خاطره دبیرستان
خاطره دبیرستان
پارت۴۲
ویو یوجین
از حموم اومدم بیرون موهام رو درست کردم لباسام رو پوشیدم از خونه زدم بیرون
لوئیس: قربان میخوای برسونمتون؟
یوجین: نه ممنون تصمیم دارم خودم رانندگی کنم
لوئیس: هرجور میلتونه قربان
سوار ماشین شدم به طرف ساحل حرکت کردم
ویو آرورا
تازه رسیده بودم و روی شن ها نشسته بودم به دریا نگاه میکردم آروم زانو هم رو بغل کردم تا خودآگاه لبخندی روی لبم نشست
یوجین: اوه موشی چرا اینجا تنها نشسته؟
آرورا: عه اومدی
بلند شدم لباسم که شنی شده بود رو تکون دادم
یوجین: خب خب خانم خانم ها افتخار میدی بریم باهم قدم بزنیم
آرورا: اوه حتما مستر
یوجین دوستم رو گرفت و نگاهی بهم انداخت
یوجین: آرورا قبل از اینکه بریم میخواستم چیزی بهت بگم
ارورا: اره حتما بگو میشنوم؟(تعجب)
یوجین: خب راستش چطور بهت بگم
آرورا:یوجین زود باش
یوجین: خجالت میکشم
آرورا: چه خجالتییی پسر دیونه شدی بگو دیگه
یوجین: خب من دوست دارم
با گفتن اون جمله میخواستم دهنم رو باز کنم یه چیزی بهش بگم که ل.بش رو گذاشت رو ل.بام دستاش آروم رفت سمت کمرم
خب دروغ چرا منم دوسش داشتم منم همراهیش کردم که کمی بعد جدا شد
یوجین : این یعنی اره؟
آرورا: اره(تکون دادن سرش)
محکم بغلم کرد
آرورا: اییی یوجین خفه شدممممم
یوجین: اوخ ببخشید
ـــــــــــــــــــــــــــ
(۶ماه بعد)
ویو ا/ت
الان نه ماهم شده فهمیدم بچه پسره خیلی ذوق داشتم همچنین کوک
ا/ت: جونگ کوککککک
کوک: ای ... چیشد بچه داره میاد؟؟(نگران)
ا/ت: چی میگی بابا میگم من گشنمه(مظلوم)
کوک:(😐) مرسی واقعا منم فکر کردم چیشده
ا/ت: چیه خو عهههههه
که یهو....
ادامه دارد...
پارت۴۲
ویو یوجین
از حموم اومدم بیرون موهام رو درست کردم لباسام رو پوشیدم از خونه زدم بیرون
لوئیس: قربان میخوای برسونمتون؟
یوجین: نه ممنون تصمیم دارم خودم رانندگی کنم
لوئیس: هرجور میلتونه قربان
سوار ماشین شدم به طرف ساحل حرکت کردم
ویو آرورا
تازه رسیده بودم و روی شن ها نشسته بودم به دریا نگاه میکردم آروم زانو هم رو بغل کردم تا خودآگاه لبخندی روی لبم نشست
یوجین: اوه موشی چرا اینجا تنها نشسته؟
آرورا: عه اومدی
بلند شدم لباسم که شنی شده بود رو تکون دادم
یوجین: خب خب خانم خانم ها افتخار میدی بریم باهم قدم بزنیم
آرورا: اوه حتما مستر
یوجین دوستم رو گرفت و نگاهی بهم انداخت
یوجین: آرورا قبل از اینکه بریم میخواستم چیزی بهت بگم
ارورا: اره حتما بگو میشنوم؟(تعجب)
یوجین: خب راستش چطور بهت بگم
آرورا:یوجین زود باش
یوجین: خجالت میکشم
آرورا: چه خجالتییی پسر دیونه شدی بگو دیگه
یوجین: خب من دوست دارم
با گفتن اون جمله میخواستم دهنم رو باز کنم یه چیزی بهش بگم که ل.بش رو گذاشت رو ل.بام دستاش آروم رفت سمت کمرم
خب دروغ چرا منم دوسش داشتم منم همراهیش کردم که کمی بعد جدا شد
یوجین : این یعنی اره؟
آرورا: اره(تکون دادن سرش)
محکم بغلم کرد
آرورا: اییی یوجین خفه شدممممم
یوجین: اوخ ببخشید
ـــــــــــــــــــــــــــ
(۶ماه بعد)
ویو ا/ت
الان نه ماهم شده فهمیدم بچه پسره خیلی ذوق داشتم همچنین کوک
ا/ت: جونگ کوککککک
کوک: ای ... چیشد بچه داره میاد؟؟(نگران)
ا/ت: چی میگی بابا میگم من گشنمه(مظلوم)
کوک:(😐) مرسی واقعا منم فکر کردم چیشده
ا/ت: چیه خو عهههههه
که یهو....
ادامه دارد...
۹۶۴
۱۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.