ازدواج اجباری پارت 4
تهیونگ ویو: رفتم پایین براش بستنی بیارم باید از دلش دربیارم و باهاش مهربون باشم که بتونم اون کاریو که میخوام انجام بدم(دوستان منحرف نشین😶ولی یکم بشین😂) تهیونگ: تق تق میتونم بیام تو؟ ات: اره. تهیونگ: بفرمایین بستنی که فرموده بودین. ات: وایییی مرسی. تهیونگ تا تو بستنیتو بخوری من باید چند تا قانون بهت بگم. ات: اوممم. تهیونگ: یک، منو جلوی دوستام و توی مهمونی ها تهیونگ صدام نمیکنی یا میگی ددی یا اوپا یا وی، دو، شبا پیش خودم تو بغل خودم میخوابی، سه، هر وقت دلم بخواد کیس داریم تو هم همراهی میکنی هر وقت هم دلم بخواد میکنم، خب مشکلی که نداری؟ ات : عامم نه. ات ویو: مثل چی داشتم زر میزدم با اخریه خیلی مشکل داشتممم. تهیونگ: خوبه بخور بستنیتو بعدش بیا پایین. ات: چشم. تهیونگ: راستی اگر خواستی الانم میتونی راحت صدام کنی. ات: عههه باشهه. تهیونگ ویو: رفتم پایین یه یه ربعی گذشت و نیومد پایین رفتم بالا که بگم چرا نمیای که دیدم وسط اتاق افتاده دورش هم پر خون. ات ویو: تهیونگ که رفت منم پاشدم رفتن دستشویی و وقتی برگشتم خواستم لباسامو عوض کنم که یهو سرم کیج رفت و افتادم و
۱۸.۳k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.