قلبی از سنگ
قلبی از سنگ
پارت ۲
از زبان آنیا:
آنیا:یه روز خسته کننده مثل بقیه روزها
آسونا:تو هم که هميشه بی حوصله ای اومدم بگم قراره از اینجا بریم
آنیا(با تعجب):کجا
آسونا:لندن بهتره از همین الان آماده باشی
و رفت بیرون خودمم نفهمیدم چرا یهو تصمیم گرفته که بریم ولی خیلی دوست ندارم بریم آخه من از بچگی اینجا بزرگ شدم و خاطره های زیادی اینجا دارم
بلند شدم نشستم پشت میز و یکم به خودم رسیدم و موهامو شونه کردم ولی صدای در اومد
آنیا:بفرمایید
خدمتکار اومد داخل
خدمتکار:خانم شام حاضره
آنیا:اومدم
و رفتم پایین
به دایی سلام کردم و نشستم پشت میز و خدمتکار غذا رو آورد و ما هم شروع کردیم
آنیا:چرا میخوایم بریم لندن
یوری:برای کار
آنیا:اما شما که اینجا یه شرکت تبلیغاتی دارین فکر نمیکنم نیازی باشه که بریم
یوری:به نظرم اینجوری بهتره
یکم مکث کردم
آنیا:ولی من ترجیح میدم بمونم
یوری:اونوقت فکر کردی چجوری تک و تنها میخوای اینجا بمونی
آنیا:تنها نیستم بکی میاد بهم سر میزنه
معلوم بود کلافه شده
یوری:آنیا هر چی نباشه تو دست ما امانت هستی من باید به خوبی مراقب تو باشم این قولی که به مادرت دادم
آنیا:باشه
خلاصه فردا رفتم دانشگاه همه داشتن راجب دانشجو جدید صحبت میکردن داشتم برمیگشتم که یهو پام گیر کرد به یه کیف که گوشه پله ها بود نزدیک بود بیفتم که یه نفر من و گرفت
دامیان:حالتون خوبه
چیزی نگفتم
کیف رو از روی زمین برداشت
دامیان:ببخشید اگه کیفم سر راه بود
آنیا:به جای عذرخواهی بهتره رفتار تو درست کنی
و از پله ها اومدم پایین
آسونا:این چه رفتاری میدونی اون کیه
آنیا:هر کی میخواد باشه
آسونا:دامیان دزموند مدل معروف حتی اگه بخواد میتونه از دانشگاه اخراجت کنه
پارت ۲
از زبان آنیا:
آنیا:یه روز خسته کننده مثل بقیه روزها
آسونا:تو هم که هميشه بی حوصله ای اومدم بگم قراره از اینجا بریم
آنیا(با تعجب):کجا
آسونا:لندن بهتره از همین الان آماده باشی
و رفت بیرون خودمم نفهمیدم چرا یهو تصمیم گرفته که بریم ولی خیلی دوست ندارم بریم آخه من از بچگی اینجا بزرگ شدم و خاطره های زیادی اینجا دارم
بلند شدم نشستم پشت میز و یکم به خودم رسیدم و موهامو شونه کردم ولی صدای در اومد
آنیا:بفرمایید
خدمتکار اومد داخل
خدمتکار:خانم شام حاضره
آنیا:اومدم
و رفتم پایین
به دایی سلام کردم و نشستم پشت میز و خدمتکار غذا رو آورد و ما هم شروع کردیم
آنیا:چرا میخوایم بریم لندن
یوری:برای کار
آنیا:اما شما که اینجا یه شرکت تبلیغاتی دارین فکر نمیکنم نیازی باشه که بریم
یوری:به نظرم اینجوری بهتره
یکم مکث کردم
آنیا:ولی من ترجیح میدم بمونم
یوری:اونوقت فکر کردی چجوری تک و تنها میخوای اینجا بمونی
آنیا:تنها نیستم بکی میاد بهم سر میزنه
معلوم بود کلافه شده
یوری:آنیا هر چی نباشه تو دست ما امانت هستی من باید به خوبی مراقب تو باشم این قولی که به مادرت دادم
آنیا:باشه
خلاصه فردا رفتم دانشگاه همه داشتن راجب دانشجو جدید صحبت میکردن داشتم برمیگشتم که یهو پام گیر کرد به یه کیف که گوشه پله ها بود نزدیک بود بیفتم که یه نفر من و گرفت
دامیان:حالتون خوبه
چیزی نگفتم
کیف رو از روی زمین برداشت
دامیان:ببخشید اگه کیفم سر راه بود
آنیا:به جای عذرخواهی بهتره رفتار تو درست کنی
و از پله ها اومدم پایین
آسونا:این چه رفتاری میدونی اون کیه
آنیا:هر کی میخواد باشه
آسونا:دامیان دزموند مدل معروف حتی اگه بخواد میتونه از دانشگاه اخراجت کنه
۵.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.