↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
↓¶♪„وقتی نمیتونستی حامله شی....“♪¶↑
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟿
کوک:ببببرررررییییینننننن خونه هاتوننننن(داد)
هیچکدوم تکون نخوردن
فقط جیمین پاهاشو خاروند
کوک:خرسن خرس
که یهو یه فکری به سرش زد
کوک:(خنده شیطانی)
کوک:عررررر آتیش گرفتهههه فراررر(عربده)
جین:الفرارررررر
جیمین:چی آتیش گرفتههههه؟؟؟
کوک:ک//ونت(خندههههههههه)
جیمین:مرض
شوگا:ک*نمک
که دوباره بالشتاشونو گرفتن و خوابیدن
کوک:خدایا نجاتم بدهههه
جیمین:ساکت شو فقط بخواب
کوک:نمیخوام
جیمین:به عنم
کوک:دلم میخواد جرت بدم جیمیننننننن
[فردا]
↓ا.ت↑
صبح بلندشدم و دیدم که دوهیو نشسته تو اتاقم
خواستم آب دهنمو قورت بدم که گلوم سوخت
ا.ت:آخخ گلومم
دوهیو:خوبیییی؟؟
ا.ت:آره خوبم فقط یه لحظه بود
دوهیو:خاله
ا.ت:جانم؟
دوهیو:امروز مهمون داریم
ا.ت:کیه؟
دوهیو:آقای لی
ا.ت:نمیشناسمش
دوهیو:منم نمیشناسمش ولی باتو کار داره
ا.ت:م.ن؟!
دوهیو:آره...راس..تش مامانم گفت زود بری پایین
ا.ت:شتت زودتر بگو خبب
دوهیو رو سریع بیرون کردم و از اونجایی تو اتاق همه یه دسشویی کوچیک بود رفتم تو دسشویی اتاق خودم
صورتمو شستم و اومدم بیرون
یه لباس خیلی قشنگ پوشیدم و رفتم پایین
از اونجایی که اصلا آرایش کردن رو دوست نداشتم
مثل همیشه یه تینت به گونه هام و لبم زدم
موهامو باز گذاشتم و رفتم پایین
آقای لی:سلام خانم ا.ت
ا.ت:سلام آقای لی
آقای لی:اگه میشه من سریع یه توضیحی بدم و برم
ا.ت:بله بله بفرمایین
نشستم رو مبل و به حرفای آقای لی گوش میدادم
آقای لی:از اونجایی که یروز خواهرتون اومدن پیش و ما....و اینکه من قبول کردم که شمارو استخدام کنم
آقای لی:و اینکه اگه قبول کنین...این کار تو کشور دیگه انجام میشه
ا.ت:میشه بپرسم کارش چیه؟
آقای لی: بستنی فروشی و کافه و اینا
ا.ت:اها
آقای لی:نمیخواستم بگم ولی خواهرتون وضعیتتون رو برام گفت و اینکه هرطور خواستین میتونین کار کنین
ا.ت:ممنونم
آقای لی:و اینکه کشورش هم لندن
آقای لی:ما چندتا شعبه داریم همه شعبه هایی که تو کره و تو کشورای دیگه هست نیازی به کاراموز نداره
آقای لی:ولی لندن چون تازه شعبه زدیم به کارموز جدید نیاز داریم
ا.ت:راستش من قبلا پدر مادرم...یعنی قبل از فوت کردنشون اونجا زندگی میکردن و هنوز اونجا خونه داریم واسه همین اونجا برام راحته
آقای لی:زبانشون رو بلدی؟!
ا.ت:آره
آقای لی:پس...فردا نه پس فردا بیا فرودگاه
ا.ت:باشه
آقای لی:روز بخیر
و رفت
میا:چطور بود!؟خوب بود
ا.ت:باید برملندن
میا:چچیییییی
ا.ت:میرم
میا:ا.ت مطمئنی میتونی از این بچه اونجا مواظبت کنی؟!
ا.ت:نمیدونم میا نمیدونم
★≈فیک≈★←کوک→
𝐏𝐚𝐫𝐭:𝟿
کوک:ببببرررررییییینننننن خونه هاتوننننن(داد)
هیچکدوم تکون نخوردن
فقط جیمین پاهاشو خاروند
کوک:خرسن خرس
که یهو یه فکری به سرش زد
کوک:(خنده شیطانی)
کوک:عررررر آتیش گرفتهههه فراررر(عربده)
جین:الفرارررررر
جیمین:چی آتیش گرفتههههه؟؟؟
کوک:ک//ونت(خندههههههههه)
جیمین:مرض
شوگا:ک*نمک
که دوباره بالشتاشونو گرفتن و خوابیدن
کوک:خدایا نجاتم بدهههه
جیمین:ساکت شو فقط بخواب
کوک:نمیخوام
جیمین:به عنم
کوک:دلم میخواد جرت بدم جیمیننننننن
[فردا]
↓ا.ت↑
صبح بلندشدم و دیدم که دوهیو نشسته تو اتاقم
خواستم آب دهنمو قورت بدم که گلوم سوخت
ا.ت:آخخ گلومم
دوهیو:خوبیییی؟؟
ا.ت:آره خوبم فقط یه لحظه بود
دوهیو:خاله
ا.ت:جانم؟
دوهیو:امروز مهمون داریم
ا.ت:کیه؟
دوهیو:آقای لی
ا.ت:نمیشناسمش
دوهیو:منم نمیشناسمش ولی باتو کار داره
ا.ت:م.ن؟!
دوهیو:آره...راس..تش مامانم گفت زود بری پایین
ا.ت:شتت زودتر بگو خبب
دوهیو رو سریع بیرون کردم و از اونجایی تو اتاق همه یه دسشویی کوچیک بود رفتم تو دسشویی اتاق خودم
صورتمو شستم و اومدم بیرون
یه لباس خیلی قشنگ پوشیدم و رفتم پایین
از اونجایی که اصلا آرایش کردن رو دوست نداشتم
مثل همیشه یه تینت به گونه هام و لبم زدم
موهامو باز گذاشتم و رفتم پایین
آقای لی:سلام خانم ا.ت
ا.ت:سلام آقای لی
آقای لی:اگه میشه من سریع یه توضیحی بدم و برم
ا.ت:بله بله بفرمایین
نشستم رو مبل و به حرفای آقای لی گوش میدادم
آقای لی:از اونجایی که یروز خواهرتون اومدن پیش و ما....و اینکه من قبول کردم که شمارو استخدام کنم
آقای لی:و اینکه اگه قبول کنین...این کار تو کشور دیگه انجام میشه
ا.ت:میشه بپرسم کارش چیه؟
آقای لی: بستنی فروشی و کافه و اینا
ا.ت:اها
آقای لی:نمیخواستم بگم ولی خواهرتون وضعیتتون رو برام گفت و اینکه هرطور خواستین میتونین کار کنین
ا.ت:ممنونم
آقای لی:و اینکه کشورش هم لندن
آقای لی:ما چندتا شعبه داریم همه شعبه هایی که تو کره و تو کشورای دیگه هست نیازی به کاراموز نداره
آقای لی:ولی لندن چون تازه شعبه زدیم به کارموز جدید نیاز داریم
ا.ت:راستش من قبلا پدر مادرم...یعنی قبل از فوت کردنشون اونجا زندگی میکردن و هنوز اونجا خونه داریم واسه همین اونجا برام راحته
آقای لی:زبانشون رو بلدی؟!
ا.ت:آره
آقای لی:پس...فردا نه پس فردا بیا فرودگاه
ا.ت:باشه
آقای لی:روز بخیر
و رفت
میا:چطور بود!؟خوب بود
ا.ت:باید برملندن
میا:چچیییییی
ا.ت:میرم
میا:ا.ت مطمئنی میتونی از این بچه اونجا مواظبت کنی؟!
ا.ت:نمیدونم میا نمیدونم
۱۴.۷k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.