نمیتونم فراموشت کنم p15
نمیتونم فراموشت کنم p15
*صبح
*دایون ویو*
صبح با نور افتاب بلند شدم
ساعت10بود پاشدم رفتم یه حموم10مینی و اومدم
موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم
روتیمنو انجام دادم و رفتم پایین
تو اشپزخونه داشتم صبحونه درست میکردم که
دیدم بورام اومد بغلم وایساد
بورام:کمک نمیخوای؟
دایون:هوم..نه مرسی دیگه داره تموم میشه
بورام:خب پس میرم میزو بچینم تا تو پنکیک هارو بیاری
دایون:باشه
با تموم شدن چیدن میز پنکیک هاهم درست شدن
بعد با کمک بورام رفتیم بقیه رو بیدار کردیم
*ویو هوسوک*
صبح با الارم گوشیم بلند شدم
رفتم دستشویی و اومدم ساعتو نگاه کردم
ساعت 9ونیم بود
رفتم پسرا رو بیدار کردم
جونگکوک مخ جین رو زد که صبحونه درست کنه
بعد خودمون رفتیم فیلم دیدیم
بعد 10مین جین صدامون زد بریم سر میز
رفتیم صبحونه خوردیم بعد تموم شدن صبحونه
منو جین میزو جمع کردیم
کوک و تهیونگ هم مث همیشه دوباره رفتن گیم زدن
و بقیه هم سرشون تو گوشی بود
من ظرفارو شستم بعدم رفتم پیش بقیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ساعت2ظهر*
*ویو دایون*
دایون:بچه ها پاشین حاظر شین بریم
لدورا:کجا؟جایی قرار بود بریم مگه؟
دایون:شل مغز مگه قرار نبود بریم خرید
لدورا:اهاااا..اره راس میگی
دایون:هعییی خدایا یه صبری به من بده یه عقلیم به این
لدورا:یاااااااااا
دایون:مرض پاشو ببینم
دایون:یونجو تو چرا نمیای؟ما هممون داریم میریم
یونجو:راس میگیا پس منم میام
دایون:باشه
من میرم حاضر شم
و هممون رفتیم تو اتاقامون تا حاضر شیم
*30مین بعد*
هممون حاضر بودیم
رفتیم اول به پسرا گفتیم که داریم میریم
یوری هم سوئیچ ماشین رو از کوک گرفت
چون هممون تو یه ماشین جا نمیشدیم
بعد رفتیم پایین
هانول و یونجو و یونا تو ماشین من
و بورام و لدورا هم رفتن تو ماشین یوری
و حرکت کردیم به مرکز خرید سئول
......
قبل اینکه بیایم مرکز خرید
رفتیم رستوران و بعد اومدیم پاساژ
الان سه ساعته که داریم میگردیم
و هممون کلی لباس خریدیم
مخصوصا لدورا و یوری و هانول
دایون:دخترا بنظرم بسه دیگ
هانول:باشه پس بیاین بریم وسایلمونو بزاریم خونه
بعد با پسرا بریم شهربازی
یونجو:بچه شدی با این لنگ درازت میخوای بری شهر بازی
هانول:چه ربطی داره خوو؟
لدورا:راس میگه بریم شهربازی حال میده
دایون:بچه ها میتونیم امشب بریم شهربازی
فردا هم اگه کاری ندارین چندروز بریم بوسان
یونا:خوبه پس باید دنبال یه هتل بگردم
دایون:نگران اون نباش من یه خونه دارم اونجا
بورام:اوکی پس امشب شهربازی و فردا هم بوسان
..
بعد کلی حرف زدن و برنامه چیدن راه افتادیم
سمت خونه و قضیه رو واسه پسرا تعریف کردیم
نامجون:...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خمارییی
اسلاید دو لباس دایون
*صبح
*دایون ویو*
صبح با نور افتاب بلند شدم
ساعت10بود پاشدم رفتم یه حموم10مینی و اومدم
موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم
روتیمنو انجام دادم و رفتم پایین
تو اشپزخونه داشتم صبحونه درست میکردم که
دیدم بورام اومد بغلم وایساد
بورام:کمک نمیخوای؟
دایون:هوم..نه مرسی دیگه داره تموم میشه
بورام:خب پس میرم میزو بچینم تا تو پنکیک هارو بیاری
دایون:باشه
با تموم شدن چیدن میز پنکیک هاهم درست شدن
بعد با کمک بورام رفتیم بقیه رو بیدار کردیم
*ویو هوسوک*
صبح با الارم گوشیم بلند شدم
رفتم دستشویی و اومدم ساعتو نگاه کردم
ساعت 9ونیم بود
رفتم پسرا رو بیدار کردم
جونگکوک مخ جین رو زد که صبحونه درست کنه
بعد خودمون رفتیم فیلم دیدیم
بعد 10مین جین صدامون زد بریم سر میز
رفتیم صبحونه خوردیم بعد تموم شدن صبحونه
منو جین میزو جمع کردیم
کوک و تهیونگ هم مث همیشه دوباره رفتن گیم زدن
و بقیه هم سرشون تو گوشی بود
من ظرفارو شستم بعدم رفتم پیش بقیه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*ساعت2ظهر*
*ویو دایون*
دایون:بچه ها پاشین حاظر شین بریم
لدورا:کجا؟جایی قرار بود بریم مگه؟
دایون:شل مغز مگه قرار نبود بریم خرید
لدورا:اهاااا..اره راس میگی
دایون:هعییی خدایا یه صبری به من بده یه عقلیم به این
لدورا:یاااااااااا
دایون:مرض پاشو ببینم
دایون:یونجو تو چرا نمیای؟ما هممون داریم میریم
یونجو:راس میگیا پس منم میام
دایون:باشه
من میرم حاضر شم
و هممون رفتیم تو اتاقامون تا حاضر شیم
*30مین بعد*
هممون حاضر بودیم
رفتیم اول به پسرا گفتیم که داریم میریم
یوری هم سوئیچ ماشین رو از کوک گرفت
چون هممون تو یه ماشین جا نمیشدیم
بعد رفتیم پایین
هانول و یونجو و یونا تو ماشین من
و بورام و لدورا هم رفتن تو ماشین یوری
و حرکت کردیم به مرکز خرید سئول
......
قبل اینکه بیایم مرکز خرید
رفتیم رستوران و بعد اومدیم پاساژ
الان سه ساعته که داریم میگردیم
و هممون کلی لباس خریدیم
مخصوصا لدورا و یوری و هانول
دایون:دخترا بنظرم بسه دیگ
هانول:باشه پس بیاین بریم وسایلمونو بزاریم خونه
بعد با پسرا بریم شهربازی
یونجو:بچه شدی با این لنگ درازت میخوای بری شهر بازی
هانول:چه ربطی داره خوو؟
لدورا:راس میگه بریم شهربازی حال میده
دایون:بچه ها میتونیم امشب بریم شهربازی
فردا هم اگه کاری ندارین چندروز بریم بوسان
یونا:خوبه پس باید دنبال یه هتل بگردم
دایون:نگران اون نباش من یه خونه دارم اونجا
بورام:اوکی پس امشب شهربازی و فردا هم بوسان
..
بعد کلی حرف زدن و برنامه چیدن راه افتادیم
سمت خونه و قضیه رو واسه پسرا تعریف کردیم
نامجون:...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خمارییی
اسلاید دو لباس دایون
۲.۵k
۰۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.