Love sprouted 🌱 in hate 🌾🍁🥀 عشق جوانه زده 🌱 در نفرت 🌾🍁🥀
#Paart_23
Hal
داشتم خاطراتم رو مرور میکردم که چشمام سنگین شد و خوابم برد
بادیدن اون کابوس لعنتی از خواب پریدم با دیدن جویی که توی خواب بود خیالم راحت
شد بلند شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 4 صبح بود انگار وقتش بود که بیدار بشم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین مادرم داشت گریه میکرد و پدرم سعی داشت ارومش کنه
&چی شده ؟ مامان چرا داری گریه میکنی ؟
٫پ.پدرم
&پدربزرگ چی شده؟
٫م.مرده
یه لحظه حس کردم روم یه لیوان اب یخ خالی کردن امکان نداره پدر بزرگ کاملا در سلامت روحی و جسمی بود
&چ.چطوری
-به قتل رسیده
زانو هام شل شد و افتادم نزدیک بود از بالای پله ها بیفتم با حس دستای مردونه ای دورم به دستا نگاه کردم دستای جک بود که نمیزاشتن بیفتم
؛ اروم باش دختر
&من اون جغد های عوضی رو نابود میکنم (با خشم)
؛ کاترین زود تصمیم نگیر آبجی جون
&یعنی چی که زود تصمیم نگیرم مگه نمیبینی اونا پدر بزرگ مون رو کشتن حتی اب جاودانی هم نمیتونه کمکش کنه(بغض)
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه بعد از 13 سال این عمارت داشت گریه ی من رو بیرون از اتاقم به چشمش میدید اره گریه ی اون دختر مغرور که مثل کوه یخ سرد بود و همه میتوانستن بهش تیکه کنند حتی پدر بزرگش که این هیولا رو ازش ساخته بود
شاید بگین چی شد که اینجوری شده
(ادمین)
اون فلش بک رو یادتونه همه چی از اونجا شروع شد جایی که کاترین داشت بکارتش رو از دست میداد و به لطف مایکل الان داره به عنوان دختر زندگی میکرد بعد از اون نخواست دختر ضعیفی باشه پس زیر دست پدر بزرگش شد و آموزش دید از اون به بعد شد یه هیولای سرد و خشن که هیچ رحمی نداشت ولی برای خانواداش فرق داشت اون برای خانواداش نازک تر از برگ گل بود هیچ کس توی کشور جرات نداشت حتی بهش چپ چپ نگاه کنه چه برسه به دست بلند کرد یا داد کشیدن سرش
(مایکل )
کاترین داشت گریه میکرد منم بغضم گرفته بود که بعد از 13 سال داشتم اشک های دختر روبه روم رو میدیدم اون از برگ گل هم دلش نازک تر بود ولی ظاهرش سرد
بغضم گرفت با شل شدن بدنش توی دستم متوجه شدم بهش حمله ی عصبی دست داده
-هانا
ه:بله آقا
- دارو های کاترین رو بیار زود باش
ه:چشم
هانا سریع به سمت اتاق خواب کاترین رفت
ه:بله آقا
؛برو کنار(این علامت جک)
جک سعی داشت در رو بشکنه موفق شد و سریع رفت داخل از توی کشوی کمد کاترین دارو های اعصابش رو اورد
-بیا بده بهش
دارو ها رو ازش گرفتم و توی دهنش گذاشتم با دستام به سمت پایین هولشون میدادم تا قورتشون بده بعد از قورت دادنش بلندش کردم و به سمت اتاقش بردن اروم روی تخت نرمش گذاشتمش و روش پتو کشیدم تا چند ساعت دیگه بهوش میومد ولی خطرناک بود تنهایش بزارم کنارش نشستم هانا مشغول تمیز کردن اتاق کاترین بود و منم داشتم موهاش رو نوازش میکردم
Hal
داشتم خاطراتم رو مرور میکردم که چشمام سنگین شد و خوابم برد
بادیدن اون کابوس لعنتی از خواب پریدم با دیدن جویی که توی خواب بود خیالم راحت
شد بلند شدم به ساعت نگاه کردم ساعت 4 صبح بود انگار وقتش بود که بیدار بشم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین مادرم داشت گریه میکرد و پدرم سعی داشت ارومش کنه
&چی شده ؟ مامان چرا داری گریه میکنی ؟
٫پ.پدرم
&پدربزرگ چی شده؟
٫م.مرده
یه لحظه حس کردم روم یه لیوان اب یخ خالی کردن امکان نداره پدر بزرگ کاملا در سلامت روحی و جسمی بود
&چ.چطوری
-به قتل رسیده
زانو هام شل شد و افتادم نزدیک بود از بالای پله ها بیفتم با حس دستای مردونه ای دورم به دستا نگاه کردم دستای جک بود که نمیزاشتن بیفتم
؛ اروم باش دختر
&من اون جغد های عوضی رو نابود میکنم (با خشم)
؛ کاترین زود تصمیم نگیر آبجی جون
&یعنی چی که زود تصمیم نگیرم مگه نمیبینی اونا پدر بزرگ مون رو کشتن حتی اب جاودانی هم نمیتونه کمکش کنه(بغض)
دیگه نتونستم تحمل کنم و زدم زیر گریه بعد از 13 سال این عمارت داشت گریه ی من رو بیرون از اتاقم به چشمش میدید اره گریه ی اون دختر مغرور که مثل کوه یخ سرد بود و همه میتوانستن بهش تیکه کنند حتی پدر بزرگش که این هیولا رو ازش ساخته بود
شاید بگین چی شد که اینجوری شده
(ادمین)
اون فلش بک رو یادتونه همه چی از اونجا شروع شد جایی که کاترین داشت بکارتش رو از دست میداد و به لطف مایکل الان داره به عنوان دختر زندگی میکرد بعد از اون نخواست دختر ضعیفی باشه پس زیر دست پدر بزرگش شد و آموزش دید از اون به بعد شد یه هیولای سرد و خشن که هیچ رحمی نداشت ولی برای خانواداش فرق داشت اون برای خانواداش نازک تر از برگ گل بود هیچ کس توی کشور جرات نداشت حتی بهش چپ چپ نگاه کنه چه برسه به دست بلند کرد یا داد کشیدن سرش
(مایکل )
کاترین داشت گریه میکرد منم بغضم گرفته بود که بعد از 13 سال داشتم اشک های دختر روبه روم رو میدیدم اون از برگ گل هم دلش نازک تر بود ولی ظاهرش سرد
بغضم گرفت با شل شدن بدنش توی دستم متوجه شدم بهش حمله ی عصبی دست داده
-هانا
ه:بله آقا
- دارو های کاترین رو بیار زود باش
ه:چشم
هانا سریع به سمت اتاق خواب کاترین رفت
ه:بله آقا
؛برو کنار(این علامت جک)
جک سعی داشت در رو بشکنه موفق شد و سریع رفت داخل از توی کشوی کمد کاترین دارو های اعصابش رو اورد
-بیا بده بهش
دارو ها رو ازش گرفتم و توی دهنش گذاشتم با دستام به سمت پایین هولشون میدادم تا قورتشون بده بعد از قورت دادنش بلندش کردم و به سمت اتاقش بردن اروم روی تخت نرمش گذاشتمش و روش پتو کشیدم تا چند ساعت دیگه بهوش میومد ولی خطرناک بود تنهایش بزارم کنارش نشستم هانا مشغول تمیز کردن اتاق کاترین بود و منم داشتم موهاش رو نوازش میکردم
۵.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.