قلب ابی ( پارت ۲)
از زبان ا/ت :
امروز صبح از خواب پاشدم و دیدم هوا افتابیه ، اماده شدم و رفتم بیرون..
تو یه کافه نشستم که تهیونگ رو دیدم ، داشت با یه نفر حرف میزد به نظر میومد دوستشه
از زبان تهیونگ :
داشتم با جیمین( جیمین دوست تهیونگه) حرف میزدم که ا/ت رو دیدم رفتم روبه روش نشستم و باهم حرف زدیم.. اون یه قهوه سفارش داد منم همینطور ولی من اصلا میونه خوبی با قهوه نداشتم...
از زبان ا/ت:
هر وقت تهیونگ قهوه میخورد صورتش میرفت تو هم ...
از زبان تهیونگ:
این دیگه چیههه؟؟ باید برم دسشویی..
از زبان ا/ت :
وقتی رفت یه عالمه شکر ریختم تو قهوه ی اون .. حداقل بتونه بخوره..
از زبان تهیونگ:
چند دقیقه با هم حرف زدیم.. ولی نمیدونم چرا جیمین داشت تمام این مدت منو با پوزخند نگاه میکرد....
از زبان ا/ت :
رفتیم بیرون که دیدیم داره بارون میاد ...
ا/ت : چقدر قشنگههه
تهیونگ : درسته..
از زبان تهیونگ:
یهو دیدم که ا/ت داره میدوه و واسه خودش میچرخه و میخنده.. خنده هاش منو میخندوند .. منم باهاش همراهی کردم ..و دویدم.. حس خیلی خوبی بود..
از زبان ا/ت :
دویدن زیر بارون حالمو خوب میکرد .. ولی نمیدونستم ممکنه کس دیگه ای هم مثل من باشه.. با هم خندیدیم.. داشتیم خیس میشدیم ولی واسمون اهمیت نداشت.. چند دقیقه بعد نشستیم و من تو چشماش نگاه کردم.. انگار که داشتم ماه رو تو چشماش میدیدم... فکر کنم دوسش دارم..
امروز صبح از خواب پاشدم و دیدم هوا افتابیه ، اماده شدم و رفتم بیرون..
تو یه کافه نشستم که تهیونگ رو دیدم ، داشت با یه نفر حرف میزد به نظر میومد دوستشه
از زبان تهیونگ :
داشتم با جیمین( جیمین دوست تهیونگه) حرف میزدم که ا/ت رو دیدم رفتم روبه روش نشستم و باهم حرف زدیم.. اون یه قهوه سفارش داد منم همینطور ولی من اصلا میونه خوبی با قهوه نداشتم...
از زبان ا/ت:
هر وقت تهیونگ قهوه میخورد صورتش میرفت تو هم ...
از زبان تهیونگ:
این دیگه چیههه؟؟ باید برم دسشویی..
از زبان ا/ت :
وقتی رفت یه عالمه شکر ریختم تو قهوه ی اون .. حداقل بتونه بخوره..
از زبان تهیونگ:
چند دقیقه با هم حرف زدیم.. ولی نمیدونم چرا جیمین داشت تمام این مدت منو با پوزخند نگاه میکرد....
از زبان ا/ت :
رفتیم بیرون که دیدیم داره بارون میاد ...
ا/ت : چقدر قشنگههه
تهیونگ : درسته..
از زبان تهیونگ:
یهو دیدم که ا/ت داره میدوه و واسه خودش میچرخه و میخنده.. خنده هاش منو میخندوند .. منم باهاش همراهی کردم ..و دویدم.. حس خیلی خوبی بود..
از زبان ا/ت :
دویدن زیر بارون حالمو خوب میکرد .. ولی نمیدونستم ممکنه کس دیگه ای هم مثل من باشه.. با هم خندیدیم.. داشتیم خیس میشدیم ولی واسمون اهمیت نداشت.. چند دقیقه بعد نشستیم و من تو چشماش نگاه کردم.. انگار که داشتم ماه رو تو چشماش میدیدم... فکر کنم دوسش دارم..
۱۴.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.