فصل ۲ پارت ۱۵ Stealing under the pretext of love
همین لحظه بی بی با اشاره گفت=برو تو اتاقت
مایا=بی بی عزاییل (جانگکوک ) کجاست؟ میترسم همین امشب جونمو بگیره کجا برم قایم شم؟
بی بی لبش رو به دندون گزید و سرشو زیر انداخت یهو صدای عزراییل (جانگکوک) رو شنیدم که گفت=به به رسیدن بخیر میگفتی یه گوسفندی ، شتری برات پخ پخ میکردیم
آب دهنم رو قورت دادم نتونستم چیزی بگم که صدای دادش خونه رو لرزوند=همه بیرون...
مینهو و اوشین و هانی (خدمتکار ها) هر کدوم یه وری رفتن منم عین منگلا میخواستم از یه جایی در برم که بازومو کشید و گفت=شما کجا؟ جات همین جاست
مایا=نه به جون تو منو اشتباهی گرفتی…من اوشینم
جانگکوک=خوشمزگی دیگه بسه…
دیگه صدام درنیومد در حالی که دستمو میکشید… به طرف لیا رفت و آروم و با مهربونی گفت=لیا برو تو اتاقت ماهم چند دقیقه بعد میاییم باشه عزیزم؟
لیا=باشه
خلاصه همه رو بیرون کرد و فقط خودم و خودش موندیم دستمو داشت خرد میکرد معلوم بود خیلی عصبیه به طرف کاناپه رفت و نشوندم و خودشم نشست کنارم و با داد و بیداد گفت=تو به چه حقی از خونه زدی بیرون؟؟
مایا=خب...خب حوصله ام سررفته بود
جانگکوک=من دلیلش دو ازت نپرسیم دارم میگم به چه حقی؟ تو مثل یه زندانی هستی اصلا حقی نداری که بخوای بری بیرون
مایا=بابا مگه اسیر گرفتی؟ پوسیدم تو این خونه
جانگکوک=حالا بیرون رفتنشو شاید بشه یه کاری کرد ولی با اون پسره چیکار داشتی؟
با تعجب سرم رو بلند کردم و گفتم=کدوم پسره؟
جانگکوک=همونی که تو پیتزایی با هم بودین
مایا=به تو چه مگه همه چیزو باید واست توضیح بدم؟ اصلا تو چیکارمی؟
یهو رگ گردنش کلفت شد صورتش به سرخی زد نفساش به شدت تو صورتم میخورد ترسیدم خواستم فرار کنم ولی بازوم تو دستش بود یه طرف صورتم توی یه ثانیه داغ شد و مزه ی شور خون رو توی دهنم احساس کردم سرمو بلند کردم این بار منم داغ کرده بودم از عصبانیت...این الاغ چیکار کرد؟ تو صورت من زد؟ دستمو بلند کردم که بزنم تو صورتش ولی نرسیده به صورتش دستامو دور انگشت هاش قفل کرد و هر کاری میکردم جدا نمیشد از بس عصبی بودم به طرف دستش حمله بردم و دستش رو گاز گرفتم اونقدر گاز گرفتم که صدای داد و هوارش بلند شد
جانگکوک=ول کن دختره ی وحشی.....................
مایا=بی بی عزاییل (جانگکوک ) کجاست؟ میترسم همین امشب جونمو بگیره کجا برم قایم شم؟
بی بی لبش رو به دندون گزید و سرشو زیر انداخت یهو صدای عزراییل (جانگکوک) رو شنیدم که گفت=به به رسیدن بخیر میگفتی یه گوسفندی ، شتری برات پخ پخ میکردیم
آب دهنم رو قورت دادم نتونستم چیزی بگم که صدای دادش خونه رو لرزوند=همه بیرون...
مینهو و اوشین و هانی (خدمتکار ها) هر کدوم یه وری رفتن منم عین منگلا میخواستم از یه جایی در برم که بازومو کشید و گفت=شما کجا؟ جات همین جاست
مایا=نه به جون تو منو اشتباهی گرفتی…من اوشینم
جانگکوک=خوشمزگی دیگه بسه…
دیگه صدام درنیومد در حالی که دستمو میکشید… به طرف لیا رفت و آروم و با مهربونی گفت=لیا برو تو اتاقت ماهم چند دقیقه بعد میاییم باشه عزیزم؟
لیا=باشه
خلاصه همه رو بیرون کرد و فقط خودم و خودش موندیم دستمو داشت خرد میکرد معلوم بود خیلی عصبیه به طرف کاناپه رفت و نشوندم و خودشم نشست کنارم و با داد و بیداد گفت=تو به چه حقی از خونه زدی بیرون؟؟
مایا=خب...خب حوصله ام سررفته بود
جانگکوک=من دلیلش دو ازت نپرسیم دارم میگم به چه حقی؟ تو مثل یه زندانی هستی اصلا حقی نداری که بخوای بری بیرون
مایا=بابا مگه اسیر گرفتی؟ پوسیدم تو این خونه
جانگکوک=حالا بیرون رفتنشو شاید بشه یه کاری کرد ولی با اون پسره چیکار داشتی؟
با تعجب سرم رو بلند کردم و گفتم=کدوم پسره؟
جانگکوک=همونی که تو پیتزایی با هم بودین
مایا=به تو چه مگه همه چیزو باید واست توضیح بدم؟ اصلا تو چیکارمی؟
یهو رگ گردنش کلفت شد صورتش به سرخی زد نفساش به شدت تو صورتم میخورد ترسیدم خواستم فرار کنم ولی بازوم تو دستش بود یه طرف صورتم توی یه ثانیه داغ شد و مزه ی شور خون رو توی دهنم احساس کردم سرمو بلند کردم این بار منم داغ کرده بودم از عصبانیت...این الاغ چیکار کرد؟ تو صورت من زد؟ دستمو بلند کردم که بزنم تو صورتش ولی نرسیده به صورتش دستامو دور انگشت هاش قفل کرد و هر کاری میکردم جدا نمیشد از بس عصبی بودم به طرف دستش حمله بردم و دستش رو گاز گرفتم اونقدر گاز گرفتم که صدای داد و هوارش بلند شد
جانگکوک=ول کن دختره ی وحشی.....................
۲۸.۱k
۱۴ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.