Part:5
Part:5
اتمام فلش بک*
ا.ت: ک...رئیس
کوک: هوم
ا.ت: هیچی(ناراحت)
کوک: خب من میرم دیگه توم استراحت کن لازمم نیست از جات بلند بشی به آجوما میگم نهار و شامتو بیاره اتاق
ا.ت: اما اینجوری براشون زحمت میشه من خوبم خودم میرم
کوک: ا.ت(عصبی دستاشو مشت کرد که رگاش زد بیرون)
ا.ت: ب...باشه...ب...ببخشید
کوک رفت*
ا.ت ویو*
هوففف کل روز تو خونه تنها حوصلم سر میره تازه نباید از جامم بلند شم ایش این زخمم خیلی درد میکنه صبحانمو خوردم و سینی رو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم اگه عاشق کوک نبودم چیمیشد؟ چرا باید عاشق اون بشم؟ تو همین فکر و خیالات بودم که چشمام سنگین شد و خابم برد
فلش بک به شب*
ا.ت ویو*
بعد از اینکه شاممو خوردم آجوما سینی رو برد منم دزار کشیدم و سرمو کردم تو گوشی چرا جونگ کوک نیومده ساعت دهه یهو در آروم باز شد زود گوشیو خاموش کزدم و خودمو زدم به خاب
کوک: ا.ت خوابی؟
ا.ت:.....(سکوت)
کوک: او پس خوابی
لباسامو همونجا عوض کردم و رفتم رو تخت نشستم به صورت ا.ت خیره شده بودم اوم چقد خوشگل بود چرا تاحالا بهش توجه نکرده بودم برعکس همه دخترا اون همیشه سعی میکرد که جلوم رسمی باشه و خودشو با من راحت نمیدونست حس میکنم با دخترای دیگه خیلی فرق داره خیلی چیزا تجربه کرده خیلی سختی کشیده
کوک: چرافک میکنم که میکنم بهش حس دارم(ناراحت)
ا.ت:.....(وقتی این حرفو شنید سرخ شد)
کوک: این چرا سرخ شد نکنه سرما خورده دس گذاشتم رو پیشونیش تبم که نداره
ا.ت:..خمیازه..(چشاشو کم کم وا کرد)
کوک:...ع...عه بیدارت کردم ببخشید الان میرم
ا.ت: نه نه لازم نیس میخام برم دسشویی اومم خب رو زمین راحت نیستی تخت هم بزرگه پس خب من مشکلی ندارم رو تخت بخاب
کوک: مطمعنی؟
ا.ت: اوهوم....
اتمام فلش بک*
ا.ت: ک...رئیس
کوک: هوم
ا.ت: هیچی(ناراحت)
کوک: خب من میرم دیگه توم استراحت کن لازمم نیست از جات بلند بشی به آجوما میگم نهار و شامتو بیاره اتاق
ا.ت: اما اینجوری براشون زحمت میشه من خوبم خودم میرم
کوک: ا.ت(عصبی دستاشو مشت کرد که رگاش زد بیرون)
ا.ت: ب...باشه...ب...ببخشید
کوک رفت*
ا.ت ویو*
هوففف کل روز تو خونه تنها حوصلم سر میره تازه نباید از جامم بلند شم ایش این زخمم خیلی درد میکنه صبحانمو خوردم و سینی رو گذاشتم رو میز و چشمامو بستم اگه عاشق کوک نبودم چیمیشد؟ چرا باید عاشق اون بشم؟ تو همین فکر و خیالات بودم که چشمام سنگین شد و خابم برد
فلش بک به شب*
ا.ت ویو*
بعد از اینکه شاممو خوردم آجوما سینی رو برد منم دزار کشیدم و سرمو کردم تو گوشی چرا جونگ کوک نیومده ساعت دهه یهو در آروم باز شد زود گوشیو خاموش کزدم و خودمو زدم به خاب
کوک: ا.ت خوابی؟
ا.ت:.....(سکوت)
کوک: او پس خوابی
لباسامو همونجا عوض کردم و رفتم رو تخت نشستم به صورت ا.ت خیره شده بودم اوم چقد خوشگل بود چرا تاحالا بهش توجه نکرده بودم برعکس همه دخترا اون همیشه سعی میکرد که جلوم رسمی باشه و خودشو با من راحت نمیدونست حس میکنم با دخترای دیگه خیلی فرق داره خیلی چیزا تجربه کرده خیلی سختی کشیده
کوک: چرافک میکنم که میکنم بهش حس دارم(ناراحت)
ا.ت:.....(وقتی این حرفو شنید سرخ شد)
کوک: این چرا سرخ شد نکنه سرما خورده دس گذاشتم رو پیشونیش تبم که نداره
ا.ت:..خمیازه..(چشاشو کم کم وا کرد)
کوک:...ع...عه بیدارت کردم ببخشید الان میرم
ا.ت: نه نه لازم نیس میخام برم دسشویی اومم خب رو زمین راحت نیستی تخت هم بزرگه پس خب من مشکلی ندارم رو تخت بخاب
کوک: مطمعنی؟
ا.ت: اوهوم....
۳.۶k
۲۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.