منشی کوک چشه پارت ۸
منشی کوک چشه پارت ۸
پرش زمانی به یک هفته بعد:
روی صندلیم نشسته بودم. دیدم مینجی اومد و بدو بدو رفت توی اتاق کوک. رفتم در زدم. رفتم داخل دیدم مینجی روی میز کوک نشسته. با لباس کوتاه. اخر دست من به خون الوده میشه. رفتم جلو شروع کردم به کشیدن موهاش اونم جیغ میزد. کوک ما رو از هم جدا کرد.
ا.ت: تو اینجا چه غلطی میکنی ها. خیلی تو پرو یی.
اونم بدو بدو در رفت.
کوک: تو داری چیکار میکنی؟ ها؟
ا.ت: اون دختره برای چی باید بیاد دیدن تو ها؟
کوک: دختر عمومه.
ا. ت: منم دوست دخترتم میگم نباید باهاش هیچ ارتباطی داشته باشی.
کوک: از کی تا الان تو برام تعین تکلیف میکنی؟
ا.ت: میفهمی داری چی میگی؟
کوک: اره کاملا متوجه هستم. من چنین رابطه ای نمیخوام. میخوام ازت جدا شم.
وقتی گفت میخواد ازم جدا شه میخواستم گریه کنم.اینم نتیجه اعتماد به ی مرد.
گفتم: باشه باشه با بغض.
بعد گذاشتم از اون جا رفتم.تا خود صبح گریه کردم.
برش زمانی به یک ماه بعد:
الان یکماهه که از ا.ت جدا شدم. خیلی پشیمونم. من نباید این چیزا رو بهش میگفتم. خاک تو سرم. تو این یک ماه جز درباره ی کار درباره چیز دیگه ای صحبت نمیکنیم. اههههههههه. هرجور شده باید دلشو به دست بیارم.
ویو ا.ت:
هوف رفتم تو اتاق کوک داشتیم کارا رو انجام میدادیم. که.....
کوک: ا.ت معذرت میخوام. خیلی پشیمونم.
ا.ت: پشیمونی فایده نداره. سرد.
بلند شدم رفتم سمت در که یهو دستمو گرفت و منو به خودش چسبوند.
کوک: خیلی دلم برای طعم لبات تنگ شده.
لطفا. اصلا من غلط کردم. گوه خوردم.
ا.ت: سکوت😐.
کوک: بدون تو انگار یه چیزی کمه.
ا.ت: منم
کوک: چی گفتی با لحن شیطون
ا.ت: هیچی.
کوک لطفا......
ا.ت: برای اخرین بار یه فرصت بهت میدم.
پرش زمانی به یک هفته بعد:
روی صندلیم نشسته بودم. دیدم مینجی اومد و بدو بدو رفت توی اتاق کوک. رفتم در زدم. رفتم داخل دیدم مینجی روی میز کوک نشسته. با لباس کوتاه. اخر دست من به خون الوده میشه. رفتم جلو شروع کردم به کشیدن موهاش اونم جیغ میزد. کوک ما رو از هم جدا کرد.
ا.ت: تو اینجا چه غلطی میکنی ها. خیلی تو پرو یی.
اونم بدو بدو در رفت.
کوک: تو داری چیکار میکنی؟ ها؟
ا.ت: اون دختره برای چی باید بیاد دیدن تو ها؟
کوک: دختر عمومه.
ا. ت: منم دوست دخترتم میگم نباید باهاش هیچ ارتباطی داشته باشی.
کوک: از کی تا الان تو برام تعین تکلیف میکنی؟
ا.ت: میفهمی داری چی میگی؟
کوک: اره کاملا متوجه هستم. من چنین رابطه ای نمیخوام. میخوام ازت جدا شم.
وقتی گفت میخواد ازم جدا شه میخواستم گریه کنم.اینم نتیجه اعتماد به ی مرد.
گفتم: باشه باشه با بغض.
بعد گذاشتم از اون جا رفتم.تا خود صبح گریه کردم.
برش زمانی به یک ماه بعد:
الان یکماهه که از ا.ت جدا شدم. خیلی پشیمونم. من نباید این چیزا رو بهش میگفتم. خاک تو سرم. تو این یک ماه جز درباره ی کار درباره چیز دیگه ای صحبت نمیکنیم. اههههههههه. هرجور شده باید دلشو به دست بیارم.
ویو ا.ت:
هوف رفتم تو اتاق کوک داشتیم کارا رو انجام میدادیم. که.....
کوک: ا.ت معذرت میخوام. خیلی پشیمونم.
ا.ت: پشیمونی فایده نداره. سرد.
بلند شدم رفتم سمت در که یهو دستمو گرفت و منو به خودش چسبوند.
کوک: خیلی دلم برای طعم لبات تنگ شده.
لطفا. اصلا من غلط کردم. گوه خوردم.
ا.ت: سکوت😐.
کوک: بدون تو انگار یه چیزی کمه.
ا.ت: منم
کوک: چی گفتی با لحن شیطون
ا.ت: هیچی.
کوک لطفا......
ا.ت: برای اخرین بار یه فرصت بهت میدم.
۳.۷k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.