عشق مافیایی(جونگ کوک و ماریان)(p6)
ماریان ویو:
طبق معمول با صدای یون سوک از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم و لباسام رو عوض کردم(گذاشتم) مثل همیشه تینت قرمز و ریمل زدم. رفتم پایین همه منتظرم بودن رفتم نشستم
(پرش زمانی بعد صبحونه)
بعد از صبحونه رفتیم و تو پذیرایی نشستیم راستش از وقتی که از خواب بیدار شدم یه صداهایی از اتاق آخر راهرو میشنیدم همون اتاقی که برای پدرم بود بعد از مرگ پدرم فقط یبار رفتم اونجا ولی یون سوک هر روز میره اونجا رو تمیز میکنه پس اهمیت ندادم. چند دقیقه بعد همینجوری داشتیم حرف میزدیم که جیمین از خاندان پارک افتاد زمین داشتیم بهش میخندیدیم که صدای قدم های یه نفرو شنیدم که داشت میومد پایین فکر کردم یون سوک
+کارت چرا انقد طول کشید داشتی چیکـ
بعد از دیدنش لبخندم محو شد
+ آ... آقای لی......
(هه فکرشم نمیکردی اون باشه نه کور خوندی 😂)
(علامت آقای لی×)
×چیه فکر نمیکردی من باشم..... هه.
اسلحش رو گرفت سمتم همه با تعجب مارو نگاه میکردن اومد سمتم
×پاشو
+ولی....
×گفتم پا شو(با داد)
از جام بلند شدم اسلحه رو گذاشت رو سرم چند تا برگه داد بهم
×اینا رو امضا کن فقط در این صورت زنده میمونی
+ اینا چین
×بخون میفهمی
همشون رو با دقت خوندم سند خونه، ماشین، قرار داد های بادیگاردا و خدمتکارا و تمام دار و ندارم تعجب کردم
×چیه نکنه فکر کردی من طرف توام از موقعی که پدرت مرد دنبال اموالش بودم کلی نقشه کشیدم و الان میخوام این هارو بزنم به اسم پسرم سونگ هون
خیلی عصبانی بودم تو چشماش نگاه کردم و با یه حرکت اسلحهشو گرفتم (هه فیلم هندی)
+نکنه توام فکر کردی چون مثل پدرمی میزارم زنده بمونی.
زدم زیر خنده داشتم عین دیوونه ها میخندیدم همه تعجب کرده بودن و چیزی نمیگفتن
+ اممم حرفی برای گفت داری؟
×........
+ نه؟
×........
+ یه فرصت دیگه داری هرچی میخوای بگو
×تو...... تو....... منو نمی..... نمیکشی
+چرا اونوقت
×چون عرضه ایـ.........
صدای شلیک کل عمارت رو در بر گرفت رفتم سمت جسدش
+ هیچوقت سر به سر خوناشام نزار(لبخند)
روبه هانس
+ خیلی حرف میزد ببرش یه جایی که کسی پیداش نکنه
و تمااااااممممممم
خوشت اومد لایک کن راستی حمایت ها کمه میخوام شرط بزارم از این به بعد
طبق معمول با صدای یون سوک از خواب بیدار شدم رفتم صورتمو شستم و لباسام رو عوض کردم(گذاشتم) مثل همیشه تینت قرمز و ریمل زدم. رفتم پایین همه منتظرم بودن رفتم نشستم
(پرش زمانی بعد صبحونه)
بعد از صبحونه رفتیم و تو پذیرایی نشستیم راستش از وقتی که از خواب بیدار شدم یه صداهایی از اتاق آخر راهرو میشنیدم همون اتاقی که برای پدرم بود بعد از مرگ پدرم فقط یبار رفتم اونجا ولی یون سوک هر روز میره اونجا رو تمیز میکنه پس اهمیت ندادم. چند دقیقه بعد همینجوری داشتیم حرف میزدیم که جیمین از خاندان پارک افتاد زمین داشتیم بهش میخندیدیم که صدای قدم های یه نفرو شنیدم که داشت میومد پایین فکر کردم یون سوک
+کارت چرا انقد طول کشید داشتی چیکـ
بعد از دیدنش لبخندم محو شد
+ آ... آقای لی......
(هه فکرشم نمیکردی اون باشه نه کور خوندی 😂)
(علامت آقای لی×)
×چیه فکر نمیکردی من باشم..... هه.
اسلحش رو گرفت سمتم همه با تعجب مارو نگاه میکردن اومد سمتم
×پاشو
+ولی....
×گفتم پا شو(با داد)
از جام بلند شدم اسلحه رو گذاشت رو سرم چند تا برگه داد بهم
×اینا رو امضا کن فقط در این صورت زنده میمونی
+ اینا چین
×بخون میفهمی
همشون رو با دقت خوندم سند خونه، ماشین، قرار داد های بادیگاردا و خدمتکارا و تمام دار و ندارم تعجب کردم
×چیه نکنه فکر کردی من طرف توام از موقعی که پدرت مرد دنبال اموالش بودم کلی نقشه کشیدم و الان میخوام این هارو بزنم به اسم پسرم سونگ هون
خیلی عصبانی بودم تو چشماش نگاه کردم و با یه حرکت اسلحهشو گرفتم (هه فیلم هندی)
+نکنه توام فکر کردی چون مثل پدرمی میزارم زنده بمونی.
زدم زیر خنده داشتم عین دیوونه ها میخندیدم همه تعجب کرده بودن و چیزی نمیگفتن
+ اممم حرفی برای گفت داری؟
×........
+ نه؟
×........
+ یه فرصت دیگه داری هرچی میخوای بگو
×تو...... تو....... منو نمی..... نمیکشی
+چرا اونوقت
×چون عرضه ایـ.........
صدای شلیک کل عمارت رو در بر گرفت رفتم سمت جسدش
+ هیچوقت سر به سر خوناشام نزار(لبخند)
روبه هانس
+ خیلی حرف میزد ببرش یه جایی که کسی پیداش نکنه
و تمااااااممممممم
خوشت اومد لایک کن راستی حمایت ها کمه میخوام شرط بزارم از این به بعد
۳.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.