مرحله پنجم اعزاداری پارت 99
مرحله پنجم اعزاداری پارت 99
ـ تو نامادریم و ناپدریم رو کشتی؟
یونجون ـ درمورد این قضیه چیزی نمیدونم ولی هی سون تورو اورد پیشمون
ـ چیزی نگفت که چه جوری منو پیدا کرده؟
یونجون ـ این قضیه مال چن سال پیشه چیز زیادی یادم نمیاد فقط گفت که "لطفا مراقبش باشین، اون بخاطر قرص های خواب اوری که خورده بوده فراموشی گرفته"
ـ ...
یونجون ـ سرمت تموم شده میرم پرستار رو صدا کنم
ـ اوهوم
یونجون رفت
توی سرم کلی سوال بود. چرا عمو هی سون باید منو از اون فلاکت نجات میداد؟ اصن منو از کجا میشناخت؟ مگه من کیم؟
یونجون کارای ترخیص رو کرد و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه
تا رسیدم رفتم تو اتاقم،لباسام رو عوض کردم. نامه ی رانگ رو باز کردم و شروع کردم به خوندنش...
سلام یونجو، وقتی اینو میخونی یعنی حالت خوبه و مرخص شدی. یونجو، تمام این مدت میخواستم وقتی که پیدات کردم بهت پیشنهاد بدم ولی وقتی که دیدم با یونجون حالت خوبه با خودم گفتم چرا باید اینکارو بکنم، اون الان خوشحاله اگر من بخوام مانع رابطش بشم خوشحالیش از بین میره. بعد از اینکه به خانوم جانگ حمله شد متوجه شدم که تو منو یادت نمیاد و از زندگی که داشتی خبر نداری، راستش درمورد این قضیه هم ناراحت بودم هم خوشحال بودم چون یادت نمیاد چه زجری کشیدی، ناراحت بودم چون رابطه ی بینمون رو یادت نمیاد. من با رابطه تو و یونجون مشکل ندارم. امیدوارم از ته دلت خوشحال باشی. از طرف رانگ
نامه رو گذاشتم کنار پاتختیم و دارز کشیدم، چیزی نگذشت که...
سیاهی
فردا شب پارت بعدی رو میزارم،از اونجایی که ویس یه حدی داره ترسیدم نتونم کلا بزارمش برای همین دیگه مجبورم . فقط یه دونه کامنت بزارین برام کافیه. اگرم غلط املایی دارم دیگه به بزرگیه خودتون ببخشین چون چشمام یاری نمیکرد🥲.
ـ تو نامادریم و ناپدریم رو کشتی؟
یونجون ـ درمورد این قضیه چیزی نمیدونم ولی هی سون تورو اورد پیشمون
ـ چیزی نگفت که چه جوری منو پیدا کرده؟
یونجون ـ این قضیه مال چن سال پیشه چیز زیادی یادم نمیاد فقط گفت که "لطفا مراقبش باشین، اون بخاطر قرص های خواب اوری که خورده بوده فراموشی گرفته"
ـ ...
یونجون ـ سرمت تموم شده میرم پرستار رو صدا کنم
ـ اوهوم
یونجون رفت
توی سرم کلی سوال بود. چرا عمو هی سون باید منو از اون فلاکت نجات میداد؟ اصن منو از کجا میشناخت؟ مگه من کیم؟
یونجون کارای ترخیص رو کرد و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه
تا رسیدم رفتم تو اتاقم،لباسام رو عوض کردم. نامه ی رانگ رو باز کردم و شروع کردم به خوندنش...
سلام یونجو، وقتی اینو میخونی یعنی حالت خوبه و مرخص شدی. یونجو، تمام این مدت میخواستم وقتی که پیدات کردم بهت پیشنهاد بدم ولی وقتی که دیدم با یونجون حالت خوبه با خودم گفتم چرا باید اینکارو بکنم، اون الان خوشحاله اگر من بخوام مانع رابطش بشم خوشحالیش از بین میره. بعد از اینکه به خانوم جانگ حمله شد متوجه شدم که تو منو یادت نمیاد و از زندگی که داشتی خبر نداری، راستش درمورد این قضیه هم ناراحت بودم هم خوشحال بودم چون یادت نمیاد چه زجری کشیدی، ناراحت بودم چون رابطه ی بینمون رو یادت نمیاد. من با رابطه تو و یونجون مشکل ندارم. امیدوارم از ته دلت خوشحال باشی. از طرف رانگ
نامه رو گذاشتم کنار پاتختیم و دارز کشیدم، چیزی نگذشت که...
سیاهی
فردا شب پارت بعدی رو میزارم،از اونجایی که ویس یه حدی داره ترسیدم نتونم کلا بزارمش برای همین دیگه مجبورم . فقط یه دونه کامنت بزارین برام کافیه. اگرم غلط املایی دارم دیگه به بزرگیه خودتون ببخشین چون چشمام یاری نمیکرد🥲.
۲۱۱
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.