bad girl p: 61
رسیدم پیاده شدم رفتم سمت اتاق انتظار سوآ سوجین و مینا اونجا بودن مینا خیلی وقت بود همو ندیده بودیم تا دیدم زود پرید بغلم
مینا: نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
هانا: منم بودم دلم برا خودم تنگ میشد
مینا: بیشعور
سوجین: هانا بیا یکاری کن منو مینا هرکاری میکنیم این دخنر استرسش کم نمیشه
هانا: اینکه استرس نداره میری بله رو میگی غذا میخوری یکم میرقصی کیکو میبری بعدم میری خونت(همه زدن زیر خنده)
مینا:تو یه جمله همرو گفتی دست مریزاد
سوآ: نمیدونم خیلی استرس دارم
هانا: باور میکنی تو عمرم یبارم استرسو تجربه نکردم، خب سوآ پاشو لباس عروس بپوش میکاپرا بیان میکاپت کنن
سوآ: باشه
به سوآ کمک کردیم لباس عروسشو بپوشه بعدم میکاپرا شروع کردن میکاپ کردن سوا ماهم لباس عوض کردیم نشستیم رو صندلی تا میکاپرا مارم میکاپ کنن
هانا: غلیظ نباشه خیلی خیلی کم باشه میکاپم
میکاپر: باشه، موهاتونو چیکار کنم
هانا: باز باشه
میکاپر: باشه
بلاخره بعد 2ساعت کارشون تموم شد
یه نگاه تو اینه به خودم انداختم
هانا: از جذابیتم کور شدم
مینا چرخوندم سمت خودش
مینا: منم کور شدم ناموصا چطورچه با ارایش چه بی ارایش انقد جذابی لعنتی
هانا: نمیدونم
سوجین: منم موافقم
مینا: سوآ کفشتو دربیار اسم مارو زیرش بنویس
سوآ کفششو دراوورد بچه ها اسماشونو نوشتن
سوآ: عه هانارم بنویسم
هانا: بنویسی جرت میدم
سوآ: پاک نمیشه دیگه
سوجین: نگران نباش اول ما ازدواج میکنیم بعد تو
مامانم عمم(سانگا)، خاله می هی، با مامان فیلیکس(هه را)،مامان سوجین(سوهی)،مامان هیونجین(یورا)، مامان سویون(هه می) اومدن داخل
سانگا: وای دخترم چقد خوشگل شدی(گریه)
سوا هم گریش گرف عممو بغل کرد
هانا: من موندم چرا گریه میکنین
یونهی: تو اگه ازدواج کنی گریه نمیکنی که دیگع از پدرو مادرت جدا شدی
هانا: اولا قصد ازدواج ندارم فعلا دوما نع واسه چی ناراحت شم اخه مگه مرض دارم بیام ازدواج کنم بعدم ازون ور زا زار گریه کنم
یونهی: تاحالا فقط بخاطر اون خرگوش گریه میکردی
همه: خرگوش؟
هانا: کوکو میگه
خلاصه بعد چن دقیقه سوجون تشریف فرما شد ماهم زدیم بیرون رفتیم سالن ورودی گوشیمو دراووردم تکیه مو دادم به دیوار داشتم با گوشی ور میرفتم سرم پایین بود که یکی گوشیرو از دستم گرف سرمو گرفدم بالا دیدم کرم درونی کوک باز فعال شده
هانا: ای خداااا منو از دست این نجات بده
کوک: یا چقد جذاب شدی
هانا: بودم
مینا: من یبار مث هانا لباس پوشیدم عین جن شدم ناموصا هرچی میپوشه بهش میاد مخصوصا این استایل ها
هانا: خودمم میدونم
هانا: نامی؟
نامی: بله؟
هانا: یه دقیقه بیا
نامی اومد پیشم
هانا: یوهان، کوک بیاید وایسین اینجا
یوهان، کوک: واسه چی؟
هانا: بیاین
اومدن وایسادن جلومون
هانا: الان حرفتو قبول دارم الان قبول دارم مافیان خدایی ببین چقد هات و سکسی ان
سوجین: یکم حیا کن
نامی: راس میگی
یوهان: چون همش ورژن کیوتمون رو دیدی باور نمیکردی
کوک: ارع دقیقا
هانا: ولی خرگوش های کیوت خودمو میخوام
یوهان اومد پیشم دستشو انداخت دور شونه هام بغلم کرد هممون باهم رفتیم داخل سالن اصلی همه مهمونا اومده بودن ماهم یجای خالی پیدا کردیم هممون نشستیم اونجا که سوآ با(اسم پدر سوآ سونهوعه) عمو سونهو اومدن همه دست زدن براشون خلاصه بعد اینکهاون یارو که اسمشو یادم رف خطبه عقدو خوند و اونام بله گفتم ماهم پاشدیم سرپا دست براشون بعدم نشستیم کع چشمم به یکی افتاد اره خودش بود اون.......
عکس لباسای همرو میزارم
مینا: نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
هانا: منم بودم دلم برا خودم تنگ میشد
مینا: بیشعور
سوجین: هانا بیا یکاری کن منو مینا هرکاری میکنیم این دخنر استرسش کم نمیشه
هانا: اینکه استرس نداره میری بله رو میگی غذا میخوری یکم میرقصی کیکو میبری بعدم میری خونت(همه زدن زیر خنده)
مینا:تو یه جمله همرو گفتی دست مریزاد
سوآ: نمیدونم خیلی استرس دارم
هانا: باور میکنی تو عمرم یبارم استرسو تجربه نکردم، خب سوآ پاشو لباس عروس بپوش میکاپرا بیان میکاپت کنن
سوآ: باشه
به سوآ کمک کردیم لباس عروسشو بپوشه بعدم میکاپرا شروع کردن میکاپ کردن سوا ماهم لباس عوض کردیم نشستیم رو صندلی تا میکاپرا مارم میکاپ کنن
هانا: غلیظ نباشه خیلی خیلی کم باشه میکاپم
میکاپر: باشه، موهاتونو چیکار کنم
هانا: باز باشه
میکاپر: باشه
بلاخره بعد 2ساعت کارشون تموم شد
یه نگاه تو اینه به خودم انداختم
هانا: از جذابیتم کور شدم
مینا چرخوندم سمت خودش
مینا: منم کور شدم ناموصا چطورچه با ارایش چه بی ارایش انقد جذابی لعنتی
هانا: نمیدونم
سوجین: منم موافقم
مینا: سوآ کفشتو دربیار اسم مارو زیرش بنویس
سوآ کفششو دراوورد بچه ها اسماشونو نوشتن
سوآ: عه هانارم بنویسم
هانا: بنویسی جرت میدم
سوآ: پاک نمیشه دیگه
سوجین: نگران نباش اول ما ازدواج میکنیم بعد تو
مامانم عمم(سانگا)، خاله می هی، با مامان فیلیکس(هه را)،مامان سوجین(سوهی)،مامان هیونجین(یورا)، مامان سویون(هه می) اومدن داخل
سانگا: وای دخترم چقد خوشگل شدی(گریه)
سوا هم گریش گرف عممو بغل کرد
هانا: من موندم چرا گریه میکنین
یونهی: تو اگه ازدواج کنی گریه نمیکنی که دیگع از پدرو مادرت جدا شدی
هانا: اولا قصد ازدواج ندارم فعلا دوما نع واسه چی ناراحت شم اخه مگه مرض دارم بیام ازدواج کنم بعدم ازون ور زا زار گریه کنم
یونهی: تاحالا فقط بخاطر اون خرگوش گریه میکردی
همه: خرگوش؟
هانا: کوکو میگه
خلاصه بعد چن دقیقه سوجون تشریف فرما شد ماهم زدیم بیرون رفتیم سالن ورودی گوشیمو دراووردم تکیه مو دادم به دیوار داشتم با گوشی ور میرفتم سرم پایین بود که یکی گوشیرو از دستم گرف سرمو گرفدم بالا دیدم کرم درونی کوک باز فعال شده
هانا: ای خداااا منو از دست این نجات بده
کوک: یا چقد جذاب شدی
هانا: بودم
مینا: من یبار مث هانا لباس پوشیدم عین جن شدم ناموصا هرچی میپوشه بهش میاد مخصوصا این استایل ها
هانا: خودمم میدونم
هانا: نامی؟
نامی: بله؟
هانا: یه دقیقه بیا
نامی اومد پیشم
هانا: یوهان، کوک بیاید وایسین اینجا
یوهان، کوک: واسه چی؟
هانا: بیاین
اومدن وایسادن جلومون
هانا: الان حرفتو قبول دارم الان قبول دارم مافیان خدایی ببین چقد هات و سکسی ان
سوجین: یکم حیا کن
نامی: راس میگی
یوهان: چون همش ورژن کیوتمون رو دیدی باور نمیکردی
کوک: ارع دقیقا
هانا: ولی خرگوش های کیوت خودمو میخوام
یوهان اومد پیشم دستشو انداخت دور شونه هام بغلم کرد هممون باهم رفتیم داخل سالن اصلی همه مهمونا اومده بودن ماهم یجای خالی پیدا کردیم هممون نشستیم اونجا که سوآ با(اسم پدر سوآ سونهوعه) عمو سونهو اومدن همه دست زدن براشون خلاصه بعد اینکهاون یارو که اسمشو یادم رف خطبه عقدو خوند و اونام بله گفتم ماهم پاشدیم سرپا دست براشون بعدم نشستیم کع چشمم به یکی افتاد اره خودش بود اون.......
عکس لباسای همرو میزارم
۱۲.۰k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.