چند پارتی (وقتی فقط...بچش براش مهمه) پارت ۳ (آخر )
#فلیکس
#استری_کیدز
تو و فلیکس هر دو زدین زیر خنده که فلیکس هم از جاش بلند شد و به سمت تو اومد و رو به پسرک با لحن طلبکارانه و بچگونه ای لب زد :
_ مثل اینکه اول جنابعالی منو خیس کردی هااا...
پسر کوچولو اخمی به پدرش کرد که لبخندی زدی
+ خیله خوب...میدونید وقته چیه دیگه ؟
پسرک با پیش بینی حرف های بعدی تو آهی از کلافگی کشید
÷ یااا...مامان من خوابم نمیاد
+ آخه عزیزم...ساعت از ۱۰ شب هم گذشته...خوب نیست این همه بیدار بمونی
پسرک پوفی کشید و به پدرش نگاه کرد
÷ تووو...فردا به حسابت میرسم..
فلیکس اخم بچگونه ای کرد
_ منم حسابت رو دارم کوچولو
پسرک شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاقش رفت و درو پشت سرش بست...
بعد از اینکه مطمئن شدی پسر ۶ سالت توی اتاقشه با لبخند نگاهت رو به فلیکس...شوهرت دادی..
+ خب...دیگه باید بریم بخوابیم
فلیکس لبخند شیطونی بهت زد
_ اما من دلم میخواد قبل از خواب یک کار دیگه هم بکنیم...
با فهمیدن منظورش به بازوش زدی و اخمی بهش کردی
+ دیگه پر رو نشو..
فلیکس از کمرت گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد که تعجب کردی...نگاهش متفاوت بود...لبخندی بر لب داشت اما خیلی با چشمان پر از عشق بهت خیره بود
_ چیشد که تمام دنیام شدی ؟
با این حرفش تعجبت بیشتر شد
+ چرا اینقدر یک دفعه ای ؟
سرش رو خم کرد و بوسه ای سطحی روی لبت زد
_ ازت ممنونم....تو بهم ثابت کردی درمورد عشق اشتباه میکردم...
_ عشقی که تمام مدت منتظرش بودم همیشه کنارم بوده...و من اینو نفهمیدم
لبخندی بخاطر حرفاش زدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی
+ آه...عزیزم...چرا یک دفعه اینقدر احساسی شدی
_ فقط..
مکثی کرد
_ وقتی بهت نگاه میکنم....با خودم میگم بدون تو چیکار میکردم....
با شنیدن حرفاش بیشتر از قبل احساساتی شدی و بوسه ای روی لباش زدی
+ میدونی که منم خیلی عاشقتم مگه نه ؟
آروم و با لبخند سرش رو تکون داد
_ ولی من روانیتم
(از اونجایی که سر فیک هیونجین خیلی عر زدین تصمیم گرفتم اینو دیگه غمگینش نکنم 🥲)
#استری_کیدز
تو و فلیکس هر دو زدین زیر خنده که فلیکس هم از جاش بلند شد و به سمت تو اومد و رو به پسرک با لحن طلبکارانه و بچگونه ای لب زد :
_ مثل اینکه اول جنابعالی منو خیس کردی هااا...
پسر کوچولو اخمی به پدرش کرد که لبخندی زدی
+ خیله خوب...میدونید وقته چیه دیگه ؟
پسرک با پیش بینی حرف های بعدی تو آهی از کلافگی کشید
÷ یااا...مامان من خوابم نمیاد
+ آخه عزیزم...ساعت از ۱۰ شب هم گذشته...خوب نیست این همه بیدار بمونی
پسرک پوفی کشید و به پدرش نگاه کرد
÷ تووو...فردا به حسابت میرسم..
فلیکس اخم بچگونه ای کرد
_ منم حسابت رو دارم کوچولو
پسرک شونه ای بالا انداخت و به سمت اتاقش رفت و درو پشت سرش بست...
بعد از اینکه مطمئن شدی پسر ۶ سالت توی اتاقشه با لبخند نگاهت رو به فلیکس...شوهرت دادی..
+ خب...دیگه باید بریم بخوابیم
فلیکس لبخند شیطونی بهت زد
_ اما من دلم میخواد قبل از خواب یک کار دیگه هم بکنیم...
با فهمیدن منظورش به بازوش زدی و اخمی بهش کردی
+ دیگه پر رو نشو..
فلیکس از کمرت گرفت و تورو به خودش نزدیک کرد که تعجب کردی...نگاهش متفاوت بود...لبخندی بر لب داشت اما خیلی با چشمان پر از عشق بهت خیره بود
_ چیشد که تمام دنیام شدی ؟
با این حرفش تعجبت بیشتر شد
+ چرا اینقدر یک دفعه ای ؟
سرش رو خم کرد و بوسه ای سطحی روی لبت زد
_ ازت ممنونم....تو بهم ثابت کردی درمورد عشق اشتباه میکردم...
_ عشقی که تمام مدت منتظرش بودم همیشه کنارم بوده...و من اینو نفهمیدم
لبخندی بخاطر حرفاش زدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی
+ آه...عزیزم...چرا یک دفعه اینقدر احساسی شدی
_ فقط..
مکثی کرد
_ وقتی بهت نگاه میکنم....با خودم میگم بدون تو چیکار میکردم....
با شنیدن حرفاش بیشتر از قبل احساساتی شدی و بوسه ای روی لباش زدی
+ میدونی که منم خیلی عاشقتم مگه نه ؟
آروم و با لبخند سرش رو تکون داد
_ ولی من روانیتم
(از اونجایی که سر فیک هیونجین خیلی عر زدین تصمیم گرفتم اینو دیگه غمگینش نکنم 🥲)
۳۵.۰k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.