دوست پسر روانی پارت۴ فصل۲
دیگه چیزی نگفتم و فقط اشک میریختم که اونم سوار شد و کنارم نشست سعی کردم که برم اونور تر تا ازش دور بشم که دستشو گذاشت روی رون لوختم(عکس لباس رو گذاشتم و فشار داد تکونی نخردم و فقط ساکت موندم تا برسیم و هنوز هم اشک هام بی صدا میریخت سرم پایین بود اون نمیدید
.
.
بعد چند ساعت رسیدیم آنقدر گریه کرده بودم که چشام قرمز شده بود از پنجره نگاهی به عمارت کردم هوا تاریک و ابری بود و خونه هم نوری از خودش نداشت که این منو میترسوند شبیه خونه های متروکه شد بود درحال نگاه کردن بودم که صداش در آمد
ته: پیاده شو ..زود باش (ترسناک)
سریع از ماشین پیاده شدم که دستی دور کمرم گذاشته شد سریع سرمو برگردونم،تهیونگ بود که گفت
ته:بریم پرنسس(پوزخند..ترسناک)
و بعد حرفش به سمت جلو هلم داد جوری کمرم رو گرفته بود که فکر کنم رد انگشتاش بمونه تا وارد شدیم درو بست و منو به دیوار چسبوند صورتش خیلی نزدیک من بود با چشایی قرمز و عصبانیت بهم نگاه میکرد که استرس و ترسی بهم میداد و با صدای بم و ترسناکش لب زد
ته: که از دست من فرار میکنی فکر کردی به همین راحتی میزارم چیزی که مال منه از دستم فرار کنه(ترسناک ..عصبی)
یوری: من ..مال تو ..نیستم ..هیچوقتم نبودم ..تو فقط یک روانی.....(ترس)
ته : خفه شو ...من روانیم هاااا....الان بهت نشون میدم که چقدر تاحالا باهات خوب بودم (پوزخند ترسناک ..عصبی ..و داد)
با دادی که زد حرفم نصفه موند نمیدونم چجوری جرعت کردم همچین حرفی زدم ولی با چیزی که گفت خیلی ترسیدم
دستمو محکم کشید و توی اون خونه تاریک کشوندم سمت اتاقی واردش شد سمت صندلی رفت و من انداخت روش و شروع کرد با طناب های دور صندلی به بستن دست و پام و رفت سمت کمدی شلاقی از توش در آورد .....
هاهاهاهاها😈نمیزارم
شرط:۱۰ لایک 🍷✨
.
.
بعد چند ساعت رسیدیم آنقدر گریه کرده بودم که چشام قرمز شده بود از پنجره نگاهی به عمارت کردم هوا تاریک و ابری بود و خونه هم نوری از خودش نداشت که این منو میترسوند شبیه خونه های متروکه شد بود درحال نگاه کردن بودم که صداش در آمد
ته: پیاده شو ..زود باش (ترسناک)
سریع از ماشین پیاده شدم که دستی دور کمرم گذاشته شد سریع سرمو برگردونم،تهیونگ بود که گفت
ته:بریم پرنسس(پوزخند..ترسناک)
و بعد حرفش به سمت جلو هلم داد جوری کمرم رو گرفته بود که فکر کنم رد انگشتاش بمونه تا وارد شدیم درو بست و منو به دیوار چسبوند صورتش خیلی نزدیک من بود با چشایی قرمز و عصبانیت بهم نگاه میکرد که استرس و ترسی بهم میداد و با صدای بم و ترسناکش لب زد
ته: که از دست من فرار میکنی فکر کردی به همین راحتی میزارم چیزی که مال منه از دستم فرار کنه(ترسناک ..عصبی)
یوری: من ..مال تو ..نیستم ..هیچوقتم نبودم ..تو فقط یک روانی.....(ترس)
ته : خفه شو ...من روانیم هاااا....الان بهت نشون میدم که چقدر تاحالا باهات خوب بودم (پوزخند ترسناک ..عصبی ..و داد)
با دادی که زد حرفم نصفه موند نمیدونم چجوری جرعت کردم همچین حرفی زدم ولی با چیزی که گفت خیلی ترسیدم
دستمو محکم کشید و توی اون خونه تاریک کشوندم سمت اتاقی واردش شد سمت صندلی رفت و من انداخت روش و شروع کرد با طناب های دور صندلی به بستن دست و پام و رفت سمت کمدی شلاقی از توش در آورد .....
هاهاهاهاها😈نمیزارم
شرط:۱۰ لایک 🍷✨
۲.۵k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.