حکایتی بسیار جالب درباره مشکلات
حکایتی بسیار جالب درباره مشکلات
یک سخنران در مجلسی که تعداد کثیری حضور داشتند
یک اسکناس 100 دلاری از جیب بیرون آورد و پرسید:
چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حضار بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی
قبل از آن می خواهم کاری کنم سپس اسکناس را
مچاله کرد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟
باز هم دست حضار بالا رفت.
این بار سخنران اسکناس مچاله شده را بر زمین انداخت و
چندبار آن را لگد مال کرد سپس اسکناس را برداشت و پرسید :
خوب, حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟
باز هم دست حضار بالا رفت.
سخنران گفت : دوستان می بینید! با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم
از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما
خواهان آن هستید ; و ادامه داد:
عزیزانم ! در زندگی واقعی هم همینطور است , ما در بسیاری از
موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که مواجه می شویم
; خم می شویم , مچاله می شویم , خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که
دیگر هیچ ارزشی نداریم ولی هرگز این گونه نیست
و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است ,
هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که
دوستمان دارند , آدم پر ارزشی هستیم ! و از همه مهمتر برای
خودمان که هدفمند هستیم و آگاه !
واز یاد نبریم که رنج ها نیز پیوسته گذران هستند و این نیز بگذرد.
به قول آن شاعر فرزانه :
پادشاهی در ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زمان که افکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه نبادشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه ای ولی همه خام
ژنده پوشی پدیده شد آندم
گفت : بنگار (( بگذرد این هم ))
اما تلاش و پایمردی را در رفع مشکلات از یاد نبریم. حکایت
جالبی از پایمردی یرایتان بگویم :
گویند: در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند.
(( جنید )), یکی از
عرفای زمان خویش, به پای چوبه دار آمد و پای اورا بوسه زد.
یارانش علت این کار عجیب را سوال کردند . جنید گفت :
(( هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مرد بوده و چنان این
کار را به کمال رسانده که سر در راه آن داد .))
شبتون بخیر و پراز آرامش ..
یاحق
«Rana»
یک سخنران در مجلسی که تعداد کثیری حضور داشتند
یک اسکناس 100 دلاری از جیب بیرون آورد و پرسید:
چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟
دست همه حضار بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی
قبل از آن می خواهم کاری کنم سپس اسکناس را
مچاله کرد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد ؟
باز هم دست حضار بالا رفت.
این بار سخنران اسکناس مچاله شده را بر زمین انداخت و
چندبار آن را لگد مال کرد سپس اسکناس را برداشت و پرسید :
خوب, حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟
باز هم دست حضار بالا رفت.
سخنران گفت : دوستان می بینید! با این بلاهایی که من سر اسکناس آوردم
از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما
خواهان آن هستید ; و ادامه داد:
عزیزانم ! در زندگی واقعی هم همینطور است , ما در بسیاری از
موارد با تصمیماتی که میگیریم یا با مشکلاتی که مواجه می شویم
; خم می شویم , مچاله می شویم , خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که
دیگر هیچ ارزشی نداریم ولی هرگز این گونه نیست
و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است ,
هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که
دوستمان دارند , آدم پر ارزشی هستیم ! و از همه مهمتر برای
خودمان که هدفمند هستیم و آگاه !
واز یاد نبریم که رنج ها نیز پیوسته گذران هستند و این نیز بگذرد.
به قول آن شاعر فرزانه :
پادشاهی در ثمینی داشت
بهر انگشتری نگینی داشت
خواست نقشی که باشدش دو ثمر
هر زمان که افکند به نقش نظر
گاه شادی نگیردش غفلت
گاه اندوه نبادشدش محنت
هرچه فرزانه بود در ایام
کرد اندیشه ای ولی همه خام
ژنده پوشی پدیده شد آندم
گفت : بنگار (( بگذرد این هم ))
اما تلاش و پایمردی را در رفع مشکلات از یاد نبریم. حکایت
جالبی از پایمردی یرایتان بگویم :
گویند: در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند.
(( جنید )), یکی از
عرفای زمان خویش, به پای چوبه دار آمد و پای اورا بوسه زد.
یارانش علت این کار عجیب را سوال کردند . جنید گفت :
(( هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مرد بوده و چنان این
کار را به کمال رسانده که سر در راه آن داد .))
شبتون بخیر و پراز آرامش ..
یاحق
«Rana»
۱.۳k
۰۹ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.