مامور مخفی
part 6
بعد از انجام دادن کارهای مربوط به پرونده اونو روی میزم گذاشتم تا فردا برای تهیونگ ببرمش.
فردا
قرار بود ساعت ۲ برم به دیدن هایون
همون پسری که به جای دوست پسرم بود و تهیونگ از من برای گرفتن اطلاعات ازش استفاده کرد.
تیپ همیشگیمو زدم و عطر محبوبم هم زدمو به سمت مقصد راه افتادم.
اما این دفعه خونه تهیونگ بود.
ولی مگه هایون دشمن تهیونگ نبود؟
به سمت خونه راه افتادم و پرونده رو هم از قبل توی کیفم گذاشته بودم.
رفتم داخل که فقط با هایون و چندتا خدمتکار مواجه شدم.
سلامی کردم و به سمت اشپزخونه رفتم تا دلیللشو از اجوما بپرسم:اجوما پس خود تهیونگ کجاست؟
اجوما:هیسس دختر اروم الان میشنوه
رییس برای اینکه خودشون بهتر از اطلاعات هایون بفهمن اونو تهدید کردن که اگه توی این خونه نباشه تو رو میکشن.
ات:اوووو عجب چیزی
بعد از فهمیدن ماجرا به سمت مبلی که کنار هایون بود حرکت کردم و کنارش نشستم:سلام چاگی هایون:های بیبی اهه دوباره این کلمه مزخرف.
هایون رفت و من چیزای زیادی دستگیرم شده بود.
تهیونگ از اتاقش اومد بیرون :خب چیشد
ات:برادر کوچکتر از خودش داره که توی امریکا زندگی میکنه! پدر و مادرش از هم برای شغل پدرش جدا شدن. خودش ۲۵ سالشه و یه خونه مجردی داره.یه دوست به اسم هالی داره که معمولا هر کار که میخوادو انجام میده.
تهیونگ:خوب پیش رفتی
ات:ممنون و پرونده جدید
پرونده رو دراوردم و بهش دادم.
تهیونگ:خوبه برای جایزه ۳ روز مرخصی
ات:اومم ممنون و از عمارتش زدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم.
ادامه دارد.....
بعد از انجام دادن کارهای مربوط به پرونده اونو روی میزم گذاشتم تا فردا برای تهیونگ ببرمش.
فردا
قرار بود ساعت ۲ برم به دیدن هایون
همون پسری که به جای دوست پسرم بود و تهیونگ از من برای گرفتن اطلاعات ازش استفاده کرد.
تیپ همیشگیمو زدم و عطر محبوبم هم زدمو به سمت مقصد راه افتادم.
اما این دفعه خونه تهیونگ بود.
ولی مگه هایون دشمن تهیونگ نبود؟
به سمت خونه راه افتادم و پرونده رو هم از قبل توی کیفم گذاشته بودم.
رفتم داخل که فقط با هایون و چندتا خدمتکار مواجه شدم.
سلامی کردم و به سمت اشپزخونه رفتم تا دلیللشو از اجوما بپرسم:اجوما پس خود تهیونگ کجاست؟
اجوما:هیسس دختر اروم الان میشنوه
رییس برای اینکه خودشون بهتر از اطلاعات هایون بفهمن اونو تهدید کردن که اگه توی این خونه نباشه تو رو میکشن.
ات:اوووو عجب چیزی
بعد از فهمیدن ماجرا به سمت مبلی که کنار هایون بود حرکت کردم و کنارش نشستم:سلام چاگی هایون:های بیبی اهه دوباره این کلمه مزخرف.
هایون رفت و من چیزای زیادی دستگیرم شده بود.
تهیونگ از اتاقش اومد بیرون :خب چیشد
ات:برادر کوچکتر از خودش داره که توی امریکا زندگی میکنه! پدر و مادرش از هم برای شغل پدرش جدا شدن. خودش ۲۵ سالشه و یه خونه مجردی داره.یه دوست به اسم هالی داره که معمولا هر کار که میخوادو انجام میده.
تهیونگ:خوب پیش رفتی
ات:ممنون و پرونده جدید
پرونده رو دراوردم و بهش دادم.
تهیونگ:خوبه برای جایزه ۳ روز مرخصی
ات:اومم ممنون و از عمارتش زدم بیرون و به سمت خونه راه افتادم.
ادامه دارد.....
۱۳.۸k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.