین
هر روز اون رو میدیدم و هر روز احساس عجیب تری بهش داشتم
دوست داشتم براش شعر بنویسم و یجوری بهش بگم
نمیدونم به پدرم بگم یا نه…..
ویو ا/ت
همیشه از وقتی باهاش آشنا شدم دوست داشتم پولدار بودم که اینقدر باهاشون فرق نداشتم
روزی به صفحات آخره کتابم نزدیک شدم و گفتم این قصه باید پایان خوشی داشته باشه…..
ادامه امروز
شاید تو دو پارت جمعش کنممم
شرط کمه پنج لایک
ا/ت: دختر ۲۴ ساله که علاقه شدید به نویسندگان داره
جین: پسر ۲۶ ساله که خیلی پولداره
ا/ت ویو
داشتم کتاب جدیدم رو مینوشتم
که صدای خونه سازی اذیتم میکرد….
واییییکی میشه این صدا بره
بعد از یکی دو روز به بیرون نگاه کردی وای خونه تقریبا کامل شده بود!
و داد میزان بدوید ارباب خونه رو فردا میخواد
اخجون فردا این صدا قطع میشه
رفتم بیرون خرید خونه کردم
پرش زمانی
دیدم شب شده
و رفتم خوابیدم
خوابم نمیبرد
پس کمی کتاب خوندم
و چند تا ایده واسه کتاب جدیدم گرفتم
و با همین فکر ها تو خواب رفتم
خوابم برد صبح بیدار شدم و دیدم همسایه جدید اومده رفتم پایین و با خونه ای بلند مواجه شدم
دیدم یک آقا با پسرش وارد خانه شد
من سعی کردم باهاشون آشنا شم
و از شانس خوبم اون پسره میخواست راه بره تو خیابون و آشنا بشه
رفتم سمتش و اینقدر کنجکاو بودم پام خورد به سنگ و افتادم
اون اومد و بهم کمک کرد
و تا سرم رو بلند کردم با صورت کیوتش مواجه شدم اون واقعا هندسام بود:)
و باهاش آشنا شدم و سریع رفتم خونه
از اون روز یک کتابی نوشتم به اسم
زیبا ترین رویا:)
و هر روز میدیدمش و خاطرات خودشو و خودمو مینوشتم و حتی بعضی اوقات هم تویه کتاب دیگه رویا پردازی میکردم باهاش:)
که یک روز دیدم واقعا خیلی دوسش دارم:)
باهاش هر روز بیرون میرفتم
و یک روز به خوانوادم گفتم که با یکی دوستم ولی راجع علاقم بهشون نگفتم
ویو جین
هر روز اون رو میدیدم و هر روز احساس عجیب تری بهش داشتم
دوست داشتم براش شعر بنویسم و یجوری بهش بگم
نمیدونم به پدرم بگم یا نه…..
ویو ا/ت
همیشه از وقتی باهاش آشنا شدم دوست داشتم پولدار بودم که اینقدر باهاشون فرق نداشتم
روزی به صفحات آخره کتابم نزدیک شدم و گفتم این قصه باید پایان خوشی داشته باشه…..
ادامه امروز
شاید تو دو پارت جمعش کنممم
شرط کمه پنج لایک
۱۵.۷k
۰۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.