p3
p3
رفت سمت ات و بغلش کرد
اون وو:هیییشش ات گریه نکن اگه گریه کنی هیونگ ناراحت میشه ها
ات:معلومه وقتی گریتو ببینه ناراحت میشه
جیمین:هیونگ کیه
ات:تو نمیشناسی(گریه کم)
گریش بند اومد*
جیمین:واو تو برای آروم کردن آدما خیلی خوبه
اون وو:آره دیگه ما اینیم
ات:(محکم یعنی خیلی خیلی محکم با مشت میزنه تو شکم اون وو که پرت میشه اونور)
اون وو:(خون بالا آورد)
ات:واا یعنی انقد محکم زدم
جیمین:(بدو بدو رفت سمت اون وو بلندش کرد برد سمت دستشویی)
ات:اینم داره خودشو ناز میکنه هاا
جیمین:یعنی آدم هر موقع دلش خواست میتونه خون بالا بیاره
ات:ببخشید(سرشو انداخت پایین)
جیمین:از من نباید عذر خواهی کنی از اون وو باید عذر خواهی کنی
اون وو داشت نفس نفس میزد که اومد بیرون*
اون وو:یاااااا پارک ات(داااااااددد)
ات:ب...ب..له(ترس)
جیمین:چرا ترسیدی؟
ات:چون اون وقتی عصبانیه همه کار ازش بر میاد
جیمین:آره
اون وو افتاد دنبال ات*
انقد دوییدن که افتادن کف زمین*
جیمین:گمونم دوساعتی میشه دنبال هم میدویین
اون وو:دو ساعت و چهل و پنج
ات:(خواب)
اون وو:ات،ات،ات،اتتتتتتتتتتتتتتت(داااااادد)
ات:چته؟
اون وو:بریم بیرون
ات:بریم
رفت لباس پوشید*
(لباسش پارت قبل اسلاید دو🗿🚬)
رفتن بیرون*
گوشی اون وو زنگ خورد*
اون وو:الو...باشه اومدم
ات من باید برم تو میتونی بری؟
ات:آرع
اون وو:خوبه خدافس
ات:خدافس
ات ویو*
داشتم پیاده میرفتم خونه که یه ون مشکی اومد جلومو گرفت
یونگی:به به سلام بر..
ات:پارک ات هستم شما؟
یونگی:خانم پارک ات من مین یونگی هستم
ات:آخی عزیزم مث گربه هایی ازت خوشم اومد
یونگی:(پوکر فیس اعظم🗿📿)
ات:باشه بابا شوخی کردم
یونگی:بگیریدش
ات:چی؟
سیاهی مطلق*
وقتی بیدار شدم دیدم توی یه اتاقی ام که پر وسایلای شکنجس وایسا اون گفت مین یونگیه هااا همون بزرگ ترین مافیای آسیا داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یکی اومد داخل
جیهوپ:سلام خانم ات
ات:پارک ات
جیهوپ:بله پارک ات
ات:آفرین تو یکم حرف گوش کن تر به نظر میایی
جیهوپ:چی(داد خیلی بلند)
ات:(گریه بلند)
جیهوپ:باشه باشه گریا نکن(بغلش کرد)
اون بنظرم آدم خوبی میومد
که یه نفر دیگه هم اومد داخل اتاق آره یونگی بود
یونگی:یااا داری چیکار میکنی
جیهوپ:داشت گریه میکرد خوب
یونگی:آخخخخ اون مثلا گروگانه
ات:چیی گروگان(گریه ی بلند و عر زدن)
نامجون ویو*
تو خونه بودم داشتم کتاب میخوندم که صدای گریه ی یه نفرو شنیدم از اتاق شکنجه میمومد رفتم ببینم چه خبره
نامجون:چا خبره اینجا
یونگی:هیچی بهش گفتم گروگانه داره گریه میکنه
نامجون:بزا خودم درستش میکنم
رفتم سمتش
نامجون:اسمت چیه؟
ات:پارک..هق..ا..هق..ت
نشستم
نامجون:من کیم نامجونم
ات:خو..هقبخ..هق..تم
نامجون:(لبخند)همچنین
نامی:...
رفت سمت ات و بغلش کرد
اون وو:هیییشش ات گریه نکن اگه گریه کنی هیونگ ناراحت میشه ها
ات:معلومه وقتی گریتو ببینه ناراحت میشه
جیمین:هیونگ کیه
ات:تو نمیشناسی(گریه کم)
گریش بند اومد*
جیمین:واو تو برای آروم کردن آدما خیلی خوبه
اون وو:آره دیگه ما اینیم
ات:(محکم یعنی خیلی خیلی محکم با مشت میزنه تو شکم اون وو که پرت میشه اونور)
اون وو:(خون بالا آورد)
ات:واا یعنی انقد محکم زدم
جیمین:(بدو بدو رفت سمت اون وو بلندش کرد برد سمت دستشویی)
ات:اینم داره خودشو ناز میکنه هاا
جیمین:یعنی آدم هر موقع دلش خواست میتونه خون بالا بیاره
ات:ببخشید(سرشو انداخت پایین)
جیمین:از من نباید عذر خواهی کنی از اون وو باید عذر خواهی کنی
اون وو داشت نفس نفس میزد که اومد بیرون*
اون وو:یاااااا پارک ات(داااااااددد)
ات:ب...ب..له(ترس)
جیمین:چرا ترسیدی؟
ات:چون اون وقتی عصبانیه همه کار ازش بر میاد
جیمین:آره
اون وو افتاد دنبال ات*
انقد دوییدن که افتادن کف زمین*
جیمین:گمونم دوساعتی میشه دنبال هم میدویین
اون وو:دو ساعت و چهل و پنج
ات:(خواب)
اون وو:ات،ات،ات،اتتتتتتتتتتتتتتت(داااااادد)
ات:چته؟
اون وو:بریم بیرون
ات:بریم
رفت لباس پوشید*
(لباسش پارت قبل اسلاید دو🗿🚬)
رفتن بیرون*
گوشی اون وو زنگ خورد*
اون وو:الو...باشه اومدم
ات من باید برم تو میتونی بری؟
ات:آرع
اون وو:خوبه خدافس
ات:خدافس
ات ویو*
داشتم پیاده میرفتم خونه که یه ون مشکی اومد جلومو گرفت
یونگی:به به سلام بر..
ات:پارک ات هستم شما؟
یونگی:خانم پارک ات من مین یونگی هستم
ات:آخی عزیزم مث گربه هایی ازت خوشم اومد
یونگی:(پوکر فیس اعظم🗿📿)
ات:باشه بابا شوخی کردم
یونگی:بگیریدش
ات:چی؟
سیاهی مطلق*
وقتی بیدار شدم دیدم توی یه اتاقی ام که پر وسایلای شکنجس وایسا اون گفت مین یونگیه هااا همون بزرگ ترین مافیای آسیا داشتم همینجوری با خودم حرف میزدم که یکی اومد داخل
جیهوپ:سلام خانم ات
ات:پارک ات
جیهوپ:بله پارک ات
ات:آفرین تو یکم حرف گوش کن تر به نظر میایی
جیهوپ:چی(داد خیلی بلند)
ات:(گریه بلند)
جیهوپ:باشه باشه گریا نکن(بغلش کرد)
اون بنظرم آدم خوبی میومد
که یه نفر دیگه هم اومد داخل اتاق آره یونگی بود
یونگی:یااا داری چیکار میکنی
جیهوپ:داشت گریه میکرد خوب
یونگی:آخخخخ اون مثلا گروگانه
ات:چیی گروگان(گریه ی بلند و عر زدن)
نامجون ویو*
تو خونه بودم داشتم کتاب میخوندم که صدای گریه ی یه نفرو شنیدم از اتاق شکنجه میمومد رفتم ببینم چه خبره
نامجون:چا خبره اینجا
یونگی:هیچی بهش گفتم گروگانه داره گریه میکنه
نامجون:بزا خودم درستش میکنم
رفتم سمتش
نامجون:اسمت چیه؟
ات:پارک..هق..ا..هق..ت
نشستم
نامجون:من کیم نامجونم
ات:خو..هقبخ..هق..تم
نامجون:(لبخند)همچنین
نامی:...
۴.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.