غـریـبــه مـن ───※ ·❆· ※─── p : ³³
ا/ت از رفتارای سانگ هو واقعا تعجب کرده بود این آدم همون آدم قبلیه؟
سریع ازش جدا میشه
_نه دیگه .... نمیخوام مزاحمت باشم
¤از من بدت میاد؟
_نه
¤پس چرا ازم دور میشی
_............
¤منو ببوس .....ازم بدت نمیاد پس زودباش متد ببوس
_چی
¤ببوس
_ن...نمیتونم
سانگ هو سکوت میکنه و بعد به نگهبان اشاره میکنه تا ا/ت و ببرن به یه اتاق دیگه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
جونگکوک دلتنگ ا/ت بود و هر لحظه یاد روزای خوبش با ا/ت و حال خوبی که کنارش داشت میوفتاد و از خودش میپرسید یعنی الان کجاس؟ حالش خوبه؟
اون نگهبان سرسخت هم انگار از آهن بود شکنجه ها رو تحمل میکرد و هیچی نمیگفت جیمین دنبال یه چیز دیگه بود تا بتونه باهاش تحدید و اذیتش کنه
ج: بازم چیزی نگفت......شاید واقعا چیزی نمیدونه
+اصلی ترین نگهبانش چیزی نمیدونه؟
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
دو روز بعد:
سانگ هو سعی داشت به ا/ت نزدیک بشه ولی ا/ت همش ازش دور میشد و فرار میکرد تا اینکه دیگه تحملش تموم شد
¤چرا اینجوری میکنی
_چجوری
¤خوب میدونی هی دارم سعی میکنم باهات خوب باشم بهت نزدیک شم ولی ازم فرار میکنی
_.........
¤دوستت دارم
ا/ت از تعجب چشماش گرد میشه
¤بازم میخوای نادیدم بگیری؟ ..........این همه وقت متوجه نشدی؟
_..............
¤چرا؟
_من...نمیتونم.ما نمیتونیم
سانگ هو بعد از چند لحظه سکوت دستای ا/ت و میگیره
¤دیگه هیچوقت اون کارا رو تکرار نمیکنم اذیتت نمیکنم
ا/ت میخواست بهانه بیاره
_من خیلی کوچیک تر از تو ام
¤برام مهم نیست
بعد از چند لحظه مکث دستاشو از دستای سانگ او میکشه و میره تو اتاقش
نمیتونم...کاش میتونستم بهش بگم عاشق یکی دیگم...میخوام برگردم دلم برات تنگ شده....کجایی؟...چرا هنوز پیدام نکردی....نکنه منو فراموش کرده؟....نه امکان نداره امکان نداره
فردای آن روز:
از اتاق اومدم بیرون چیزی دیدم که خودمم باورم نمیشد دایون؟ اون اینجا چیکار میکنه؟ نکنه...
رفتم سمتش
~عه شاهزاده خانوم بیدار شده
_پس میدونستی من اینجام و به جونگکوک چیزی نگفتی
~چقدر ساده ای خودم کشوندمت اینجا.......اومدم بگم امیدوار نباشی دیگه جونگکوک یه درصدم بهت فکر نمیکنه چند روز دیگه اسمتم یادش میره همینجا زندگیتو بکن و ازم ممنون باش
ا/ت از کوره در میره و تقریبا حمله ور میشه سمت دایون
_تو یه هرزه ی.....سانسور..............بوقق...چطور تونستی همچین گوهی بخوری
~چیکار میکنی
~نشونت میدم با کی طرفی اینو بندازینش تو اتاق مخصوص(لبخند شیطانی) انقد بزنش تا یاد بگیره نباید با من اینطوری حرف بزنه بلاخره حق به حقدار رسید چقد دلم میخواست یروز اینجوری ادبش کنم....زودباشین
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook #Teahyung #Jimin #Namjoon #Jin #J_Hope #Suga #K_pop #BANGTAN #ARMY #Bangtan
سریع ازش جدا میشه
_نه دیگه .... نمیخوام مزاحمت باشم
¤از من بدت میاد؟
_نه
¤پس چرا ازم دور میشی
_............
¤منو ببوس .....ازم بدت نمیاد پس زودباش متد ببوس
_چی
¤ببوس
_ن...نمیتونم
سانگ هو سکوت میکنه و بعد به نگهبان اشاره میکنه تا ا/ت و ببرن به یه اتاق دیگه
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
جونگکوک دلتنگ ا/ت بود و هر لحظه یاد روزای خوبش با ا/ت و حال خوبی که کنارش داشت میوفتاد و از خودش میپرسید یعنی الان کجاس؟ حالش خوبه؟
اون نگهبان سرسخت هم انگار از آهن بود شکنجه ها رو تحمل میکرد و هیچی نمیگفت جیمین دنبال یه چیز دیگه بود تا بتونه باهاش تحدید و اذیتش کنه
ج: بازم چیزی نگفت......شاید واقعا چیزی نمیدونه
+اصلی ترین نگهبانش چیزی نمیدونه؟
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
دو روز بعد:
سانگ هو سعی داشت به ا/ت نزدیک بشه ولی ا/ت همش ازش دور میشد و فرار میکرد تا اینکه دیگه تحملش تموم شد
¤چرا اینجوری میکنی
_چجوری
¤خوب میدونی هی دارم سعی میکنم باهات خوب باشم بهت نزدیک شم ولی ازم فرار میکنی
_.........
¤دوستت دارم
ا/ت از تعجب چشماش گرد میشه
¤بازم میخوای نادیدم بگیری؟ ..........این همه وقت متوجه نشدی؟
_..............
¤چرا؟
_من...نمیتونم.ما نمیتونیم
سانگ هو بعد از چند لحظه سکوت دستای ا/ت و میگیره
¤دیگه هیچوقت اون کارا رو تکرار نمیکنم اذیتت نمیکنم
ا/ت میخواست بهانه بیاره
_من خیلی کوچیک تر از تو ام
¤برام مهم نیست
بعد از چند لحظه مکث دستاشو از دستای سانگ او میکشه و میره تو اتاقش
نمیتونم...کاش میتونستم بهش بگم عاشق یکی دیگم...میخوام برگردم دلم برات تنگ شده....کجایی؟...چرا هنوز پیدام نکردی....نکنه منو فراموش کرده؟....نه امکان نداره امکان نداره
فردای آن روز:
از اتاق اومدم بیرون چیزی دیدم که خودمم باورم نمیشد دایون؟ اون اینجا چیکار میکنه؟ نکنه...
رفتم سمتش
~عه شاهزاده خانوم بیدار شده
_پس میدونستی من اینجام و به جونگکوک چیزی نگفتی
~چقدر ساده ای خودم کشوندمت اینجا.......اومدم بگم امیدوار نباشی دیگه جونگکوک یه درصدم بهت فکر نمیکنه چند روز دیگه اسمتم یادش میره همینجا زندگیتو بکن و ازم ممنون باش
ا/ت از کوره در میره و تقریبا حمله ور میشه سمت دایون
_تو یه هرزه ی.....سانسور..............بوقق...چطور تونستی همچین گوهی بخوری
~چیکار میکنی
~نشونت میدم با کی طرفی اینو بندازینش تو اتاق مخصوص(لبخند شیطانی) انقد بزنش تا یاد بگیره نباید با من اینطوری حرف بزنه بلاخره حق به حقدار رسید چقد دلم میخواست یروز اینجوری ادبش کنم....زودباشین
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #جیمین #جین #یونگی #جیهوپ #نامجون #بی_تی_اس #کیپاپ #آرمی #بنگتن
#BTS #BTS_ARMY #Jungkook #Teahyung #Jimin #Namjoon #Jin #J_Hope #Suga #K_pop #BANGTAN #ARMY #Bangtan
۲۸.۹k
۲۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.