چَشم مَست یار مَن مَیخانه می ریزد به هم
چَشم مَست یار مَن مَیخانه میریزد به هم
مَحفل مَستانه را رندانه میریزد به هم
دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار
تا که موی آن پَری بر شانه میریزد به هم
قطرۀ اشکی که میغلتد ز چشمانش به ناز
از تأثر مرغِ دل را لانه میریزد به هم
ای دل ! آن نامهربان گر مهربان گردد به من
از نشاطِ خاطری دنیا نمیریزد به هم
خاطرِ مجموع یاران را به بزمِ اهل دل
ناسپاسیهای آن بیگانه میریزد به هم
« روی آسایش ندیدم از ریاکاران دهر »
عیش ما را سبحه صد دانه میریزد به هم
نازک است از بس نکویی ! رشته آرامشم
با نسیم بال یک پروانه میریزد به هم
مَحفل مَستانه را رندانه میریزد به هم
دل پریشان میکند امواج گیسوی نگار
تا که موی آن پَری بر شانه میریزد به هم
قطرۀ اشکی که میغلتد ز چشمانش به ناز
از تأثر مرغِ دل را لانه میریزد به هم
ای دل ! آن نامهربان گر مهربان گردد به من
از نشاطِ خاطری دنیا نمیریزد به هم
خاطرِ مجموع یاران را به بزمِ اهل دل
ناسپاسیهای آن بیگانه میریزد به هم
« روی آسایش ندیدم از ریاکاران دهر »
عیش ما را سبحه صد دانه میریزد به هم
نازک است از بس نکویی ! رشته آرامشم
با نسیم بال یک پروانه میریزد به هم
۴.۹k
۱۴ تیر ۱۴۰۱