•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_22
#همخونه_اخموی_من
بعد از رفتن مامان ، بابا هم داغون میشه و از همچی دل میکنه
حتی منی که بچه اش بودم
واسه همین حضانت من میرسه به عمو حامد
که اونم بعد از چند سال منو با دایه ام بی بی جون
میفرسته تو این خونه ی ویلایی زندگی کنیم
گاهی خودشون میومدن بهمون سرمیزدن یا میفرستادن دنبالمون میرفتیم اونجا ...
میدونم بخاطر بابام منو اورد اینجا
که با دیدنم یاد گذشته ی تلخش نیفته ولی مگه من میخواستم اینجور بشه
یا مگه من میخواستم بدنیا بیام مگه خواسته ی قلبی من بود...
نفس کلافه ای کشیدم و با چشمای نم دار
به خودم توی آینه نگاه کردم زیبایی چشم گیری که از بابا و مامانم به ارث برده بودم
علی الخصوص مامانم اونم بخاطر موهام که رگه های طلایی داشت
چشمای آبیم بینی کوچولو و ل ب ای گوش ت ی و ق ل وه ای مانند
به قول بی بی با هی ک ل خوب که چشم همه رو به خودش جذب میکنه
#𝙋𝙖𝙧𝙩_22
#همخونه_اخموی_من
بعد از رفتن مامان ، بابا هم داغون میشه و از همچی دل میکنه
حتی منی که بچه اش بودم
واسه همین حضانت من میرسه به عمو حامد
که اونم بعد از چند سال منو با دایه ام بی بی جون
میفرسته تو این خونه ی ویلایی زندگی کنیم
گاهی خودشون میومدن بهمون سرمیزدن یا میفرستادن دنبالمون میرفتیم اونجا ...
میدونم بخاطر بابام منو اورد اینجا
که با دیدنم یاد گذشته ی تلخش نیفته ولی مگه من میخواستم اینجور بشه
یا مگه من میخواستم بدنیا بیام مگه خواسته ی قلبی من بود...
نفس کلافه ای کشیدم و با چشمای نم دار
به خودم توی آینه نگاه کردم زیبایی چشم گیری که از بابا و مامانم به ارث برده بودم
علی الخصوص مامانم اونم بخاطر موهام که رگه های طلایی داشت
چشمای آبیم بینی کوچولو و ل ب ای گوش ت ی و ق ل وه ای مانند
به قول بی بی با هی ک ل خوب که چشم همه رو به خودش جذب میکنه
۷۵۸
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.