part:1. name:Fate.
.دوست نداری نخون مجبور نیستی.
با صدای آلارم گوشيم آروم لای چشم باز کردم ولی هوس خوابیدن باعث شد ب کتفم بگیرم دوباره بکپم بعد چند دیقه احساس کردم یه چیزی بالا سرمه آروم چشمامو باز کردم که با دیدن موهای بهم ریخته ترسناک کایلین سه متر پریدم هوا
_این چه ظاهریههه برای خودت درست کردیییییی شاشیدم تو شلوارم ک.نیییی
با لحن خوابآلودی گفت
_آلارمت 1 ساعته داره زنگ میخوره توم که به تخمدان.ت گرفتی خیر سرت اولین روزه دانشگاهته
از جام بلند شدم همونطور که به سمت دستشویی توی اتاقم میرفتم گفتم
_خوب که چی
_خوب که چیو زهرمار اتاقم دقیقا بغل اتاقه توعه زنگ گوشیت سرمو شست شو داد
با لبخند گفتم
_خوبه حداقل یه شستشویی به اون گوهی که تو سرته داد
با داد کتابی به سمتم پرت کرد که جا خالی دادم لامصب اگه میخورد تو ملاجم الان این دنیا نبودم
بعد این دست صورتمو شستم با کایلین خواهر کوچیکترم رفتیم پایین همونطور که از پله ها پایین میرفتم مامانمو تو آشپز خونه دیدم
_سلام بر مادر قشنگم
_سلام زهرمار الان نباید دانشگاه باشی؟
با لبخند گفتم
_سخت نگیر مامان الان حاضر میشم ....
با کایلین رفتیم کمک مامانمو میز چیدیم که مامانم گفت
_کایرا برو داداشتو صدا کن
باشه ای گفتم و رفتم سمت اتاقش درو باز کردم که دیدم تو اتاقش نیست
_مامان کارن تو اتاقش نیست کیو صدا کنم من اخه؟
با لبخند گفت
_پسرم سحر خیزه رفته حموم
سحرخیزیش بره تو ماتحتش رفتم سمت حموم زدم به در که گفت
_بله؟
_تشریف بیار بیرون یه چی کوفت کن
_باشع الان میام
از اتاقش رفتم بیرون شروع کردم به صبحونه خوردن که بعد پنج دقیقه کارنم اومد
کارن بردار بزرگه منو کایلینه و 25 سالشه منم 21 سالمه و خواهرم 18 سالشه
خانواده پولداری هستیم پدرم 3 تا کارخونه داره و مامانم یه شرکت برادرمم مدیر یکی از کارخونه های بابامه و منم با اجازتون نویسنده هستم و رمان مینویسم و قراره یه رمان جدیدم ینویسم و چاپش کنم
________________________________________
بعد خوردن صبحونه حاضر شدم سریع رفتم سمت پارکینگ و منتظر کارن شدم تا بیاد منو برسونه دانشگاه بعد 5 دیقه آقا تشریف آوردنو حرکت کردیم سمت دانشگاه بعد چند مین رسیدیم سریع از ماشین پیدا شدم که کارن بهم گفت
_کایرا
سوالی نگاش کردم که لب زد
_رو لباست یه سوسکه
لباسمو نگاه کردم که با دیدن سوسک جیغه بلندی زدم که کارن شروع کرد به خندیدن بعد از افتادن سوسک فهمیدم پلاستیکیه چشم قره ای به کارن رفتم که گفت
_مواظبت کن خواهر کوچولو زبون درازی کردم که لبخندی زدو گازشو گرفت رفت
کارن برادر خیلی خوبیه ولی بعضی وقتا پاچه همو میگیریم رسم خواهر برادریه نه؟
رفتم داخل دانشگاه اینجا یه دانشگاه بین المللیه و بهترین دوستای منم کره ای هستن یعنی رز و یونا رفتم داخل سالن ..
با صدای آلارم گوشيم آروم لای چشم باز کردم ولی هوس خوابیدن باعث شد ب کتفم بگیرم دوباره بکپم بعد چند دیقه احساس کردم یه چیزی بالا سرمه آروم چشمامو باز کردم که با دیدن موهای بهم ریخته ترسناک کایلین سه متر پریدم هوا
_این چه ظاهریههه برای خودت درست کردیییییی شاشیدم تو شلوارم ک.نیییی
با لحن خوابآلودی گفت
_آلارمت 1 ساعته داره زنگ میخوره توم که به تخمدان.ت گرفتی خیر سرت اولین روزه دانشگاهته
از جام بلند شدم همونطور که به سمت دستشویی توی اتاقم میرفتم گفتم
_خوب که چی
_خوب که چیو زهرمار اتاقم دقیقا بغل اتاقه توعه زنگ گوشیت سرمو شست شو داد
با لبخند گفتم
_خوبه حداقل یه شستشویی به اون گوهی که تو سرته داد
با داد کتابی به سمتم پرت کرد که جا خالی دادم لامصب اگه میخورد تو ملاجم الان این دنیا نبودم
بعد این دست صورتمو شستم با کایلین خواهر کوچیکترم رفتیم پایین همونطور که از پله ها پایین میرفتم مامانمو تو آشپز خونه دیدم
_سلام بر مادر قشنگم
_سلام زهرمار الان نباید دانشگاه باشی؟
با لبخند گفتم
_سخت نگیر مامان الان حاضر میشم ....
با کایلین رفتیم کمک مامانمو میز چیدیم که مامانم گفت
_کایرا برو داداشتو صدا کن
باشه ای گفتم و رفتم سمت اتاقش درو باز کردم که دیدم تو اتاقش نیست
_مامان کارن تو اتاقش نیست کیو صدا کنم من اخه؟
با لبخند گفت
_پسرم سحر خیزه رفته حموم
سحرخیزیش بره تو ماتحتش رفتم سمت حموم زدم به در که گفت
_بله؟
_تشریف بیار بیرون یه چی کوفت کن
_باشع الان میام
از اتاقش رفتم بیرون شروع کردم به صبحونه خوردن که بعد پنج دقیقه کارنم اومد
کارن بردار بزرگه منو کایلینه و 25 سالشه منم 21 سالمه و خواهرم 18 سالشه
خانواده پولداری هستیم پدرم 3 تا کارخونه داره و مامانم یه شرکت برادرمم مدیر یکی از کارخونه های بابامه و منم با اجازتون نویسنده هستم و رمان مینویسم و قراره یه رمان جدیدم ینویسم و چاپش کنم
________________________________________
بعد خوردن صبحونه حاضر شدم سریع رفتم سمت پارکینگ و منتظر کارن شدم تا بیاد منو برسونه دانشگاه بعد 5 دیقه آقا تشریف آوردنو حرکت کردیم سمت دانشگاه بعد چند مین رسیدیم سریع از ماشین پیدا شدم که کارن بهم گفت
_کایرا
سوالی نگاش کردم که لب زد
_رو لباست یه سوسکه
لباسمو نگاه کردم که با دیدن سوسک جیغه بلندی زدم که کارن شروع کرد به خندیدن بعد از افتادن سوسک فهمیدم پلاستیکیه چشم قره ای به کارن رفتم که گفت
_مواظبت کن خواهر کوچولو زبون درازی کردم که لبخندی زدو گازشو گرفت رفت
کارن برادر خیلی خوبیه ولی بعضی وقتا پاچه همو میگیریم رسم خواهر برادریه نه؟
رفتم داخل دانشگاه اینجا یه دانشگاه بین المللیه و بهترین دوستای منم کره ای هستن یعنی رز و یونا رفتم داخل سالن ..
۵.۱k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.