رمان.عشق دروغین محض دکتراسترنج
رمان.عشقدروغین محض دکتراسترنج
#پارت۱
داشتم کارهایم توی خونه انجام می دادم که ناگهان صدای درخونه اومد.بابا باعصبانیت کیفش روتخت خواب درو بست شروع به سروصدا کردن نمیدونستم خبراست؟منم سریع شربت ریختم توی لیوانیکدفعه صدابلندی اومددیدم که دستش روی دیوارکوبیده دیوارسرواخ شدهلحظه پرسیدم چی شده بابا؟چخبر؟گفتش که بابچههاشرکتدعواشدهگفتم که خیلی عجیب غریب شدهای بابا؟!مامان هم چندروزتویخونه نیست شماکه همش بیرون هستین خبری هم ندارم!شمابامامان شکریابی نیستید؟!
_اره عزیزم قرارمن بامامانت جدابشیم.
_چی؟بابا
_بله؛طلاق بگیرم
_دیونه شدین دوتاییتون؛منچی؟
_برای من سخته ولی مامانت یک بیماری روانی داره😓شرمنده ام
منم خیلی ناراحت شدم که چراپدرم دیربه من گفته😡شبکهشد؛روی تختخوابی درحال خوابیدن بودم؛بهفکرفرو رفته که چهقرارهایی واسم بیوفته؟!جالب بودکه کارهای عجیبو غریبی میکنه صداهای بلندی انجام میداد نمی خواست من ببینیم.منم ازسرکنجکاوی بلندشدم بیام بیرون که ناگهان صدای کفش بابااومد؛ازترس نمیدونستم چکارکنم😱🙊
ادامه دارد..........
#پارت۱
داشتم کارهایم توی خونه انجام می دادم که ناگهان صدای درخونه اومد.بابا باعصبانیت کیفش روتخت خواب درو بست شروع به سروصدا کردن نمیدونستم خبراست؟منم سریع شربت ریختم توی لیوانیکدفعه صدابلندی اومددیدم که دستش روی دیوارکوبیده دیوارسرواخ شدهلحظه پرسیدم چی شده بابا؟چخبر؟گفتش که بابچههاشرکتدعواشدهگفتم که خیلی عجیب غریب شدهای بابا؟!مامان هم چندروزتویخونه نیست شماکه همش بیرون هستین خبری هم ندارم!شمابامامان شکریابی نیستید؟!
_اره عزیزم قرارمن بامامانت جدابشیم.
_چی؟بابا
_بله؛طلاق بگیرم
_دیونه شدین دوتاییتون؛منچی؟
_برای من سخته ولی مامانت یک بیماری روانی داره😓شرمنده ام
منم خیلی ناراحت شدم که چراپدرم دیربه من گفته😡شبکهشد؛روی تختخوابی درحال خوابیدن بودم؛بهفکرفرو رفته که چهقرارهایی واسم بیوفته؟!جالب بودکه کارهای عجیبو غریبی میکنه صداهای بلندی انجام میداد نمی خواست من ببینیم.منم ازسرکنجکاوی بلندشدم بیام بیرون که ناگهان صدای کفش بابااومد؛ازترس نمیدونستم چکارکنم😱🙊
ادامه دارد..........
۱.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.