پارت ۶۰ (برادر خونده)
گلمو صاف کردمو گفتم _میگم کای من دارم میرم خونه دوستم کای:چرا یعنی نمیری خونه دیگه _نه دوستم شب تنهای میرم پیشش تا تنها نباشه کای:عا باشه خیلی خوب پس خونه دوستت کجاس هااا با تعجب نگاش کردمو گفتم:توام میای کای لبخند زدوگفت:اره مشکلی نیست _باشه خیلی خوبه بریم بعد از اینکه رسیدیم جلوی در خونه سانی منتظر موندم تا بیاد درو باز کنه بعد از چند دقیقه خانم تشریف اوردن سانی :سلام بیا تو _باشه یه لحظه روبه کای برگشتمو گفتم : کای من باید برم سانی با تعجب نگام کردو گفت:این کایه کدوم کای اکسو یا تی اکس تی _ کای تی اکس تیه نمی دونم چرا چشمای سانی یه لحظه برق زد رفت طرف کایو گفت:من خیلی طرفدارتم وای خدا تا حالا فکر کردم تو جونگ کوکی کای که تعجب کرده بودلبخند مهربونی زدوگفت:عاا چقدر خوبه که طرفدارمی ممنون سانی:بفرمایید خونه با کفشم به پای سانی زدمو گفتم:هی سانی کای کار داره باید بره سانی :واقعا کای:کار که نه ولی مزاحم نمیشم باید برم سانی:مزاحم چیه بفرمایید کای :نه ممنون باید برم سانی :واقعا چه بد شد راستی خیلی خوشحالم که دیدمتون کای لبخند زدو گفت:منم همینطور خوب سورا من باید برم خدافظ با لبخند بهش نگاه کردمو گفتم _خدافظ با سانی داخل خونه شدیم هنوز چشماش البالو گیلاس بود نمی دونم چرا مودش تو یه لحظه اینقدر تغییر کرد روی مبل نشستم و بلند گفتم:تو کایو میشناسی سانی:اره از وقتی که دبیو کردن میشناسم خیلی گروه کیوتی ان _اوهوم ولی فکر نمیکردم طرفدارشون باشی سانی:اشتباه فکر کردی با پوزخند نگاش کردمو گفتم_تو هر لحظه امکان تغییر داری اصن اون لحظه نشناختمت سانی خندیدوگفت:پس چی فکر کردی _راستی سانی بابات کجاس سانی:سفر کاری رفته _چند روز سانی :دو سه روز _خوبه
اونشب تا صبحو بیدار موندیمو اینقدر حرف زدیم که دهنمون کف کرده بود راجب قرارم با جونگ کوک بهش گفتم اولش بدجور تعجب کرده بودو میگفت باورم نمیشه ولی بعدش گفت خوشحاله که دوتا لجباز کنارهم افتادن ، ازش راجب ازدواجش با اون مرده پرسیدم خداروشکر پدرش دیگه اینقدر پیگیرش نشد جواب منفی داد خوشحال بودم چون سانی بالاخره از این ازدواج اجباری نجات پیدا کرد صبح زود وقتی رفتم سر کار طبق کار هرروزم نشسته بودم عکسارو ادیت میکردم خانوم لی این چند روز کمتر گیر میداد بهم و این خیلی خوب بود، صدای زنگ گوشیم منو از تموم افکارم دورکرد گوشیمو برداشتم دوباره همون شماره ناشناسه تماسو اوکی کردم پشت سر هم چند بار الو گفتم ولی از اون طرف صدایی شنیده نمیشد _الو نکنه مزاحمی کی هستی جوابمو بده فرد ناشناس :سلام .خانوم کیم شما هستید _بله خودمم شما فرد ناشناس:من یکی از دوستای قدیمتونم فکر نکنم شما یادتون بیاد ولی من شمارو خوب یادمه میشه همدیگرو ببینم _هااا ولی من که شمارو نمی شناسم میشه اسمتوتو بگید شاید به جا اوردم فرد ناشناس:من شین یوری هستم تو فکر رفتم شین یوری چقدر اسمش اشناست من اونو میشناسم _شین یوری تویی ، توبرگشتی شین یوری :اره تازه اومدم میخوام ببینمت چند ثانیه مکث کردمو گفتم:خیلی خوبه منم دوست دارم ببینمت شین یوری :باشه پس ادرسو میفرستم _باشه خدافظ تماسو قطع کردم شین یوری من اونو یادمه از بچگی یعنی وقتی با مامان و بابای واقعیم بودم با اون دوست بودم ولی چرا حالا میخواد منو ببینه سرمو روی میز کارم گذاشتم نمیدونم چقدر گذشت ولی چشمام خیلی زود گرم خواب شد
اونشب تا صبحو بیدار موندیمو اینقدر حرف زدیم که دهنمون کف کرده بود راجب قرارم با جونگ کوک بهش گفتم اولش بدجور تعجب کرده بودو میگفت باورم نمیشه ولی بعدش گفت خوشحاله که دوتا لجباز کنارهم افتادن ، ازش راجب ازدواجش با اون مرده پرسیدم خداروشکر پدرش دیگه اینقدر پیگیرش نشد جواب منفی داد خوشحال بودم چون سانی بالاخره از این ازدواج اجباری نجات پیدا کرد صبح زود وقتی رفتم سر کار طبق کار هرروزم نشسته بودم عکسارو ادیت میکردم خانوم لی این چند روز کمتر گیر میداد بهم و این خیلی خوب بود، صدای زنگ گوشیم منو از تموم افکارم دورکرد گوشیمو برداشتم دوباره همون شماره ناشناسه تماسو اوکی کردم پشت سر هم چند بار الو گفتم ولی از اون طرف صدایی شنیده نمیشد _الو نکنه مزاحمی کی هستی جوابمو بده فرد ناشناس :سلام .خانوم کیم شما هستید _بله خودمم شما فرد ناشناس:من یکی از دوستای قدیمتونم فکر نکنم شما یادتون بیاد ولی من شمارو خوب یادمه میشه همدیگرو ببینم _هااا ولی من که شمارو نمی شناسم میشه اسمتوتو بگید شاید به جا اوردم فرد ناشناس:من شین یوری هستم تو فکر رفتم شین یوری چقدر اسمش اشناست من اونو میشناسم _شین یوری تویی ، توبرگشتی شین یوری :اره تازه اومدم میخوام ببینمت چند ثانیه مکث کردمو گفتم:خیلی خوبه منم دوست دارم ببینمت شین یوری :باشه پس ادرسو میفرستم _باشه خدافظ تماسو قطع کردم شین یوری من اونو یادمه از بچگی یعنی وقتی با مامان و بابای واقعیم بودم با اون دوست بودم ولی چرا حالا میخواد منو ببینه سرمو روی میز کارم گذاشتم نمیدونم چقدر گذشت ولی چشمام خیلی زود گرم خواب شد
۷۷.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.