ادامه//
-: بورام تو .. برگرد باشه ؟ به لیهو میگم برسونتت تو برو توی عمارت و اصلا از اتاقت خارج نشو .
+ باشه ولی ..
قبل اینکه حرفش رو تکمیل کنه از کافه خارج شدم . نشستم توی ماشین و با آخرین سرعت به سمت خونه رفتم .
نیم ساعت بعد رسیدم . ماشین رو گوشه ای پارک کردم و از ماشین خارج شدم . در خونه شون باز بود . با دیدن حیاط خونه دوباره خاطراتم برام زنده شد . من زود تصمیم گرفته بودم .. باید خودم رو کنترل میکردم اما .. خیلی دیر نشده ؟
بعد از گذشتن از حیاط وارد خونه شدم .. خاله میرا و سوجی جلوی عکس هیونجین زانو زده بودن و گریه میکردن .
با دستی که روی شونه ام قرار گرفت برگشتم و نگاهی به جیسونگ انداختم
جیسونگ: لینو رفیق قدیمی ، رسیدی ؟
دستش رو پس زدم و گفتم : آره رفیق قدیمی .. رسیدم !
جیسونگ: خوبه زود رسیدی
با قرار گرفتن اسلحه اش پشت کمرم گفت : عادی رفتار کن . یه نفر اون پشت ایستاده و فقط منتظر اینه تو یه غلطی بکنی و اون صدارو پخش کنه . پس آروم و عاقلانه رفتار کن
جیسونگ : خاله میرا ، لینو اومده
خاله میرا و سوجی به سمتم اومدن . خاله میرا بغلم کرد و هق هق کرد . به آرومی دستم رو پشت کمرش گذاشتم
-: خاله ..گریه نکن
میرا : میدونی تو و هیونجین ..
با دست اشکهاش رو پاک کرد و ادامه داد : میدونستی تو و هیونجین .. هیچ فرقی باهم ندارید ؟!
+ممنون خاله ، حالا گریه نکن عزیزم همه چی .. درست میشه !
میرا : لینو پسرم .. فقط ازت یه خواسته دارم ..
انقدر گریه کرده بود که موقع حرف زدن نفسش بند می اومد . تحمل این جو برام سخت بود
بغضم رو قورت دادم و گفتم : بفرمایید
خاله میرا : باید .. قاتلش رو پیدا کنی .. شنیدم میتونی اینکار و انجام بدی
جیسونگ : خودم اون قاتل رو پیدا میکنم و نابودش میکنم خاله شما نگران نباش . لینو خسته اس ، الان هم که بهترین دوستش رو از دست داده قطعا حال خوبی نداره اگر بزارید یکم بریم بیرون هواخوری .
خاله میرا : جیسونگ تو ام .. خیلی بهمون کمک کردی .. با اینکه فقط چندساله همدیگه رو میشناسیم .. ممنون پسرم
جیسونگ رو بغل گرفت
+ باشه ولی ..
قبل اینکه حرفش رو تکمیل کنه از کافه خارج شدم . نشستم توی ماشین و با آخرین سرعت به سمت خونه رفتم .
نیم ساعت بعد رسیدم . ماشین رو گوشه ای پارک کردم و از ماشین خارج شدم . در خونه شون باز بود . با دیدن حیاط خونه دوباره خاطراتم برام زنده شد . من زود تصمیم گرفته بودم .. باید خودم رو کنترل میکردم اما .. خیلی دیر نشده ؟
بعد از گذشتن از حیاط وارد خونه شدم .. خاله میرا و سوجی جلوی عکس هیونجین زانو زده بودن و گریه میکردن .
با دستی که روی شونه ام قرار گرفت برگشتم و نگاهی به جیسونگ انداختم
جیسونگ: لینو رفیق قدیمی ، رسیدی ؟
دستش رو پس زدم و گفتم : آره رفیق قدیمی .. رسیدم !
جیسونگ: خوبه زود رسیدی
با قرار گرفتن اسلحه اش پشت کمرم گفت : عادی رفتار کن . یه نفر اون پشت ایستاده و فقط منتظر اینه تو یه غلطی بکنی و اون صدارو پخش کنه . پس آروم و عاقلانه رفتار کن
جیسونگ : خاله میرا ، لینو اومده
خاله میرا و سوجی به سمتم اومدن . خاله میرا بغلم کرد و هق هق کرد . به آرومی دستم رو پشت کمرش گذاشتم
-: خاله ..گریه نکن
میرا : میدونی تو و هیونجین ..
با دست اشکهاش رو پاک کرد و ادامه داد : میدونستی تو و هیونجین .. هیچ فرقی باهم ندارید ؟!
+ممنون خاله ، حالا گریه نکن عزیزم همه چی .. درست میشه !
میرا : لینو پسرم .. فقط ازت یه خواسته دارم ..
انقدر گریه کرده بود که موقع حرف زدن نفسش بند می اومد . تحمل این جو برام سخت بود
بغضم رو قورت دادم و گفتم : بفرمایید
خاله میرا : باید .. قاتلش رو پیدا کنی .. شنیدم میتونی اینکار و انجام بدی
جیسونگ : خودم اون قاتل رو پیدا میکنم و نابودش میکنم خاله شما نگران نباش . لینو خسته اس ، الان هم که بهترین دوستش رو از دست داده قطعا حال خوبی نداره اگر بزارید یکم بریم بیرون هواخوری .
خاله میرا : جیسونگ تو ام .. خیلی بهمون کمک کردی .. با اینکه فقط چندساله همدیگه رو میشناسیم .. ممنون پسرم
جیسونگ رو بغل گرفت
۴.۵k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.