هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۵۲
ادامه داستان *
سرم و از پرونده ها در اوردن و نفس عمیق کشیدم به جین که مثل من خسته داره با کامپیوتر کار میکنه نگا کردم
× میگم جین بسه دیگه بیشتر اطلاعات رو داریم فقط یونگی باید بره خانواده طرف رو پیدا کنه تا عملیات رو شروع کنیم
÷ هوم میدونم دارم یه کار دیگه میکنم
با تعجب بهش نگا کردم
× چیکار؟
با ذوق نگام کرد
÷ میخوام برا ماموریت واسه یونا لباس گنگ بگیرم بپوشه
× مگه نداره؟
÷ تا جایی که میدونم همتون به علاوه خودم براش لباسای کیوت میگیریم نمیشه با لباس صورتی بیاد که
یهو بعد حرفش خندید
÷ فک کن اون وسط با اون هودی خرگوشیش داره یه بادیگارد رو میزنه
با حرفش منم خندم گرفت با اون هودی واقعا خوردنی میشد
داشتیم میخندیدیم که خانم وارد شد
+ ما اومدیمممم
÷ خوش اومدین
کوکم وارد اتاق شد و روی تخت ولو شد
× وضعیت ؟
$ اصلا عالین نمیبینی وضعیتمو؟
× پس دیگه باید ارو اروم اماره ماموریتمون شیم
+ اما هوپی خوب نشده
÷ کی گفته اونو میبریم؟
٪ کی گفته من قرار نیست بیام؟
× هوپ تو هنوز کامل خوب نشدی
٪ آه نامجون چند دقیقه پیش داشتم با فیلیکس تمرین میکردم حالم خوبه
× نه هوپ مشت فیلیکس رو با اون گنده ها مقایسه نکن
هوپی کلافه نفس کشید
٪ خب من راننده تو ماشین میمونم
÷ هوم این فکر خوبیه
اومدم جواب بدم که یونگی با عصبانیت وارد شد
-عوضیا
اومد لش کرد کنار جین و به صفحه مانیتورش نگاه کرد
-چیکار می کنی تو این وضعیت؟
÷کوری ؟لباس میگیرم
-کور که نیستم ولی داری لباس دخترونه میگیری که به سنتم نمیخوره
همه سرفه کردندکه یونگی به یونا نگاه کرد که کمی ناراحت بود خندید
-مگه میشه تورو یادم بره داشتم شوخی میکردم راستی تو چرا سر همچیت چیزی ناراحت میشی ما تو رو مرد بار آوردیم مرد
یونا خندید و رفت بغل یونگی به یونگی نگا کردم
×خوب به نظرم پیداشون کردی که اینجایی
-پیداشون که کردم ولی تونستم بگیرمشون
×چی کی تونسته از دست تو فرار کنه واقعاً غیر ممکنه
یونگی لباسش رو کشید پایین که یه رد خنجر مانند کنار دستش دیده شد........
پارت ۵۲
ادامه داستان *
سرم و از پرونده ها در اوردن و نفس عمیق کشیدم به جین که مثل من خسته داره با کامپیوتر کار میکنه نگا کردم
× میگم جین بسه دیگه بیشتر اطلاعات رو داریم فقط یونگی باید بره خانواده طرف رو پیدا کنه تا عملیات رو شروع کنیم
÷ هوم میدونم دارم یه کار دیگه میکنم
با تعجب بهش نگا کردم
× چیکار؟
با ذوق نگام کرد
÷ میخوام برا ماموریت واسه یونا لباس گنگ بگیرم بپوشه
× مگه نداره؟
÷ تا جایی که میدونم همتون به علاوه خودم براش لباسای کیوت میگیریم نمیشه با لباس صورتی بیاد که
یهو بعد حرفش خندید
÷ فک کن اون وسط با اون هودی خرگوشیش داره یه بادیگارد رو میزنه
با حرفش منم خندم گرفت با اون هودی واقعا خوردنی میشد
داشتیم میخندیدیم که خانم وارد شد
+ ما اومدیمممم
÷ خوش اومدین
کوکم وارد اتاق شد و روی تخت ولو شد
× وضعیت ؟
$ اصلا عالین نمیبینی وضعیتمو؟
× پس دیگه باید ارو اروم اماره ماموریتمون شیم
+ اما هوپی خوب نشده
÷ کی گفته اونو میبریم؟
٪ کی گفته من قرار نیست بیام؟
× هوپ تو هنوز کامل خوب نشدی
٪ آه نامجون چند دقیقه پیش داشتم با فیلیکس تمرین میکردم حالم خوبه
× نه هوپ مشت فیلیکس رو با اون گنده ها مقایسه نکن
هوپی کلافه نفس کشید
٪ خب من راننده تو ماشین میمونم
÷ هوم این فکر خوبیه
اومدم جواب بدم که یونگی با عصبانیت وارد شد
-عوضیا
اومد لش کرد کنار جین و به صفحه مانیتورش نگاه کرد
-چیکار می کنی تو این وضعیت؟
÷کوری ؟لباس میگیرم
-کور که نیستم ولی داری لباس دخترونه میگیری که به سنتم نمیخوره
همه سرفه کردندکه یونگی به یونا نگاه کرد که کمی ناراحت بود خندید
-مگه میشه تورو یادم بره داشتم شوخی میکردم راستی تو چرا سر همچیت چیزی ناراحت میشی ما تو رو مرد بار آوردیم مرد
یونا خندید و رفت بغل یونگی به یونگی نگا کردم
×خوب به نظرم پیداشون کردی که اینجایی
-پیداشون که کردم ولی تونستم بگیرمشون
×چی کی تونسته از دست تو فرار کنه واقعاً غیر ممکنه
یونگی لباسش رو کشید پایین که یه رد خنجر مانند کنار دستش دیده شد........
۷.۶k
۲۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.