بال پرواز من
از زبان راوی : فرداش دازای رفت بیرون و دوباره چویا رو دید دوباره داشت آهنگ می خوند:
نبرد گلوله و دست پر سنگ🌍
چیزی خوبی نیست 🌎
میدونی چی میگم 🌏
اصلا جنگ چیز خوبی نیست🌍
چه تو خونه🌎
چه تو شهر 🌍
چه بین اجنبیا🌏
چه بین آزادی خواها باشه و مذهبی ها🌍
جنگ شرم باباس سر سفره
جنگ گذر جونی مونه با یه عقده🌎
جنگ اشکاتو چشمای مادرم🌏
بچه اش هرچی دوید نرسید به یه نقطه 🌍
رویامون زخمی راکتهای تورمه🌎
رسیدن به رویا هامون یه جور توهمه🌎
جنگ بی خوابی شبام تو تختخوابمه🌏
تصور کن جهان بی مرز و جنگ و همه 🌍 خوشحال وخوشبختیم ما آقای رنگو🌍
میپرسه بچه مون ظلم چی شد🌎
میگیم مرد 🌍
بعد خبردار همگی میگم صلح ❤
شعر قشنگ و عجیبی بود رفت کنارش و
- دوباره داشتی آهنگ می خوندی
+ اوه.. سلام آقای دان
بلند شد لباسش یه مقدار کوتاه بود و سویشرتش باز یهو دازای زیپ سویشرتش رو بست
+ آقای دان چیکار می کنید
- هیچی هوا سرده
+ شما یه چیزی رو نمیگید به من احساس می کنم شما آشناید و اسمتون هم الکیه
- خب آره
+ چی
ماسکش رو از رو صورتش برداشت کلاهش رو در آورد چویا شوکه شد
+ دازای!!
- آره چوچو
+ چرا اومدی اینجا
- میخواستم دوتا چیز رو بدونم تو خیانت کردی و اینکه برای چی
+ به خاطر... تو
- چی ؟
+ وقتی رفتی مافیا چند باری خواست بکشتت برای همین که تو درگیری چند سال پیش آسیب دیدی
- چرا برای چی اینکار رو کردی تو با من چیکار داشتی چرا
+ چون عاشقت بودم ( با داد)
- چی
+ عاشقت بودم الان هم عاشقتم ولی هیچ وقت نفهمیدی چون من...من میترسیدم بهت بگم الانم ... الانم احتمالاً آکو و با یکی دیگه اومده دنبال من حالا که حقیقت رو شنیدی ولم کن من خودم رو تحویل میدم
- نه
+ چی نه
- عمرا تحویلت بدم یه کاری می کنم
و بعد رفت به سمت هتل
و وارد شد
& دازای سان چه خبر
- برو کنار آکو ...آکو
= بله دازای سان
- یه کاری برام میکنی
= چی
- چویا رو تحویل نده
= چرا مگه چی شده
- خواهش میکنم
& دازای سان چرا
- به تو ربطی نداره
& اون به ما خیانت کرد
- اون خیانت نکرد دلیل داشت
& خوب دیگه دیره چون من خبر دادم
= /-/¢چیکار کردی
& آره همون دیشب خبر دادم
دازای با تفنگش کاترین رو کشت
و رو به اونها گفت حالا باید باهم فرار کنیم
هر دوشون لبخند زدن بریم دنبال چویا سان
نبرد گلوله و دست پر سنگ🌍
چیزی خوبی نیست 🌎
میدونی چی میگم 🌏
اصلا جنگ چیز خوبی نیست🌍
چه تو خونه🌎
چه تو شهر 🌍
چه بین اجنبیا🌏
چه بین آزادی خواها باشه و مذهبی ها🌍
جنگ شرم باباس سر سفره
جنگ گذر جونی مونه با یه عقده🌎
جنگ اشکاتو چشمای مادرم🌏
بچه اش هرچی دوید نرسید به یه نقطه 🌍
رویامون زخمی راکتهای تورمه🌎
رسیدن به رویا هامون یه جور توهمه🌎
جنگ بی خوابی شبام تو تختخوابمه🌏
تصور کن جهان بی مرز و جنگ و همه 🌍 خوشحال وخوشبختیم ما آقای رنگو🌍
میپرسه بچه مون ظلم چی شد🌎
میگیم مرد 🌍
بعد خبردار همگی میگم صلح ❤
شعر قشنگ و عجیبی بود رفت کنارش و
- دوباره داشتی آهنگ می خوندی
+ اوه.. سلام آقای دان
بلند شد لباسش یه مقدار کوتاه بود و سویشرتش باز یهو دازای زیپ سویشرتش رو بست
+ آقای دان چیکار می کنید
- هیچی هوا سرده
+ شما یه چیزی رو نمیگید به من احساس می کنم شما آشناید و اسمتون هم الکیه
- خب آره
+ چی
ماسکش رو از رو صورتش برداشت کلاهش رو در آورد چویا شوکه شد
+ دازای!!
- آره چوچو
+ چرا اومدی اینجا
- میخواستم دوتا چیز رو بدونم تو خیانت کردی و اینکه برای چی
+ به خاطر... تو
- چی ؟
+ وقتی رفتی مافیا چند باری خواست بکشتت برای همین که تو درگیری چند سال پیش آسیب دیدی
- چرا برای چی اینکار رو کردی تو با من چیکار داشتی چرا
+ چون عاشقت بودم ( با داد)
- چی
+ عاشقت بودم الان هم عاشقتم ولی هیچ وقت نفهمیدی چون من...من میترسیدم بهت بگم الانم ... الانم احتمالاً آکو و با یکی دیگه اومده دنبال من حالا که حقیقت رو شنیدی ولم کن من خودم رو تحویل میدم
- نه
+ چی نه
- عمرا تحویلت بدم یه کاری می کنم
و بعد رفت به سمت هتل
و وارد شد
& دازای سان چه خبر
- برو کنار آکو ...آکو
= بله دازای سان
- یه کاری برام میکنی
= چی
- چویا رو تحویل نده
= چرا مگه چی شده
- خواهش میکنم
& دازای سان چرا
- به تو ربطی نداره
& اون به ما خیانت کرد
- اون خیانت نکرد دلیل داشت
& خوب دیگه دیره چون من خبر دادم
= /-/¢چیکار کردی
& آره همون دیشب خبر دادم
دازای با تفنگش کاترین رو کشت
و رو به اونها گفت حالا باید باهم فرار کنیم
هر دوشون لبخند زدن بریم دنبال چویا سان
۴.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.