رمان عشق شکلاتی پارات 15
.
.
.
نیمه شب بود تشنم شد با خوابالودگی رفتم سمت اشپزخونه
یهو پام به چیزی گیر کرد و افتادم رو یه چیزی انگار
چشمامو باز کردم ها ههااااا
روی چویا افتادم اخه اون اینجا چیکار میکنهسریع پاشدم
یومه: ام ببخشید
چویا ماتو مبهوت بهم زل زده بود
چویا: اولین بوسه م بود
با تعجب نگاش کردم
یومه: ها؟
(ذهن چویا): انگار متوجه نشده
چویا: هیچی ولش
سریع پاشم رفتم سمت اشپزخونه واایی
.
.
اهه انقدر اب خوردم دارم میترکم هوم چویا تو حال خوابیده بود هوم خیلی کیوت میخوابه
.
صبح فردا
چشمامو که باز کردم دوتا چشم بزرگ بهم زل زده بودن
یومه: ججججججججییییغغغغ
دازای: اروم مگه جن دیدی
یومه: دازای دقیقا الان تو اینجا چه گوهی میخوری
دازای: هیچی کنکیدا منو فرستاده دنبالت
یومه: وای دیرم شددد
هرطور بود سریع خودمو رسوندم اژانس
یومه: ببخشید خوابم برده بودد
.
.
نیمه شب بود تشنم شد با خوابالودگی رفتم سمت اشپزخونه
یهو پام به چیزی گیر کرد و افتادم رو یه چیزی انگار
چشمامو باز کردم ها ههااااا
روی چویا افتادم اخه اون اینجا چیکار میکنهسریع پاشدم
یومه: ام ببخشید
چویا ماتو مبهوت بهم زل زده بود
چویا: اولین بوسه م بود
با تعجب نگاش کردم
یومه: ها؟
(ذهن چویا): انگار متوجه نشده
چویا: هیچی ولش
سریع پاشم رفتم سمت اشپزخونه واایی
.
.
اهه انقدر اب خوردم دارم میترکم هوم چویا تو حال خوابیده بود هوم خیلی کیوت میخوابه
.
صبح فردا
چشمامو که باز کردم دوتا چشم بزرگ بهم زل زده بودن
یومه: ججججججججییییغغغغ
دازای: اروم مگه جن دیدی
یومه: دازای دقیقا الان تو اینجا چه گوهی میخوری
دازای: هیچی کنکیدا منو فرستاده دنبالت
یومه: وای دیرم شددد
هرطور بود سریع خودمو رسوندم اژانس
یومه: ببخشید خوابم برده بودد
۳.۸k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.