دکتر مافیا پارت ۱۴
__________
پرش زمانی به فردا
ا/ت: تهیونگ جون
تهیونگ: جون؟ چی میخوایی؟
ا/ت: میخوام با دوستم برم بیرون میشه؟ اسمش آنا عه
تهیونگ: باشه ولی زود برگردیا
ا/ت: کاری که داریم حدودا ۱ ساعت طول میکشه ولی سعی میکنم زود تمومش کنم خوبه؟
تهیونگ: خوبه برو
ا/ت : بای بای
ا/ت ویو
بلاخره وقتشه بفهمیم سریع رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش لایت کردم و سویچ ماشینم رو برداشتم و رفتم سراغ آنا
ا/ت : آناااااا زودباش بریم دیر شد
آنا: اومدممم*سوار ماشین میشود* ولی مطمعنی
ا/ت: با اون خصوصیاتی که دیدم و خاطراتون احتمالش زیاده
رفتیم بیمارستان قسمت آزمایش یه آزمایش دی ان ای گرفتیم جواب ۱ ساعت دیگه میاد انا هم تا اون موقعه خیلی استرس داشت که بلاخره جواب اومد دادن دست آنا
آنا : وایی من نمیتونم ببینم تو ببین
ا/ت: باشه
برگه رو گرفتم بازش کردم واییی واقعا هست ولی صورتم رو پوکر نشون دادم
آنا : چی شد نیست؟
ا/ت: خوب(ناراحتی) هست جواب مثبته
انا: چییی(کمی داد)
..... : خانم لطفا آرومتر اینجا بیمارستانه
آنا: باشه ببخشید بیا بریم بیرون
*رفتن بیرون*
آنا: واقعا مثبته واقعا(گریه)
ا/ت : آره هست ولی تو دیگه چرا گریه میکنی
آنا: بعد این همه سال پیداش کردم
حالا چطوری بهش بگم؟
ا/ت: من یه نقشه دارم تو فعلا برو خونه منم با یکی هماهنگ میکنم باشه تا شب خودت رو خوشگل کن باشه؟
آنا: باشه
دیگه آنا رو رسوندم خونه اش و رفتم عمارت در زدم که اجوما باز کرد پسرا تو حال بودن که
تهیونگ: واقعا یعنی ....
کوک: آره آره ارههههه به چه زبونی بگم که...
ا/ت : من اومدمممم
کوک و تهیونگ: یا حضرت بنگتن
ا/ت : خوب اومدم با کلی خبر ولی نمیگم
کوک: پس مرض داری میگی خبر داری
ا/ت : آره دارم ولی کوک تو برو با تهیونگ حرف دارم*عصبی نگاش میکنه و تهیونگ رو داریم که هنگ کرده*
کوک: *از نگاه ا/ت ترسید * خو..خوب من برم اماده شم ساعت ۳:۴۵ باید برم بایییی *رفت بالا *
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: اولا واسه اونطور نگاه کردنم معذرت میخوام بعدش باید یه چی بهت بگم
* چندمین بعد ساعت ۳:۳۰*
کوک: هی تهیونگ
تهیونگ: چیه
کوک: ا/ت بهت چی گفت
تهیونگ: به تو چه
کوک: بگو دیگه دارم از کنجکاوی میمیرم
تهیونگ: خوب یکی از دوستای ا/ت وقتی بچه بوده پدر و مادرش رو گم میکنه تا امروز، امروز پدر و مادرش رو پیدا کرد و میخواست واسه همین جشن بگیره ا/ت هم میخواست ازم اجازه بگیره بره
کوک: پس اون نگاهش چی بود؟
تهیونگ: والا خودمم نمیدونم
کوک: من دیگه باید برم الاناست محموله برسه
تهیونگ : باشه
*پرش زمانی به ساعت ۹*
ویو ادمین زیبای گلتون(میدونم زیادی از جذابیتم حرف میزنم پس چیزی نگید😂)
خوب کوک ساعت ۹ برمیگیرده و وقتی میره عمارت
کوک: من اومدمممم
ولی دید همه جا تاریکه
کوک : بچه هاااااا
ا/ت و تهیونگ : سوپرایزززز
کوک: یاااااا (مثلا داده🤣) تولدمه یادم رفته؟ صبر کن اون کیه؟
تهیونگ: تبریک داش خ.....
ا/ت: تهیونگگگگ خودش قرار بود بگه
تهیونگ : یادم رفت سوری
خوب بگو
آنا : امم خوب راستش
هعی سلام داداش (خجالتتتتتتت)
کوک: داداش؟ این چی میگه ا/ت تهیونگ
ا/ت : خوب دوستم آنا خواهرته
کوک: اصلا شوخی خوبی نیست خواهر من..... (بغض)
آنا: بهت گفتن تو تصادف مردم ولی فراموشی گرفتم و بردنم یتیم خونه بعد چندسال همه چیز یادم اومد ولی هرچی گشتم پیدات نکردم(بغض)
ا/ت : اخلاق تو و آنا شبیه هم بود و همچنین خاطراتون شک داشتم شاید خواهر و برادرید
واسه همین خواستم تست دی ان ای بدم تا مطمعن بشم و جوابش مثبت بود* یه برگه بهش میده* اینم مدرک
کوک برگه رو میگیره و بعد خوندش برگه رو میندازه و آنا رو بغل میکنه و میزاره اشک هاش بریزه آنا هم متقابل بغلش میکنه و گریه میکنه
کوک رو به ا/ت میگه
کوک: ازت ممنونم (گریه)
ا/ت هم برای حرفش لبخند میزنه
ا/ت :* روبه تهیونگ* شانس باهامون یار بودا
تهیونگ: آره وگرنه این مگه میرفت بیرون
کوک: واقعا از هردوتون ممنونم مخصوصا تو ا/ت 🥲
آنا: واقعا ا/ت چطوری جبرانش کنم واست(بغض)
ا/ت میره بغلش و میگه
ا/ت: تو قبلا برام جبرانش کردی زمانی که هیچکی باورم نداشت تو باورم داشتی زمانی که همه رفتن تو پیشم موندی(بغض)
کوک: داش ازت ممنونم
تهیونگ: خواهش ولی من فقط کارای جشن رو کردم کسی که فهمیدا/ت بود
کوک:🥲
راستی صبر کن تو کی ازم دی ان ای گرفتی
ا/ت : یاع ما روش های خودمون رو داریم
شوخی کردم زمانی که تیر خوردی کمی از خونت رو برداشتم* یدفعه دستش رو میزاره جلو دهنش تهیونگ یدونه میزنه تو سرش*
آنا: چی تیر
کوک: ااااا
بلاخره میخواد بفهمی دیگه من مافیام
آنا: چیییییییییییییی
کوک : بیا بریم بهت همه چی رو توضیح میدم
اسلاید ۲ لباس ا/ت واسه بیرون
پرش زمانی به فردا
ا/ت: تهیونگ جون
تهیونگ: جون؟ چی میخوایی؟
ا/ت: میخوام با دوستم برم بیرون میشه؟ اسمش آنا عه
تهیونگ: باشه ولی زود برگردیا
ا/ت: کاری که داریم حدودا ۱ ساعت طول میکشه ولی سعی میکنم زود تمومش کنم خوبه؟
تهیونگ: خوبه برو
ا/ت : بای بای
ا/ت ویو
بلاخره وقتشه بفهمیم سریع رفتم یه لباس پوشیدم و آرایش لایت کردم و سویچ ماشینم رو برداشتم و رفتم سراغ آنا
ا/ت : آناااااا زودباش بریم دیر شد
آنا: اومدممم*سوار ماشین میشود* ولی مطمعنی
ا/ت: با اون خصوصیاتی که دیدم و خاطراتون احتمالش زیاده
رفتیم بیمارستان قسمت آزمایش یه آزمایش دی ان ای گرفتیم جواب ۱ ساعت دیگه میاد انا هم تا اون موقعه خیلی استرس داشت که بلاخره جواب اومد دادن دست آنا
آنا : وایی من نمیتونم ببینم تو ببین
ا/ت: باشه
برگه رو گرفتم بازش کردم واییی واقعا هست ولی صورتم رو پوکر نشون دادم
آنا : چی شد نیست؟
ا/ت: خوب(ناراحتی) هست جواب مثبته
انا: چییی(کمی داد)
..... : خانم لطفا آرومتر اینجا بیمارستانه
آنا: باشه ببخشید بیا بریم بیرون
*رفتن بیرون*
آنا: واقعا مثبته واقعا(گریه)
ا/ت : آره هست ولی تو دیگه چرا گریه میکنی
آنا: بعد این همه سال پیداش کردم
حالا چطوری بهش بگم؟
ا/ت: من یه نقشه دارم تو فعلا برو خونه منم با یکی هماهنگ میکنم باشه تا شب خودت رو خوشگل کن باشه؟
آنا: باشه
دیگه آنا رو رسوندم خونه اش و رفتم عمارت در زدم که اجوما باز کرد پسرا تو حال بودن که
تهیونگ: واقعا یعنی ....
کوک: آره آره ارههههه به چه زبونی بگم که...
ا/ت : من اومدمممم
کوک و تهیونگ: یا حضرت بنگتن
ا/ت : خوب اومدم با کلی خبر ولی نمیگم
کوک: پس مرض داری میگی خبر داری
ا/ت : آره دارم ولی کوک تو برو با تهیونگ حرف دارم*عصبی نگاش میکنه و تهیونگ رو داریم که هنگ کرده*
کوک: *از نگاه ا/ت ترسید * خو..خوب من برم اماده شم ساعت ۳:۴۵ باید برم بایییی *رفت بالا *
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: اولا واسه اونطور نگاه کردنم معذرت میخوام بعدش باید یه چی بهت بگم
* چندمین بعد ساعت ۳:۳۰*
کوک: هی تهیونگ
تهیونگ: چیه
کوک: ا/ت بهت چی گفت
تهیونگ: به تو چه
کوک: بگو دیگه دارم از کنجکاوی میمیرم
تهیونگ: خوب یکی از دوستای ا/ت وقتی بچه بوده پدر و مادرش رو گم میکنه تا امروز، امروز پدر و مادرش رو پیدا کرد و میخواست واسه همین جشن بگیره ا/ت هم میخواست ازم اجازه بگیره بره
کوک: پس اون نگاهش چی بود؟
تهیونگ: والا خودمم نمیدونم
کوک: من دیگه باید برم الاناست محموله برسه
تهیونگ : باشه
*پرش زمانی به ساعت ۹*
ویو ادمین زیبای گلتون(میدونم زیادی از جذابیتم حرف میزنم پس چیزی نگید😂)
خوب کوک ساعت ۹ برمیگیرده و وقتی میره عمارت
کوک: من اومدمممم
ولی دید همه جا تاریکه
کوک : بچه هاااااا
ا/ت و تهیونگ : سوپرایزززز
کوک: یاااااا (مثلا داده🤣) تولدمه یادم رفته؟ صبر کن اون کیه؟
تهیونگ: تبریک داش خ.....
ا/ت: تهیونگگگگ خودش قرار بود بگه
تهیونگ : یادم رفت سوری
خوب بگو
آنا : امم خوب راستش
هعی سلام داداش (خجالتتتتتتت)
کوک: داداش؟ این چی میگه ا/ت تهیونگ
ا/ت : خوب دوستم آنا خواهرته
کوک: اصلا شوخی خوبی نیست خواهر من..... (بغض)
آنا: بهت گفتن تو تصادف مردم ولی فراموشی گرفتم و بردنم یتیم خونه بعد چندسال همه چیز یادم اومد ولی هرچی گشتم پیدات نکردم(بغض)
ا/ت : اخلاق تو و آنا شبیه هم بود و همچنین خاطراتون شک داشتم شاید خواهر و برادرید
واسه همین خواستم تست دی ان ای بدم تا مطمعن بشم و جوابش مثبت بود* یه برگه بهش میده* اینم مدرک
کوک برگه رو میگیره و بعد خوندش برگه رو میندازه و آنا رو بغل میکنه و میزاره اشک هاش بریزه آنا هم متقابل بغلش میکنه و گریه میکنه
کوک رو به ا/ت میگه
کوک: ازت ممنونم (گریه)
ا/ت هم برای حرفش لبخند میزنه
ا/ت :* روبه تهیونگ* شانس باهامون یار بودا
تهیونگ: آره وگرنه این مگه میرفت بیرون
کوک: واقعا از هردوتون ممنونم مخصوصا تو ا/ت 🥲
آنا: واقعا ا/ت چطوری جبرانش کنم واست(بغض)
ا/ت میره بغلش و میگه
ا/ت: تو قبلا برام جبرانش کردی زمانی که هیچکی باورم نداشت تو باورم داشتی زمانی که همه رفتن تو پیشم موندی(بغض)
کوک: داش ازت ممنونم
تهیونگ: خواهش ولی من فقط کارای جشن رو کردم کسی که فهمیدا/ت بود
کوک:🥲
راستی صبر کن تو کی ازم دی ان ای گرفتی
ا/ت : یاع ما روش های خودمون رو داریم
شوخی کردم زمانی که تیر خوردی کمی از خونت رو برداشتم* یدفعه دستش رو میزاره جلو دهنش تهیونگ یدونه میزنه تو سرش*
آنا: چی تیر
کوک: ااااا
بلاخره میخواد بفهمی دیگه من مافیام
آنا: چیییییییییییییی
کوک : بیا بریم بهت همه چی رو توضیح میدم
اسلاید ۲ لباس ا/ت واسه بیرون
۱۷.۵k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.