فیک جیمین ( کیوت و خشن ) ادامه پارت ۳۲
از زبان سویونگ
تهیونگ گفت : لیا سویونگ رو ببرین خونه
مینا گفت: منم باهاتون میام جونگ کوک هم گفت : میرسونمتون
رفتیم خونه ( عمارت بابای جیمین) هیچکس جز منو لیا و مینا و خدمتکارمون خونه نبود همه بیمارستانن اما نمیدونم جیمین کجاست
لیا به مینا گفت که به خدمتکار بگه برام سوپ بپزه خودشم کمک کرد تا برم بالا بردم تو اتاقم گفت : سویونگ لباسات رو عوض کن گفتم: باشه بلند شدم رفتم حموم بعدش اومدم بیرون مثل اینکه لیا برام لباس گذاشته بود روی تخت پوشیدمشون موهامم تقریباً خشک کردم جلوی آینم نشستم و به خودم نگاه کردم اگر بلایی سره بابام بیاد چی 🥺 من نمیتونم زندگی کنم با چرخوندنه این حرفا توی ذهنم گریَم گرفت سرم رو گذاشتم روی میز آرایشم و گریه میکردم که دره اتاق باز شد و لیا اومد سمتم بغلم کرد گفت : سویونگ آروم باش چرا گریه میکنی گفتم: من....نمیتونم اینجا باشم و....بابام اونجا تنها باید برم بیمارستان
بلند شدم اما بازم افتادم لیا بردم روی تخت گفت: سویونگ توروخدا یکم به فکر خودت باش بابات اونجا تنها نیست مامانت و داداشت اونجان تازه خواهر و مامان و بابای جیمین هم اونجان حتی تهیونگ و کوک هم هستن ببین تو گریه میکنی من بغضم میگیره هاا گریه نکن
( ۳۰ دقیقه بعد )
از زبان سویونگ
اینقدر گریه کردم که صدام گرفته معلومه صورتمم چه شکلیه ، مینا اومد تو دستش یه سینی بود که روش یه کاسه بود آورد کنارم نشست گفت: سویونگ یکم از این بخور تا حداقل فشارت جابه جا نشه
گفتم: نه نمیتونم اشتها ندارم
یهو حالم به هم خورد بلند شدم و رفتم سمته دستشویی لیا اومد گفت: چیشده مینا گفت: نمیدونم یهو حالش بد شد لیا گفت: حتما بخاطره فشارش موهام رو جمع کردن بالا
از زبان لیا
موهاش رو جمع کردم بالا تا کثیف نشه یهو جیمین وارد دستشویی شد من اومدم کنار اون موهای سویونگ رو گرفت
از زبان سویونگ
سرم رو که آوردم بالا تو آینه روبه روم جیمین رو دیدم اون اینجا چیکار میکنه صورتم و شستم برگشتم سمتش و گفتم: اینجا چیکار میکنی گفت: نتونستم صبح بیام بیمارستان چون بابا توی شرکت نبود ما هم چندتا مهمون خارجی داشتیم بعد از کار رفتم بیمارستان که تهیونگ گفت حالت بد بود اومدم ببینم چطوری
از زبان جیمین
از صورتش معلوم بود چه حالی داره رنگش پریده بود چشماش از شدت گریه پف کرده بود
تاحالا اینقدر به هم ریخته ندیده بودمش
از زبان سویونگ
گفتم : حالا دیگه حالم و دیدی بهتره بری حتما میونگ منتظرته گفت: سویونگ من اومدم امشب پیش تو بمونم و به میونگ هم گفتم
از دستشویی رفتم بیرون جیمین اومد از دستم گرفت تا سرگیجه باعث نشه بیوفتم رفتم روی تخت ملافه رو کشید روم تکیه دادم به تاجیه تخت جیمین روی تخت نشست کنارم سوپم رو از روی میز برداشت یه قاشق برداشت و ......
تهیونگ گفت : لیا سویونگ رو ببرین خونه
مینا گفت: منم باهاتون میام جونگ کوک هم گفت : میرسونمتون
رفتیم خونه ( عمارت بابای جیمین) هیچکس جز منو لیا و مینا و خدمتکارمون خونه نبود همه بیمارستانن اما نمیدونم جیمین کجاست
لیا به مینا گفت که به خدمتکار بگه برام سوپ بپزه خودشم کمک کرد تا برم بالا بردم تو اتاقم گفت : سویونگ لباسات رو عوض کن گفتم: باشه بلند شدم رفتم حموم بعدش اومدم بیرون مثل اینکه لیا برام لباس گذاشته بود روی تخت پوشیدمشون موهامم تقریباً خشک کردم جلوی آینم نشستم و به خودم نگاه کردم اگر بلایی سره بابام بیاد چی 🥺 من نمیتونم زندگی کنم با چرخوندنه این حرفا توی ذهنم گریَم گرفت سرم رو گذاشتم روی میز آرایشم و گریه میکردم که دره اتاق باز شد و لیا اومد سمتم بغلم کرد گفت : سویونگ آروم باش چرا گریه میکنی گفتم: من....نمیتونم اینجا باشم و....بابام اونجا تنها باید برم بیمارستان
بلند شدم اما بازم افتادم لیا بردم روی تخت گفت: سویونگ توروخدا یکم به فکر خودت باش بابات اونجا تنها نیست مامانت و داداشت اونجان تازه خواهر و مامان و بابای جیمین هم اونجان حتی تهیونگ و کوک هم هستن ببین تو گریه میکنی من بغضم میگیره هاا گریه نکن
( ۳۰ دقیقه بعد )
از زبان سویونگ
اینقدر گریه کردم که صدام گرفته معلومه صورتمم چه شکلیه ، مینا اومد تو دستش یه سینی بود که روش یه کاسه بود آورد کنارم نشست گفت: سویونگ یکم از این بخور تا حداقل فشارت جابه جا نشه
گفتم: نه نمیتونم اشتها ندارم
یهو حالم به هم خورد بلند شدم و رفتم سمته دستشویی لیا اومد گفت: چیشده مینا گفت: نمیدونم یهو حالش بد شد لیا گفت: حتما بخاطره فشارش موهام رو جمع کردن بالا
از زبان لیا
موهاش رو جمع کردم بالا تا کثیف نشه یهو جیمین وارد دستشویی شد من اومدم کنار اون موهای سویونگ رو گرفت
از زبان سویونگ
سرم رو که آوردم بالا تو آینه روبه روم جیمین رو دیدم اون اینجا چیکار میکنه صورتم و شستم برگشتم سمتش و گفتم: اینجا چیکار میکنی گفت: نتونستم صبح بیام بیمارستان چون بابا توی شرکت نبود ما هم چندتا مهمون خارجی داشتیم بعد از کار رفتم بیمارستان که تهیونگ گفت حالت بد بود اومدم ببینم چطوری
از زبان جیمین
از صورتش معلوم بود چه حالی داره رنگش پریده بود چشماش از شدت گریه پف کرده بود
تاحالا اینقدر به هم ریخته ندیده بودمش
از زبان سویونگ
گفتم : حالا دیگه حالم و دیدی بهتره بری حتما میونگ منتظرته گفت: سویونگ من اومدم امشب پیش تو بمونم و به میونگ هم گفتم
از دستشویی رفتم بیرون جیمین اومد از دستم گرفت تا سرگیجه باعث نشه بیوفتم رفتم روی تخت ملافه رو کشید روم تکیه دادم به تاجیه تخت جیمین روی تخت نشست کنارم سوپم رو از روی میز برداشت یه قاشق برداشت و ......
۸۳.۴k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.