part:70
_این دنس خیلی سخت بود واقعا بلدش نبودم
وقتی نشست کنار یون کیونگ داد زد و گف
_شاینینگ مکنه همه امیدمون به توعه
هانا: حتما
دوباره اهنک پخش شدو ماهم هرکدوممون دنسو رفتیم البته به بدبختی از رو بقیه تقلید کردم چون اینو واقعا بلد نبودم ولی خلاصه خوب رفتمش اخردنس حس کردم ینفر یکی از استفای اینجام با ی چیزی تو دسپش جلوم وایساده یدفعه دستشو اوورد بالا و متوجه تفنگ داخل دستش شدم همینکه میخواستم چیزی بگم شلیک کردو هدفشم من بودم سوزش و درد بدی رو تو ناحیه ی شکمم احساس میکردم به حدی درد داشتم که تعادلمو نتونستم حفظ کنمو افتادم زمین
حدس میزدم همچین اتفاقی یروز برام بیوفته ولی نه انقد زود
توان باز نگه داشتن چشامو نداشتن و چشام بسته شدن
•ویو کوک•
منتظر پخش اهنگ جدید بودیم کع صدای اسلحه اومد و جیغ همه بلند شد ولی تنها کسی که انگار هدف بود هانا چون بیجون افتاد رو زمین خودمو بهش رسوندم و بغلش کردم
هرچی صداش میزدم جواب نمیداد و چشماشو بست
بقیه تازه متوجه هانا شده بودن
جیمین هیونگ اسم هانا رو صدا زد و برگشت به جای خالیه هانا نگا کرد وقتی کع اونو بیهوش تو بغلم دید خشکش زد و چشاش پر اشک شد زود خودشو رسوند
این اتفاق انقد یهویی افتاد که هیچ درکی از زمانی که توش بودیم نداشتیم
تا میگیم همه چی داره خوب میشه چنان دردی دوباره رشد میکنه تو زندگی که نمیتونی متوجهش شی و وقتی به خودت میای میبینی تو اون درد غرق شدی و باید هرطور شدع خودتو بیرون بکشی زندگی مث لیس زدن نوتلا روی لبه تیغه هم شیرین و هم بُرنده
ولی قسمت دردناکترش اینه که هیچ دردی پایان نداره و هیچ خنده ای برای همیشه نیس اینو تمام اتفاقای زندگی بهمون ثابت کردن
**
ی 1ساعتی میشد که تو اتاق عمل بود و هنوز عمل تموم نشده بود دستا و پیراهنم و چشام از شدت گریه رنگ قرمز خون به خودشون گرفته بودن
همه بیقرار دم در اتاق عمل منتظر خبری از دکتر بودیم که بلاخره دکتر با اومدنش بیقراریمون رو تموم کردو سمتش رفتیم
همه باهم حال هانا رو پرسیدیم که دکتر در جواب گف
_حالشون خوبه ولی دیر بهوش میان بهوش میان
همه با خوشحالی تعظیم به دکتر کردیم
وقتی نشست کنار یون کیونگ داد زد و گف
_شاینینگ مکنه همه امیدمون به توعه
هانا: حتما
دوباره اهنک پخش شدو ماهم هرکدوممون دنسو رفتیم البته به بدبختی از رو بقیه تقلید کردم چون اینو واقعا بلد نبودم ولی خلاصه خوب رفتمش اخردنس حس کردم ینفر یکی از استفای اینجام با ی چیزی تو دسپش جلوم وایساده یدفعه دستشو اوورد بالا و متوجه تفنگ داخل دستش شدم همینکه میخواستم چیزی بگم شلیک کردو هدفشم من بودم سوزش و درد بدی رو تو ناحیه ی شکمم احساس میکردم به حدی درد داشتم که تعادلمو نتونستم حفظ کنمو افتادم زمین
حدس میزدم همچین اتفاقی یروز برام بیوفته ولی نه انقد زود
توان باز نگه داشتن چشامو نداشتن و چشام بسته شدن
•ویو کوک•
منتظر پخش اهنگ جدید بودیم کع صدای اسلحه اومد و جیغ همه بلند شد ولی تنها کسی که انگار هدف بود هانا چون بیجون افتاد رو زمین خودمو بهش رسوندم و بغلش کردم
هرچی صداش میزدم جواب نمیداد و چشماشو بست
بقیه تازه متوجه هانا شده بودن
جیمین هیونگ اسم هانا رو صدا زد و برگشت به جای خالیه هانا نگا کرد وقتی کع اونو بیهوش تو بغلم دید خشکش زد و چشاش پر اشک شد زود خودشو رسوند
این اتفاق انقد یهویی افتاد که هیچ درکی از زمانی که توش بودیم نداشتیم
تا میگیم همه چی داره خوب میشه چنان دردی دوباره رشد میکنه تو زندگی که نمیتونی متوجهش شی و وقتی به خودت میای میبینی تو اون درد غرق شدی و باید هرطور شدع خودتو بیرون بکشی زندگی مث لیس زدن نوتلا روی لبه تیغه هم شیرین و هم بُرنده
ولی قسمت دردناکترش اینه که هیچ دردی پایان نداره و هیچ خنده ای برای همیشه نیس اینو تمام اتفاقای زندگی بهمون ثابت کردن
**
ی 1ساعتی میشد که تو اتاق عمل بود و هنوز عمل تموم نشده بود دستا و پیراهنم و چشام از شدت گریه رنگ قرمز خون به خودشون گرفته بودن
همه بیقرار دم در اتاق عمل منتظر خبری از دکتر بودیم که بلاخره دکتر با اومدنش بیقراریمون رو تموم کردو سمتش رفتیم
همه باهم حال هانا رو پرسیدیم که دکتر در جواب گف
_حالشون خوبه ولی دیر بهوش میان بهوش میان
همه با خوشحالی تعظیم به دکتر کردیم
۹.۸k
۲۹ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.