چمدونمو برداشتم و رفتم سمت اتاقی که گفت
چمدونمو برداشتم و رفتم سمت اتاقی که گفت
داشتم میرفتم سمت اتاقی که بهم گفت دیدم در اتاق اونوو باز هست چمدونمو گذاشتم او اتاق و رفتم تو اتاقش
اونوو:چی میخوای برو از اینجا
ا/ت: اومدم باهم دیگه دوست بشیم
اونوو: دوست ولی پرستارا هیچوقت با من دوست نمیشن
ا/ت:من میخواستم باهات دوست بشم ولی انگار تو نمیخوای پس من میرم به اتاقم
داشتم میرفتم که یهو صدام کرد
اونوو: اسمت ا/ت بود دیگه مگه نه
ا/ت: خوب آره اسم توهم اونوو هست
اونوو: اره اسمم اونوو هست ولی تو خونه بهم میگن شازده کوچولو
ا/ت: خیلی خوبه پس دوستم میشی
اونوو:خوب آره (ذوق)
ا/ت: خیلی خوب شد که باهات دوست شدم میتونم برای اولین بار یچیزی بخوام ازت
اونوو: چی میخوای؟
ا/ت : میتونم بغلت کنم
اونوو:خوب اره
ا/ت : پس بدو بیا (دستاشو باز میکنه)
اومد بغلم کرد بعد چندمین ازم جدا شد
بردمش رو تخت خوابوندمش که یهو تهیونگ دیدم
تهیونگ: میبینم که کارت خوبه
ا/ت: اونوو خیلی مظلومه فقط باید بهش محبت کنی فکر نکنم پرستاراش بلد نبودن بهش محبت کنن بگذریم بیا بریم تا بیدار نشده
از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم خوابیدم
(پرش زمانی صبح )
صبح با داد یک نفر بیدار شدم
ا/ت: چه خبره
بلند شدم رفتم پایین که دیدم یه دختر داره با تهیونگ دعوا میکنه اونور هم اونوو داشت گریه میکرد
ا/ت:چه خبرتونه مگه نمیبینید بچه داره گریه میکنه
لیگی:تو کی باشی که واسم دستور بدی که داد بزنم یا نه
تهیونگ:لیگی اروم باش و حرف دهنتو بفهم
لیگی:اگه نفهمم چی میشه من پسرمو میخوام
اونوو:من با تو نمیام میخوام پیش بابا بمونم
تهیونگ: میبینی که نمیخواد بیاد بعد زوری میخوای بچه رو ببری
ا/ت:هردوتاتون بس کنید اونوو عزیزم بیا
خواستم اونوو رو بغل کنم که اون دختره اومد هولم داد افتادم تو بغل تهیونگ
لیگی: دست به پسر من نمیزنی اصلا تو کی هستی دو.ست دخ.تر جدیدته(روبه تهبونگ)
یهو تهیونگ از کمرم گرفت و کشید سمت خودش و با چیزی که گفت از تعجب شاخ درآوردم...
اینم ادامه اش✨
نظرتون رو حتما برام بنویسید
داشتم میرفتم سمت اتاقی که بهم گفت دیدم در اتاق اونوو باز هست چمدونمو گذاشتم او اتاق و رفتم تو اتاقش
اونوو:چی میخوای برو از اینجا
ا/ت: اومدم باهم دیگه دوست بشیم
اونوو: دوست ولی پرستارا هیچوقت با من دوست نمیشن
ا/ت:من میخواستم باهات دوست بشم ولی انگار تو نمیخوای پس من میرم به اتاقم
داشتم میرفتم که یهو صدام کرد
اونوو: اسمت ا/ت بود دیگه مگه نه
ا/ت: خوب آره اسم توهم اونوو هست
اونوو: اره اسمم اونوو هست ولی تو خونه بهم میگن شازده کوچولو
ا/ت: خیلی خوبه پس دوستم میشی
اونوو:خوب آره (ذوق)
ا/ت: خیلی خوب شد که باهات دوست شدم میتونم برای اولین بار یچیزی بخوام ازت
اونوو: چی میخوای؟
ا/ت : میتونم بغلت کنم
اونوو:خوب اره
ا/ت : پس بدو بیا (دستاشو باز میکنه)
اومد بغلم کرد بعد چندمین ازم جدا شد
بردمش رو تخت خوابوندمش که یهو تهیونگ دیدم
تهیونگ: میبینم که کارت خوبه
ا/ت: اونوو خیلی مظلومه فقط باید بهش محبت کنی فکر نکنم پرستاراش بلد نبودن بهش محبت کنن بگذریم بیا بریم تا بیدار نشده
از کنارش رد شدم و رفتم تو اتاقم و رو تخت ولو شدم خوابیدم
(پرش زمانی صبح )
صبح با داد یک نفر بیدار شدم
ا/ت: چه خبره
بلند شدم رفتم پایین که دیدم یه دختر داره با تهیونگ دعوا میکنه اونور هم اونوو داشت گریه میکرد
ا/ت:چه خبرتونه مگه نمیبینید بچه داره گریه میکنه
لیگی:تو کی باشی که واسم دستور بدی که داد بزنم یا نه
تهیونگ:لیگی اروم باش و حرف دهنتو بفهم
لیگی:اگه نفهمم چی میشه من پسرمو میخوام
اونوو:من با تو نمیام میخوام پیش بابا بمونم
تهیونگ: میبینی که نمیخواد بیاد بعد زوری میخوای بچه رو ببری
ا/ت:هردوتاتون بس کنید اونوو عزیزم بیا
خواستم اونوو رو بغل کنم که اون دختره اومد هولم داد افتادم تو بغل تهیونگ
لیگی: دست به پسر من نمیزنی اصلا تو کی هستی دو.ست دخ.تر جدیدته(روبه تهبونگ)
یهو تهیونگ از کمرم گرفت و کشید سمت خودش و با چیزی که گفت از تعجب شاخ درآوردم...
اینم ادامه اش✨
نظرتون رو حتما برام بنویسید
۴.۳k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.